لب بستهام ز هرچه به جز گفتوگوی تو(چشم به راه سپیده)
سوگندهای ما
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما
نه بر لب، بلکه در دل گُل کند لبخندهای ما
بفرمایید هر چیزی همان باشد که میخواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشقان داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن
که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما
نمیدانم کجایی یا که ای، آنقدر میدانم
که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا سشود، امروز
همین حالا بیاید وعده آیندههای ما
قیصر امینپور
طفل اشک
گمان مدار که نام تو بردن عادت ماست
نسیم یاد تو در هر سحر عبادت ماست
زمین به زیر قدمهای تو سرافراز است
سلامت تو، به جان همه، سلامت ماست
اگر که، عمر جهان هم تمام گردد باز
ندارد آنچه تمامی همین ارادت ماست
کنار خانه چون تو کریم بیمنت
دری دگر بزنم... باعث خجالت ماست
چو طفل اشک دگر راستگو نمیبینم
بیا بپرس که این شاهد صداقت ماست
قسم به ضامن آهو که زائران توایم
ظهور طلعت تو بهترین زیارت ماست
قسم به ساقی لب تشنهای که دستانش
به دست مادر تو ضامن شفاعت ماست
در اولین شب جمعه مرا به همراهت
ببر به کربُبلایی که عین جنت ماست
ببر به کربُبلا و بخوان که یا جداه
هنوز داغ لب تشنهات مصیبت ماست
میثم مؤمنینژاد
چشمهای بارانی
امشب که میخواهد دلم سامان بگیرد
باید که چشمانم کمی باران بگیرد
وقتی که شعری مینویسم روی کاغذ
شاید که بغضی در گلویم جان بگیرد
مثل همیشه این غزل تا بیت آخر
حال و هوایی مبهم و پنهان بگیرد
با چشم گریان ندبه میخوانم برایت
شاید دعا با دیدهای گریان بگیرد
آقا بیا تا در میان قلب شیعه
این زخم کهنه عاقبت درمان بگیرد
هر جمعه من روی تو را چشمانتظارم
تا اینکه عصر غیبتت پایان بگیرد...
محسن زعفرانیه
آغاز شنبهها
حال دلمان بیتو دچار تغییر
برگرد که شد آمدنت خیلی دیر
پایانِ تمام جمعههامان گریه
آغاز تمام شنبههامان دلگیر!
مرضیه عاطفی
بیشما گذشت ...
این هفته نیز جمعه ما بیشما گذشت
آقا بپرس اینکه چه بر حال ما گذشت!
این هفته هفت روز به ظاهر گذشتنی
بر من ولی عزیز دلم، قرنها گذشت...
هفتاد گوشه ناله زدم تا که جمعه شد
جانم به لب رسید ولی جمعه تا گذشت
گفتند جمعه بوی تو میآورَد نسیم
اما نسیم آمد و سر در هوا گذشت
خورشید هم هوای مرا تازهتر نکرد
او هفت دفعه آمد و بیاعتنا گذشت
عمرم به سر رسید و از این دستْ جمعهها
تکرار شد، نیامدی و عمر ما گذشت
ایوب پرندآور
آرزوی تو
لب بستهام ز هرچه به جز گفتوگوی تو
دل شستهام ز هرچه به جز نقش روی تو
گر بگذری ز خاکم و گویی تو را که کشت
فریاد خیزد از کفنم کآرزوی تو
منت ز خضر گو به سکندر کِشد که من
آب حیات جستهام از خاک کوی تو
دل را ز اضطراب به هر سمت میکشم
مانند قبلهیاب که گردد به سوی تو
ترسم به زیر خاک رود آه عاقبت
هم حسرت دل من و هم آرزوی تو
مرحوم جلالالدین همایی