kayhan.ir

کد خبر: ۱۱۲۸۰۲
تاریخ انتشار : ۰۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۲۱:۱۵

بی تو شمرده‌ایم هزاران سپیده را(چشم به راه سپیده)


خورشید قائم
 باز آ که با چشمت امشب، روشن ببینم جهان را
برق نگاهی که داری، رخشان کند کهکشان را
با چشمکی ساغرانه، بر بام هستی گذر کن
تفسیر کن با نگاهی، میخانه بی نشان را
تا آن که زنجیر مهرت، پای نیازم ببندد
دامی بکن دانه‌ات را، تابی بده گیسوان را
خورشید و ماه و ستاره، تا آن که دورت بگردند
دوری بزن کهکشان را، سیری بکن آسمان را
هر سو که پا می‌گذاریم، دل دستِ تو می‌سپاریم
کاری به کارش نداریم، دوران نامهربان را
برق نگاهت ستاره، ریزد به هر سو شراره
با این همه استعاره، رقصان کنی بی‌کران را
دل هست و دلدار و صائم، عشق است و خورشید قائم
زلفش کمندی که دائم، بر دل سپارد کمان را
سیدعلی اکبر صائم کاشانی
پرسه در خیال
 در آسمان غزل عاشقانه بال زدم
به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم
به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شده‌ست
چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست
همان شبی که برایش تو را مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد
چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به‌قدر یک مژه برهم زدن تو را دیدم
تمام حرف دلم را در این مجال زدم...
 سید حمید رضا برقعی
محض یار
 وَ چشم ابری من بر کویر خواهد ماند
همیشه جمله «نعم الامیر» خواهد ماند
چقدر فرصت پرواز... آسمان خالی
وَ پشت میله کبوتر اسیر خواهد ماند
به روی پنجره سبز این نوشته شده‌ست
میان حنجره سرخ تیر خواهد ماند
نگاه کن... پسر مهزیار خواهم شد
که محض یار دلم در مسیر خواهد ماند
درون دولت تو فقر می شود؟ هرگز
فقیر عشق تو امّا فقیر خواهد ماند
سلام بر تو که طاووس هستی و یوسف -
به پیش جلوه تو سر به زیر خواهد ماند
مگر همیشه و هر جا غروب عاشوراست؟
که با ظهور تو ظهر غدیر خواهد شد
 علی پورزمان
آفتاب گمشده
بی تو شمرده‌ایم هزاران سپیده را
این لحظه‌های مبهم در هم تنیده را
هر شب برای عشق به چالش كشیده‌ایم
این چشم های مضطرب خواب دیده را
امسال در دو سوی خیابان نشان زدیم
این سروهای از غم عشقت خمیده را
ما منتظر كه وصل تو آرامشی دهد
سیلاب بغض‌های به باران رسیده را
انگورها شراب شدند و دوا نكرد...
مستی، جنون این همه طاقت بریده را
ای آفتاب گمشده در پشت ابرها
پیدا شو و بپاش به ظلمت سپیده را
شعر فراقت ای گل من از غزل گذشت
طولش مده برای خدا این قصیده را
آقا! برای آمدنت نذر كرده‌ایم
این چشم‌های خسته مهدی ندیده را
  وحیده افضلی
کتاب انتظار
 تا میان قصه‌های بغض‌دار ،صحبت از حوالی ظهور شد
صفحه صفحه کتاب انتظار، با سرشک ندبه‌ام نمور شد
آسمان ابری غزل ببار، ای پیام دار روشنی بتاب
زیر برق دشنه کبود جغد، آفتاب رفته‌رفته کور شد
عقل سنگ جهل را به سینه زد، عشق هرچه رشته بود پنبه شد
باز هم خدایگان عقل و عشق، تکّه سنگ‌های بی‌شعور شد
سامری الهه فریب ساخت،  گندم آفرید و باغ سیب ساخت
روی نعش آدمی صلیب ساخت، آدم از تبار خویش دور شد
ابتدای مقدم بهاریت، انتهای عصر جاهلیت‌ست
پس بیا که دختران آرزو، زنده زنده از غمت به‌گور شد
  بهرام امیری
پرواز
تاریخ به حول محورت می‌گردد
پرواز به دنبال پرت می‌گردد
خورشیدی و آسمان به تو محتاج‌ست
هر روز زمین دور سرت می‌گردد
  حسنا محمدزاده