یک شهید، یک خاطره
نشانِ شهادت
مریم عرفانیان
بیتاب بودم و دلتنگ از شهادت پسرم غلام رضا. یک شب درحالیکه ساکی پر از لباس در دست داشت به خوابم آمد.
گفتم:«پسرم! این لباسها رو از کجا آوردی؟»
گفت: «از جبهه.»
به طنابی که از این سوی حیاط تا آن سو بستهشده بود اشاره کردم و گفتم:«پس بزار لباسهات رو بشورم و روی بند بندازم.»
خندید و گفت: «نه مادرم.»
یکباره متوجه شدم جلوی پیراهنش خونی است! پرسیدم:« این خون چیه؟» جواب داد: « نشان شهادتم هست، همه لباسهایم این نشان رو داره.»
براساس خاطرهای از شهید غلام رضا حسینزاده نهنگی
راوی: مادر شهید، کوکب رمضان زاده