خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - 38
جنایات ضد انقلاب در بیجار و کامیاران
برایمان یقین حاصل شد که در این کار یکی از دو گروه ضدانقلاب کومله یا دمکرات دخالت دارد. از بچهها خواستم که منطقه را جستوجو کنند. طولی نکشید که جسد او را در بدترین وضع ممکن به شکل هولناک و فجیعی پیدا کردیم. وقتی آدم به این جسد نگاه میکرد بدنش میلرزید، بینی و گوشها را بریده و از نخی رد کرده بودند و مانند گردنبند به گردن جنازه انداخته بودند، بعد دستهایش را به پشت گردنش بسته و سنگی را روی سرش گذاشته بودند، کاغذی هم بر روی سینهاش بود که در آن نوشته شده بود: این «سزای کسی است که از انقلاب و رژیم خمینی دفاع کند و سزای کسی است که عکس خمینی در خانهاش دارد.»
نظیر این جنایت در شهر کامیاران هم اتفاق افتاده بود. بچههای سپاه در سهراهی کامیاران اردوگاهی داشتند که نیروهای موجود در منطقه را تامین و تدارکات تسلیحاتی و پشتیبانی در اختیارشان میگذاشت. برخی نیروهای بومی نیز به آنها کمک میکردند که از آن جمله جوانی 25 ساله بود که با اخلاص زیاد و اعتقادی شگرف به بچهها کمک میکرد و با آنها صمیمی شده بود. که این فعالیت و حضور جوان کرد خوشایند ضد انقلاب نبود و موجب کینه آنها شده بود، آنها در اقدامی کینهتوزانه نزد او میروند و در پیش چشمان زن و بچههایش او را به بند کشیده با خود میبرند، تا انتقامی سخت از او بگیرند.
زن و بچه این جوان، چند روز در خوف و رجا و بیخبری سپری میکنند، تا این که به همسر آن جوان پیغام میرسد که اگر میخواهی شوهرت را ببینی به بالای فلان تپه برو. این خانم جرأت نمیکند که تنهایی به آنجا برود. در نتیجه به نزد بچههای سپاه میآید و ماوقع را باز میگوید. وقتی برادران ما با آن زن به محل رفته بودند، همان صحنههای فجیع و وحشتناک را میبینند. این جوان بیچاره را به دلخراشترین شکل ممکن کشته بودند، بلایی سرش آورده بودند که تعریفش هم مشمئز کننده است؛ هر دو دست او را از پشت به پاهایش بسته بودند. گوش و دماغ را مثلهکرده و چشمهایش را از حدقه درآورده بودند. سیمی را داخل آلت تناسلی او کرده به گردنش حلقه زده بودند و به طرز وحشیانهای و در قساوت تمام استخوانهایش را خرد کرده بودند.
فریب خوردگان
وقتی مواضع و مناطقی از ضد انقلاب به دست نیروهای وفادار به نظام و انقلاب میافتاد و از لوث عناصر محارب پاک میشد، آنها خشمگین شده دست به جنایتهای هولناک علیه مردم بیدفاع و بی سلاح و حتی رهگذران و مسافران میزدند، سر میبریدند، چشم در میآوردند و زبان و ناخن آنها را بیرون میکشیدند و...
گاهی از سنگرها و مواضع ضد انقلاب که به دست برادران پاسدار میافتاد انواع و اقسام ابزار و وسایل و لوازم عیاشی پیدا میشد که نشان اوج انحطاط اخلاقی آنها بود. در حمله به یکی از اردوگاهها و محلهای آنان، حدود 25 دختر و پسر مختلط دستگیر شدند. من به دیدن آنها در زندان رفتم. دختران بین شانزده تا بیست و چهار ساله بودند. لوازم و وسایلی را هم که از سنگرهای آنان به دست آمده بود مانند قرصهای ضد بارداری، عکسهای مستهجن، انواع لوازم قمار و... نشانم دادند.
دقایقی با دختران به گفتوگو نشستم، وضعیتشان فاجعهآمیز بود، به شدت فریب خورده و کارهای شنیعی را مرتکب شده بودند که برای کارهایشان دلیل آورده آن را توجیه میکردند. بر این نظر بودند: اگر ما این بچههای [مردان] گروه را ارضا نمیکردیم شاید بیماری روحی پیدا میکردند و خود را تخطئه میکردند ما با این کار نیاز طبیعی خود را ارضا میکردیم و هم به رفقایمان برای حضور و فعالیت در صحنههای اصلی و ماموریتها و عملیات مختلف آرامش خاطر و روحیه میدادیم و...
این دختران و پسران فریب خورده، به بد ورطهای افتاده بودند، که همه کار و همه چیز را توجیه میکردند و بر این باور بودند که برای رسیدن به هدف انجام هر کاری مباح است [:«هدف وسیله را توجیه میکند»]
من با این دختران صحبت و ارشادشان کردم، آنها نیز بیشتر حرفهایم را پذیرفته از کار خود پشیمان و نادم شدند. وقتی قرار شد برخی از ایشان را که دستشان به جنایتی آلوده نبود و توبه کرده بودند به خانوادههایشان برگردانیم، خانوادهها از پذیرش آنها سر باز میزدند.
اینها از شهرهای مختلفی دور هم جمع شده بودند: از رشت، تبریز، تهران، شیراز؛ با خانوادهای در تبریز تماس گرفته از دخترشان گفتم، آنها گفتند، ما این جا آبرو داریم، اصلا اسمش را نبرید، اگر او برگردد توی فامیل حیثیت ما بر باد میرود، خودتان یک جور مسئله را حل کنید، خیالتان راحت باشد ما این جا گفتهایم که دخترمان در درگیری و زد و خورد کشته شده است.
ببینید عمق فاجعه چقدر است که خانوادهای حاضر نیست پارهی تنش را به خود وصله کند و فرزندش را به کانون خانوادهاش بازگرداند.
خوشبختانه رفته رفته جوانانی که به ضد انقلاب پیوسته و فریب خورده بودند، پشیمان شدند و برگشتند، و یا در درگیریها کشته شدند؛ و یا با گذشت زمان گروهکهای فعال در آن منطقه تنها ماندند و رو به نابودی رفتند.
شکست حصر پاوه
پاوه از جمله شهرهایی بود که کاملا به اشغال گروهکهای ضد انقلاب درآمده بود، حملات نامنظم یاران انقلاب نیز سودی نداشت نقاط استراتژیک شهر و اطراف آن کاملا در اختیار ضد انقلاب بود.
شهید چمران و افرادش از پیشگامان آزادسازی شهر بودند، و در هنگام محاصره، شهید چمران بهترین یارانش را از دست داد.