به مناسبت 15 مرداد سالگرد شهادت معاون عملیات نیروی هوایی ارتش
شهید بابایی به روایت یک سرباز وظیفه
آرش فهیم
امروز دقیقا سی امین سالگرد پرواز ابدی عباس بابایی است. خلبان تیزپروازی که راههای آسمان را بهتر از زمین میشناخت و چنان با اوج افلاک انس گرفته بود که خاک، توان حبس روح او را نداشت. عباس ستارهای آسمانی بود که برخلاف ستارههای زمینی، با زندگی و شهادت خود شاهراه را از بیراه نشان داد.
معمولا در بزرگداشت یا سالگرد شهادت فرماندهان شهید، سراغ خانواده یا دوستان این بزرگان میرویم. اما این بار ما راه و مرام شهید عباس بابایی را از نگاه کسی که به عنوان سرباز وظیفه همراه این شهید بود، جست وجو کردیم.
اصغر بیمثل ، 56 سال سن دارد و با فروش لوازم یدکی خودرو در یک مغازه کوچک در مرکز تهران زندگی خود را میگذراند، دوران خدمت سربازی خود را تحت فرماندهی عباس بابایی گذرانده بود.
او درباره شهید بابایی این گونه روایت میکند:
جوانی که فرمانده پایگاه هشت شد
سال 59 رفتم خدمت. بعد از دوران آموزشی در مهرآباد جنوبی، افتادم پایگاه هشت نیروی هوایی ارتش در اصفهان. حدود 25 روز بلاتکلیف بودیم تا اینکه گروههای ما مشخص شد. من هم به بخش مدیریت هتلهای تحت نظارت پایگاه هشتم منتقل شدم. در همان حین، فرمانده پایگاه نیز تغییر کرد. یک روز در صبحگاه همه پرسنل و سربازها را جمع کردند و فرمانده جدید معرفی شد که سرهنگ دوم، عباس بابایی بود. ایشان هم یک سخنرانی کرد و آشنایی من با او از همان زمان آغاز شد. در ادامه هم چون در انجمن اسلامی پایگاه هشتم فعالیت میکردم و دبیر این انجمن نیز شهید بابایی بود، با وی بیشتر آشنا شدم.
چیزی که در ابتدا درباره عباس بابایی برای ما جلب توجه میکرد، جوانی و سن پایین وی بود. عباس بابایی بسیار قاطع و منضبط بود و کارهایی هم که انجام میداد همه براساس اصول و درایت انجام میشد و همین باعث شده بود که در آن سن کم به چنین جایگاهی دست پیدا کند.
فرماندهای که جای سربازها نگهبانی میداد
یکی از ویژگیهای عباس بابایی این بود که کاری را که میخواست به نیروهایش دستور بدهد، ابتدا خودش آن را محک میزد. به طور مثال یادم هست که یک زمانی اعلام شد که همه سربازها، حتی درجه دارها هم باید موهای خود را از ته بتراشند. بسیاری از سربازها هم بهانههای مختلفی آوردند تا از این دستور پیروی نکنند. مثلا یکی میگفت سر درد میگیرد، دیگری میگفت به فلان بیماری مبتلاست و ... بعدا فهمیدیم که خود فرمانده پایگاه، سرهنگ بابایی هم موهایش را با نمره چهار تراشیده بود.
یکی از رفتارهای شهید بابایی این بود که شبهایی که در پایگاه میماند، نمیرفت استراحت کند و در کنار سربازها و پرسنلی که شب کار میکردند، بیدار میماند و کار میکرد. یک خاطره از این ویژگی رفتاری او دارم که بسیار جالب و تأثیرگذار است. همان طور که میدانید، پستهای نگهبانی در مراکز نظامی، دو ساعت به چهار ساعت است. یعنی دو ساعت پاسداری میدهند و چهار ساعت استراحت میکنند. یک بار که در همان دوران خدمت سر پست بودم، خود شهید بابایی هم که شب در پایگاه مانده بود، لباس سربازهای وظیفه را به تن کرد و در کنار سربازها نگهبانی داد. جالب این است که آن شب، وقتی نگهبانی ام تمام شد و سوار ماشین شدم، پاسبخش گفت که مراقب رفتارمان باشیم چون ایستگاه بعد قرار است فرمانده پایگاه هم سوار شود. پرسیدم مگر برنگشته؟ گفت که عباس بابایی آن شب چهار ساعت نگهبانی داده است، دو ساعت پیش ما بوده و بدون اینکه استراحت کند، دو ساعت هم رفته بود جای دیگر نگهبانی داده بود. یعنی به حدی احساس مسئولیت میکرد که نمیتوانست خودش بخوابد و استراحت کند و سربازها بروند و شب نگهبانی بدهند.
واکنش به درخواست تنبیه سرباز
پایگاه هشتم اصفهان به گونهای بود که بسیاری از همافرها از شهرستانهای مختلف به آنجا میآمدند، آموزش نظامی میدیدند و میرفتند. چون یک پایگاه استراتژیک بود. یک بار آن اوائل، معاون فرمانده پایگاه بعد از ساعت اداری و با لباس شخصی به دفتر هتلها آمد و سراغ یکی از همافرها را گرفت و از من خواست تا بروم فرد مدنظر او را صدا بزنم. اما چون تازه به آنجا آمده بودم و اولین بار بود که او را از نزدیک میدیدم و وی لباس شخصی به تن داشت، نشناختمش! هم به این دلیل و هم به این خاطر که در دفتر تنها بودم، گفتم که شرمنده ام؛ نمیتوانم بروم. اما او گفت که من از شما میخواهم که بروید. من هم جواب دادم که خود فرمانده پایگاه هم اگر دستور بدهد من ترک پست نمیکنم! یک آجودان هم همراه وی بود که پشت سرش ایستاده بود و دائم با دست و صورت خوداشاره میکرد که مراقب حرف زدن خودم باشم! بعد از این ماجرا، معاون فرمانده پایگاه نامهای نوشت و درخواست تنبیه و اضافه خدمت من را داد. اما شهید بابابی وقتی قضیه را فهمید، از تنبیه کردن من خودداری کرد. یعنی حتی در قضاوت خود نیز مقام و جایگاه کسی را در نظر نمیگرفت و به اصل موضوع توجه میکرد. همچنانکه یک بار، معاون خودش را به خاطر یک خطا توبیخ کرده بود. معاون شهید بابایی، گاهی هواپیماهای اف 14 را به صورت تیز و مستقیم رو به بالا پرواز میداد و این باعث فشار به هواپیماها میشد. شهید بابایی چند بار به وی تذکر داده بود اما وقتی دید به حرفش گوش نمیدهد او را توبیخ کرد! این گونه نبود که بگوید، حالا این معاون و دوست من است و حسابش از دیگران جداست. نه، اصلا این گونه قضاوت و برخورد نمیکرد.
چرا شیفته بابایی شدیم؟
یک بار قرار بود برای مأموریتی، چند سرباز را به پایگاه یکم در تهران بفرستند. آنجا دفتری بود که بر مواد غذایی ارسالی به پایگاههای مختلف نظارت میکرد و مأموریت هم این بود که تعدادی از افراد قابل اعتماد باید به آنجا میرفتند و بازرسی میکردند. من هم یکی از افرادی بودم که برای این مأموریت انتخاب شدم. از ما خواستند که ساعت هشت صبح فردای آن روز در ستاد باشیم. ما به یکی از دفاتر ستاد رفتیم تا هماهنگ شویم. شهید بابایی هم آمد آنجا. از ما دعوت کرد تا نوشابه بخوریم. آنجا یک یخچال بود که روی آن نوشته بود هر چیزی بر میدارید، پولش را داخل جعبهای که روی یخچال است بگذارید. اتفاق جالب این است که شهید بابایی بعد از خوردن نوشابهها، دست کرد توی جیبش و پول درآورد و داخل جعبه گذاشت. این گونه رفتارها باعث شده بود که همه شیفته عباس بابایی شوند. او فرماندهای بود که با عمل به دیگران دستور میداد. یعنی خودش به کاری که اعتقاد داشت عمل میکرد و برای دیگران الگو بود. در هر کاری خودش را دخیل میدانست و این گونه نبود که کارها را به دیگران واگذار کند. حتی شبهایی که برای دعای کمیل به مسجد پایگاه میرفتیم، خودش دعا را قرائت میکرد. بعدها نیز طوری رفتار میکرد که وقتی لباس نظامی به تن نداشت، هیچ کس نمیفهمید او معاون عملیات فرمانده نیروی هوایی ارتش است. تا این حد ساده و فروتن بود.
روح بزرگ عباس در خاک نمیگنجید
وقتی عظمت شخصیت و منش آدمهایی مثل عباس بابایی را مرور میکنیم به این سخن که رسیدن به شهادت لیاقت میخواهد، پی میبریم. آدمهایی چون شهید بابایی چنان روح بزرگی داشتند که در کالبد خاکی آنها نمیگنجید و باید به جایگاه واقعی خودشان میرسیدند. متأسفانه بسیاری از مردم افرادی چون عباس بابایی را نمیشناسند. باید درباره این افراد روشنگری شود تا مردم با چنین شخصیتهایی که از جان و دل برای این کشور مایه گذاشتند آشنا شوند. بدون تردید مردمی که با شخصیت و روحیات عباس بابایی آشنا باشند، کمتر به مسیراشتباه میافتند.