نقدی بر فیلمهای احسان عبدیپور، از «تنهای تنهای تنها» تا «تیکآف»
وقتی حکم جای اراده را میگیرد
علی کرمی
در سی و یکمین دوره جشنواره فیلم فجر (۱۳۹۱) حضور یک فیلم به مذاق برخی از منتقدین و کارشناسان خوش آمد و سیل تبریک و حمایت خود را به سوی آن روانه کردند. فیلمی با نام «تنهای تنهای تنها»، اثر کارگردان جوان بوشهری که با استفاده از لوکیشن بوشهر دست به ساخت فیلمی زده بود که حرفهای زیادی برای گفتن داشت. فیلمی که روایتگر نوجوانانی بوشهری بود که گام در مسیر دشواری گذاشته بودند. سوژه اصلی فیلم بحث انرژی هستهای و حقی بود که آن سالها زیاد بر سر زبانها میآمد، هر چند که الان مسکوت مانده است. این فیلم همانطور که پیشبینی میشد، مورد توجه جشنواره قرار نگرفت؛ اما در دومین دوره جایزه سینمایی سینما انقلاب توانست عنوان بهترین فیلم آن دوره جشنواره را به خود اختصاص دهد. کارشناسان علل متعددی را برای حمایت خود از فیلم مطرح میکردند، اولین دلیل آنها، تماشای یک فیلم خارج از تهران بود و همین که یک فیلم از شهرستانی مثل بوشهر راهی جشنواره شده بود، در این جشنواره تهرانیزه شده ایران نعمتی بزرگ محسوب میشد. از دیگر دلایل میتوان به بازیگران فیلم که همگی از بازیگران و هنرمندان همان شهر بودند، اشاره کرد که این مسئله نیز با توجه به هژمونی غالبی که در سینمای ایران در موضوع بازیگر سالاری وجود داشت، یک خرق عادتی بود که تعجب خیلیها را برانگیخت. از علل دیگر میتوان به ایده فیلم اشاره کرد. «احسان عبدیپور» به عنوان کارگردان به خوبی توانسته بود، با یک مسئله سنجی دغدغه مردم شهرش را شناسایی کند و برای آنها فیلمی با آن موضوع بسازد. وقتی کارگردانی برای ساخت فیلم خود، بر خلاف شیوه رایج - که کارگردانان از بالا (مسئولین) دستور ساخت میگیرند و برای پایین (مردم) فیلم میسازند- عمل کند، آن وقت است که فیلماش با استقبال مواجه خواهد شد.
اما بعد از «تنهای تنهای تنها» داستان به نحوی دیگر پیش رفت. احسان عبدیپور فیلم «پاپ» را به عنوان دومین فیلم سینمایی خود ساخت. فیلمی که به دلیل اصلاحات بیش از حد، اصلاً اجازه حضور در جشنواره را پیدا نکرد و از آن فقط یک اسم باقی ماند. او حتی حاضر به انجام اصلاحات نشد و ترجیح داد تا منتظر بماند تا شاید روزی بتواند مجوز نمایش فیلم خود را بدست آورد.
عبدی پور در سومین فیلم خود دوباره راه فیلم دوم را در پیش گرفت و فیلمی با عنوان «تیکآف» را روانه اکران کرد. این فیلم مانند دو فیلم قبلی او در لوکیشن بوشهر ساخته شد؛ اما اصلاً اتمسفر فیلم «تنهای تنهای تنها» را نداشت.
عبدی پور در این فیلم به سراغ روایت زندگی چند جوان بوشهری رفته که هر کدام به دلایلی زندگی پوچ و بیهدفی را پشت سر میگذارند. از یک طرف خواهر و برادری (فائز و آتنا) که پدرشان کل زندگیشان را در یک شرطبندی باخته و این موجب مرگ مادرشان و جدایی آنها از پدرشان شده بود و از طرفی دیگر جوانی که تازه به آن شهر آمده و با فائز آشنا میشود و دختر پرستاری که دلبسته فائز است و فائز بریده از همه جا، کمترین توجهی به او ندارد؛ اما یک اتفاق سرآغازی بر بخش اصلی فیلم بود. دیدار مجدد با دوستی قدیمی است که به خاطر شکست عشقیاش چندین سال ایران را ترک و در یک کشتی فرانسوی مشغول به کار شده بود. دوستی که از جهانگردیهایش یک سوغاتی آورده بود. سوغاتی که توانست زندگی آن چند جوان را تغییر دهد. سوغاتی که توانست امید را به آنها برگرداند و دوباره آنها را دور هم جمع کند. سوغاتی که توانست «آتنا» را مجاب کند تا به جای آرزو برای سفر به بمبئی و تفلیس و کاتماندو دست بردارد و ترجیح دهد در آسمان کشور خودش مرگ را تجربه کند. سوغاتی که موجب شد، فائز نگاه دقیقتری به اطرافیان خود بیاندازد. سوغاتی به نام «حکم». حکمی که در جلسات اول شرطبندیهای احمقانهای مانند خوردن بنزین بود؛ اما هر چه پیش میرفت بهنوعی از مشکلات درونی شخصیتها نشأت میگرفت و به برخوردهای اجتماعی ناخوشایند در زندگی آنها مرتبط میشد و این چند جوان در پی این دزد و حاکمها به دنبال آرزوهای برباد رفته خود بودند.
هرچند که عبدی پور در تیکآف مانند تنهای تنهای تنها از تهران دوری کرد؛ اما دست به کاری زد که کاملاً به ضررش تمام شد و آن استفاده از بازیگران مطرح بود. بازیگرانی که به گفته بسیاری از منتقدین نقطه ضعف فیلم محسوب میشوند و اگر بازیگران بومی، نقش کاراکترها را بر عهده میگرفتند، قطعاً نتیجه بهتری بدست میآمد، چرا که دیگر لازم نبود، بازیگران غیربومی تمام تمرکزشان را برای حفظ لهجه صرف کنند و بازی را رها کنند. از دیگر تفاوتهای «تیکآف» با فیلم اول عبدیپور، انتخاب سوژه است. او در فیلم اولش یک موضوع ملی را روایت کرد؛ اما این بار به سراغ موضوعی رفته که با بیشترین خوشبینی میتوان گفت که نوعی انتقاد از احوال نابهسامان جوانان است.
عبدی پور در چند سکانس به صورت بسیار نامفهوم و ضعیف روی مسائل معنوی و دینی دست میگذارد که مخاطب اصلاً متوجه ضرورت این کار نمیشود. مانند سکانسی که دامون برادر کوچک صفحهای از دعای توسل را پاره میکند و به خواهرش میدهد تا همراه خود داشته باشد. توجیهناپذیر بودن این کار دامون وقتی بیشتر میشود که دامون را در فیلم بیشتر شخصیتی افسرده و منزوی میبینیم تا شخصیتی مذهبی و فعال.
برگ برنده کارگردان در این نوع فیلمها، آشنایی وی با فرهنگ جنوب کشور و خطه بوشهر است. موسیقی شاد و سرحال محلی نکتهای است که عبدی پور میتوانست بیشتر و بهتر از آن استفاده کند که متأسفانه ترجیح داد تا ستارهای مانند رضا یزدانی را بیاورد و با آوردن او طبعاً مجبور شد، نوعی از موسیقی را در فیلمش به کار ببرد که ربطی به موسیقی اصیل بوشهر ندارد.