گفت وگو با شیما عالی کارگردان مجموعه مستند تازه مسلمانان روسی
تفکرات شهید آوینی در هویتم زلزله ایجاد کرد
برای بسیاری از اصحاب رسانه، نام «شیما عالی» با مجموعه مستند «اسلام در روسیه» گره خورده است. مجموعهای که روایتکننده داستان زندگی و تفکرات تازه مسلمانهای روسیه است. برای خانم عالی که نویسندگی و کارگردانی این مجموعه را برعهده داشته، وضعیت انسان غربی و مدرن، چرایی و چگونگی گرایش او به اسلام، حجاب و معنویات بسیار مهم است. البته این علاقه با مسیر کشف و شهودی که خودش برای رسیدن به حقیقت طی کرده، بیارتباط نبوده و نیست. مسیری که توضیحش از سوی خانم عالی، مصاحبه را خواندنیتر کرده است...
*چه شد که رشته سینما را در دانشگاه انتخاب کردید؟
در دبیرستان رشته تجربی خواندم. آن موقع نه خودم و نه خانواده ام، مایل نبودیم که در هنرستان درس بخوانم. اما از همان دوران فعالیتهای فرهنگی زیادی در مدرسه داشتم. خانواده و پدر و مادرم هم به فرهنگ و هنر و بویژه سینما گرایش داشتند. علاقهام روز به روز به سینما بیشتر شد. البته بعد از پایان دوره دبیرستان سال اول در کنکور تجربی شرکت کردم اما چون انگیزهای برای درس خواندن در رشتههای مرتبط با علوم تجربی نداشتم حتی انتخاب رشته هم نکردم. برای همین شروع به خواندن درسهای رشته هنر کردم، درحالی که قطعا میدانستم فقط میخواهم یکی از شاخههای مرتبط با سینما را انتخاب کنم نه مثلا گرافیک یا نقاشی. یعنی خیلی برایم جذاب بود یک حرفی را با تصاویر به مخاطبم منتقل کنم.
آن موقع برای قبولی در دانشگاه سینما و تئاتر دانشگاه هنر (همان هنرهای دراماتیک سابق) به غیر از قبولی در کنکور باید در مصاحبه هم شرکت میکردیم. گرچه در دوره پیشدانشگاهی در یک گروه تئاتر حرفهای دانشآموزی عضو بودم و نمایش ما در منطقه جوایزی را کسب کرده بود اما برای کار عملی با کمک یکی از دوستانم که یک دوربین نیمه حرفهای داشت، از زندگی یک دختر نقاش خودانگیخته یک فیلم سه، چهار دقیقهای ساخته بودم. موقع مصاحبه آنچنان با هیجان درباره آن کار صحبت کردم که میشود گفت راحت در بخش مصاحبه و کار عملی پذیرفته شدم. به این شکل از بهمن 79 دانشجوی رشته سینما شدم.
*با توجه به تحصیل در رشته هنر، وضعیت دانشکدههای هنری را چطور ارزیابی میکنید؟
واقعیت این است که در دانشکدههای هنری ما بحثهای اندیشهای قوی حتی از نوع غربیاش چندان دیده نمیشود. بلکه فقط تکنیک و ساختار ارائه میشود. اما این برای تربیت نیروهای خلاق و توانمند کافی نیست. یعنی درسهای تخصصی تنها در حدّ تلنگر به دانشجوها مفید هستند. البته مواجهه با اساتیدی که کار حرفهای در عرصه سینما کرده بودند، بهترین فرصت ما برای یادگیری و ورود به کار حرفهای بود. مثلا در دوره ما حضور بعضی از بهترین تدوینگران سینمای ایران در دانشگاه، باعث شد که برخی دانشجویان و از جمله خود من به دنیای واقعی و حرفهای سینما وارد بشویم.
*اولین کاری که ساختید چه بود؟
اولین کار جدی و کاملی که به طور مشترک با دوست خوبم الناز ناصحی ساختم و به عنوان پایان نامه ام هم ارائه کردم، مستند «خیمه» بود. موضوع این اثر وقایع نگاری خیابانهای تهران در دهه اول محرم بود. با یک کار گروهی خوب در طول دو یا سه هفته با رفتن به دنیای واقعی و مواجهه با جوانانی که خیمه عزای امام حسین(ع) برپا کرده بودند، مستندمان داستان خودش را پیدا کرد. بعد از مدتی جستوجو در میان جوانان هیئتی محلههای مختلف به گروهی رسیدیم که حال و هوای متفاوتتری نسبت به دیگران داشتند. این طوری محله اصلی که شبها به آنجا میرفتیم محله مرزداران بود. ما به دنبال آن بودیم که جوانان خیمه برپا کن آن محله چرا و با چه هدفی برای امام حسین عزاداری میکنند؟ چطور خیمهشان را برپا میکنند؟ چه سختیهایی را پشت سر میگذارند و در این ایام دریافتی معنوی و فرهنگی شان چه چیزهایی است؟ خلاصه داستانِ مسیری که آنها برای خیمه برپا کردن و اقامه عزا کردن در دهه اول محرم طی کردند، شد سوژه اصلی مستند ما. این کار مورد توجه بسیاری از اساتید قرار گرفت. در یک جشنوارهای جایزه هم گرفت. خلاصه فیلم «خیمه» دیده شد و مورد تشویق اساتیدی مثل مجید مجیدی، حاتمی کیا و... قرار گرفت.
*کار بعدیتان چه بود؟
واقعیت این است که «خیمه» تا مدتها اولین و تنها کاری بود که ساختم چون در آن دوران زلزلهای در مبانی هویتی ام ایجاد شده بود که خیلی به دنبال ساخت اثر نبودم.
*رسیدیم به اصل ماجرا! تحولی که خیلی علاقهمندم درباره چگونگی شروع و ادامه مسیرش صحبت کنید؟
تابستان بعد از سال اول دبیرستان برای اردو به اردوگاه شهید باهنر رامسر رفته بودیم. در آنجا چند سخنران خوشبیان و تاثیرگذار به اردوگاه آمدند و درمورد شهدا و آزادهها برایمان صحبت کردند. آنها تعدادی از مقالههای شهید آوینی را برای بچهها آورده بودند. بعضی از آن مقالهها خیلی سنگینتر از آن بود که بچههای دبیرستانی مفاهیم آن را بفهمند اما در میان آن مقالهها، نامه عارفانه و عاشقانه شهید آوینی به شهید «رضا مرادی» هم بود. خواندن نامه پر از مهر و معرفت شهید آوینی به شهید مرادی باعث شد که هیجان سراسر وجودم را بگیرد. در واقع آشناییام با شهید آوینی از آنجا شروع شد اما در آن مقطع ادامه پیدا نکرد.
کلا از همان دوره لیسانس بخش زیادی از وقتم در کتابخانه دانشگاه میگذشت. خیلی هم برایم مهم بود که از کتابهایی که میخواندم یادداشتبرداری کنم. حالا الان اصلا یادم نمیآید که یکی از جلدهای آینه جادو را از کتابخانه امانت گرفتم یا دوستی به من امانت داد و... ولی به هرحال خواندن «آینه جادو» وجودم را دگرگون کرد. آنقدر تشنه خواندن مقالات شهید آوینی شده بودم که یک روز رفتم خیابان انقلاب و سه جلد «آینه جادو» را خریدم. دیگر کتاب بالینیام شده بود «آینه جادو». بعد از آن خواندن بقیه کتابها و مقالات شهید آوینی را شروع کردم...
با خواندن مقالههای شهید آوینی یک مسیر کشف و شهود فردی برایم ایجاد شد. در عرصه سینما به سؤالهای اساسی رسیده بودم. برایم سؤال شده بود که چرا شهید آوینی که روزگاری تدریس را در همین دانشگاه خودم –هنرهای دراماتیک- شروع میکند، تدریس را رها میکند و نمیخواهد که درس بدهد اما مباحث درسیاش را جمع آوری میکند و تحت عنوان «آینه جادو» چاپ میکند؟ از خودم میپرسیدم چرا دارم سینما میخوانم؟ من به دنبال چه سینمایی هستم؟...
واقعا با شهید آوینی نسبتم با دنیا عوض شده بود. هویت جدیدی برایم ایجاد شده بود و به شکل متفاوتی به سینما نگاه میکردم. حالا درست در همان دوره و بعد از دوره کارشناسی سریع در رشته «ادبیات نمایشی» کارشناسی ارشد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران قبول شدم. این تحول از نظر بیرونی و درونی مسیر زندگیام را عوض کرده بود.
*در این مقطع چادر را به عنوان حجاب برتر انتخاب کردید؟
بله. سال 83 بود. یادم میآید اولین باری که با چادر به دانشکده سینما رفتم، برخی از دوستان و اساتید فکر میکردند دچار شیدائی شدهام و قرائتهای نازلی از این حرکتم داشتند. حتی یادم هست یکی از اساتید عزیزم با یک نگاه مادرانهای چادری شدنم را با حرکت فمینیستهای دهه 60 میلادی آمریکا مقایسه کرد و معتقد بود که نباید با افراط نسبت به جامعه مردان نگاه کنم! در کل میتوانم بگویم گرچه بازخوردها عجیب و گاهی طنزگونه بود اما اصلا برخورد بدی با من نشد.
*با تحول عقیدتی که برایتان ایجاد شده بود چطور با فضای حاکم بر دانشگاه کنار میآمدید؟
من این مطلب را از شهید آوینی آموخته بودم که «سینما، سینماست». آموختن تکنیک و رعایت ساختارهای اصولی در کار بسیار مهم است. سینما همچنان برایم مهم و قدرتمند بود. یعنی در بخش ساختار و فن باید میآموختم. حتی پایان نامه کارشناسی ارشدم را با یک موضوع کاملا تخصصی انجام دادم و از آن دفاع کردم. موضوعش «بررسی تطبیق الگوی روایت دو دوره «جریان موج نو» و «کارگاه نمایش در تئاتر ایران» بود؛ که مورد توجه اساتیدم قرار گرفت.
در دوران تحصیل در دوره کارشناسی، جسته وگریخته با مرکز «کفا» -کانون فرهنگ و اندیشه- همکاری میکردم. از طرف دیگر چون تقریبا همزمان با تحصیل ما در دانشگاه هنر حجتالاسلام «پناهیان» نماینده نهاد رهبری در دانشگاههای هنر بود، با دفتر «هنر و ادبیات دانشجویی» آشنا شدم. در این دفتر که به همت آقای پناهیان تاسیس شده بود؛ بحثهای تخصصی در رشتههای مختلف هنر، جلسات نمایش و نقد فیلم و حتی تشکیل کارگروههای تخصصی جریان داشت. یعنی یک فضای آموزشی عمیق جدا از فضای دانشگاه برای دانشجویان علاقمند ایجاد شده بود.
*برویم سراغ ماجرای ساخته شدن «در قلب برف»! اصلا چرا روسیه و تازه مسلمانان این کشور برایتان مهم شد؟
واقعیت این است که آن چیزی که روسیه امروز را ساخته همان تقدیر تاریخیای هست که انسان غربی را ساخته. برای همین اخبار مردم روسیه را در قالب غرب میدیدم و چون تفکر غربی و کنشهای انسان غربی برایم مهم بود پس پیگیر اخبار فکری، گرایشها و عملکرد آنها بوده و همچنان هستم.
در پی رصدها و پیگیریهایی که درباره گرایش به اسلام انسان غربی داشتم به خبر مسلمان شدن یک مانکن روسی و محجبه شدن او برخورد کردم. خبری که خیلی برایم قابل توجه بود و قصه زندگی این دختر روس برایم بسیار جذاب و درگیرکننده شده بود. این ایده را با دوستانی که در گروه سازنده برنامه «گره» بودند، مطرح کردم. این دوستان بعدها هسته اولیه «خانه مستندانقلاب اسلامی» را شکل دادند. از آنجا که در آن گروه تجربه ساخت «اسلام در استرالیا» وجود داشت، ایده مسلمانان روسیه هم مورد استقبال قرار گرفت.
این طوری کلید ساخت مجموعه «اسلام در روسیه» زده شد. اما میتوانم بگویم کل ماجرای ساخته شدن مستند «در قلب برف» و سفر اول ما به روسیه برای پیدا کردن «ماشا الیلیکینا» شکل گرفت. ما به دنبال ماشا رفته بودیم، ولی در مسیر پیدا کردن ماشا به تازه مسلمانانی برخورد کردیم که نتیجهاش شد در قلب برف.
*در این مستند، شما موفق به مصاحبه کردن با «ماشا» نمیشوید، یعنی هیچ راه دسترسی به او میسر نبود؟
البته در جریان تحقیق برای پیدا کردن ماشا، ما متوجه شدیم که او کجاست و چرا نمیخواهد با هیچ رسانهای مصاحبه کند. یعنی واقعیت این بود که متاسفانه «ماشا» بعد از مسلمان شدن با یک مسلمان باشقیرستانی و با تفکر وهابی ازدواج کرده و به این خاطر ارتباطش با بسیاری از تازه مسلمانها و رسانههای اسلامی قطع شده بود. این چیزی بود که ما در مستند به شکل مستقیم بیانش نکردیم! فقط گفتیم که دیگر ماشا نمیخواهد با هیچ رسانهای ارتباط داشته باشد.
فهمیدن این مسئله برای خود من بسیار دردناک بوده. و اینکه برایم این سؤال بزرگ ایجاد شده که چطور میشود دختری که در دل سبک زندگی مدرن غربی به جستوجوی معنا و معنویت برمیخیزد به جایی میرسد که حاضر میشود به چنین ازدواجی تن بدهد؟ این زن در چه خلأ روحی و شرایط روانی قرار دارد، چقدر تشنه هست که حاضر میشود خودش را با آب کثیف تفکرات انحرافی و تکفیری سیراب کند؟
*درباره رودیون -دیگر تازه مسلمان روس- برایمان بگویید؟
رودیون فقط با دیدن یک خبر درباره عزاداری اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) در عراق و در سن 17 سالگی عاشق امام حسین(ع) میشود. رودیون خودش به این کشف رسیده بود که یک ارتباط ارگانیک میان عاشورا و کربلا با انقلاب اسلامی ایران وجود دارد. او نام «حسین» را برای خودش انتخاب میکند. رودیون یک دفترچه داشت که در آن بریدههای روزنامه، عکس شهدا، نوحههای امام حسین(ع) و هرچیزی که مربوط به ایران بود را در آن چسبانده بود. خیلی دلش میخواست به ایران بیاید و با کمک بچههای گروه امکان سفرش به ایران مهیا شد. واقعا معتقدم امام حسین(ع) ما را به رودیون متصل کرد.
رودیون یک سفر 10 روزه به ایران داشت و در حرم امام رضا(ع) رسما مسلمانیاش اعلام شد. و بعد از مشهد به تهران آمد. این را بگویم که در آن سفر وقتی رودیون را بردیم گلزار شهدا به چنان غلیان روحی رسیده بود که دوربین را جمع کردیم و گذاشتیم در میان قبور شهدا تنها باشد. عالمی داشت با شهدا؛ حتی سر مزار یکی از شهدا از حال رفت. سفر اول ما به روسیه در سال 91 اتفاق افتاد که محصول آن در قلب برف بود و سفر دوم ما به روسیه در سال 93 انجام شد که محصول آن ساخت «تاراس» شد.
*و دغدغه امروزتان برای ادامه کار درباره تازه مسلمانها؟
«موج عجیب گرایش انسان غربی به اسلام و گرایش بانوان تازه مسلمان به حجاب که خودشان آن را «انقلاب حجاب» مینامند، به نظر من در یک طرف ماجرا قرار دارد. اما در طرف دیگر موج گرایش همین آدمهای غربی به جریان اسلام سلفی و داعشیها هم قرار دارد که کمتر از سوی ما مورد پژوهش و پرسشگری قرار گرفته. اینکه چرا یک دختر کم سن و سال اروپایی کیلومترها راه طی میکند و خودش را به تروریستهای داعشی در سوریه میرساند، مسئله مهمی است.
من فکر میکنم ما به عنوان شیعیان درباره تبلیغ تفکر نجات بخش تشیع کم کاری میکنیم و به درستی به وظیفه مان عمل نمیکنیم. در حال حاضر به غیر از تدریس و برگزاری کارگاه تحلیل فیلم در دانشکدهها، همچنان مشغول پیگیری اخبار و کنش تازه مسلمانان غربی هستم و پژوهشهایم در این زمینه ادامه دارد...
انوشه میرمرعشی