kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۶۴۵۶
تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۸:۱۹
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - 36

نقش مرحومه حدیدچی و سپاه و ارتش همدان در شکستن حصر سنندج



من هر ماه برای ارائه گزارش عملکرد و برای کسب اجازه انجام برخی کارها و اقدامات به خدمت امام می‌رفتم، و اگر فرصتی پیش می‌آمد برخی حوادث را به شکل جزئی برایشان تعریف می‌کردم؛ و از تنگناها و مشکلات سخن می‌گفتم، و حضرت امام راهنمایی و کمک می‌کردند.
در نوبت بعدی که به حضور امام رفتم، پس از ارایه گزارش، در حالی که «من من» می‌کردم مطالبی گفتم ولی حرف اصلی‌ام را نزدم یعنی جرأت نمی‌کردم که قضیه کلانتری‌ها را به طور آشکار بپرسم. امام متوجه شدند و پرسیدند: «خواهر طاهره!  چیزی شده؟» گفتم: «راستش گفتنش برایم خیلی راحت نیست، درباره فرمانی است که درباره کلانتری‌ها داده‌اید: آخر ما چه طوری خیالمان راحت باشد که اسلحه به دست اینها بدهیم، اینها همان‌هایی هستند که تا دیروز بچه‌های ما را می‌کشتند و مادران زیادی از کارهای آنها داغ‌دیده هستند، حالا ما برویم بگوییم دست شما درد نکند، بفرمایید این هم اسلحه!»
حضرت امام با یک هیبتی چنان نگاه تندی به من کردند که من دیگر هیچ نگفتم، ایشان فرمودند: «اگر شما زندان رفتید، اگر شما شکنجه شدید، اگر شما تبعید شدید و دوری بچه‌هایت را تحمل کردی و هر بلایی سر بدنت آمد اما این امتیاز را داشتی و دارای که به راحتی خودت برای دخترهایت شوهر انتخاب کنی، برای پسرهایت خودت زن انتخاب کنی؛ ولی اینها آن قدر بیچاره‌ بودند که برای یک لقمه نان تامین زندگی‌شان، حتی اجازه انتخاب عروس و دامادشان به دست خودشان نبود. ساواک باید برای اینها انتخاب می‌کرد. شما چرا حالا دارید مانع می‌شوید که اینها آدم بشوند؛ اینها به زندگی برگردند، اینها به مسئولیت برگردند. شما بگو چقدر روی ایشان کار کردی؟ چقدر برایشان کلاس گذاشتی؟ چقدر به آنها درس دادی، این مدتی که اینها از کارکردنشان جلوگیری شد...»
پاسخ قاطع امام مرا تکان داد، تمام افکار موهومی که در سر داشتم فرو ریخت. و آب سردی بر روی آتشی که در جانم زبانه می‌کشید ریخته شد. عرق بر پیشانی‌ام نشسته بود و خجل و شرمنده بودم از جسارت بر ایراد سؤال و اشکال...
هنگامی که امام این مطالب عمیق و ظریف را  بیان می‌کردند من سرم را پایین انداخته بودم. و در همان حال و در پایان امام فرمودند: «پس بروید به تکلیفتان عمل کنید.»
این برخورد امام و همه جانبه‌نگری او مرا به فکر فرو برد و فهمیدم که راه زیادی مانده است،  تا من به کنه رفتار و سخنان ایشان پی ببرم و فهمیدم که امام هیچ کاری و امری را بی‌حکمت مطرح نمی‌کنند. وقتی به همدان برمی‌گشتم، احساس می‌کردم که بار مسئولیت بر دوشم سنگینی می‌کند، و خود را بیشتر در معرض آزمایش‌های خدا می‌دیدم که گذر از آن را نیازمند درایت و هوشیاری بیشتر می‌دانستم، به همدان که رسیدم بی‌فوت وقت با برادران و آیت‌الله مدنی جلسه‌ای گذاشته برای راه‌اندازی کلانتری‌ها شیوه‌هایی را بررسی کردیم. وجود آیت‌الله مدنی در آن جا غنیمت بود و بسیاری از مشکلات ما را مرتفع می‌کرد.
کلانترها به خدمت فراخوانده شدند. سلاح به ایشان تحویل و ثبت شد. برای عده‌ای از آنها هفته‌ای دو ساعتی کلاس‌هایی در یکی از سالن‌های همدان گذاشتیم. در این کلاس‌ها تفسیر قرآن و اخلاق گفته می‌شد. و بدین طریق مأموران کلانتری نیز به آغوش جامعه بازگشتند.
وضعیت کردستان
استان کردستان منطقه بسیار حساسی بود که به لحاظ قومی و مذهبی مدام از طرف دشمنان انقلاب اسلامی و گروهک‌های دست‌نشانده‌ ایشان مورد توطئه و تحریک قرار می‌گرفت، تا در برابر نظام جمهوری اسلامی بایستد و طلب خودمختاری و یا استقلال کند. البته مردم خوب، انقلابی و مسلمان کرد، که از ظلم و ستم رژیم قبل رها شده و به انقلاب و نظام پیوسته بودند و برای به ثمر رساندن انقلاب اسلامی خون‌های بسیاری هم داده بودند، در برابر این توطئه‌ها و تحریک و تزویرها می‌ایستادند. با این حال فقر شدید فرهنگی و اقتصادی در برخی  مناطق کردستان مشکلات زیادی برای این استان به وجود آورد. گروهک‌های کومله و دمکرات هر روز با حرکت‌هایی (به قول خودشان) که از آن طرف مرزها پشتیبانی می‌شدند برای رسیدن به اهداف خود دست به هر کاری می‌زدند؛ از دزدی و راهزنی گرفته تا آزار و اذیت زن‌ها و بچه‌ها و بمب‌گذاری و تخریب راه‌ها و حمله به پایگا‌ه‌ها و پاسگاه‌های نظامی و انتظامی. آنها به برخی روستاها حمله کرده آن جا را محاصره می‌کردند و با تبلیغات شدید مشکلات اقتصادی عارض شده را به رژیم خمینی(!) نسبت می‌دادند و وقتی مردم آن نقاط به تنگی و فشار می‌افتادند، برخی مردان آن نواحی را در برابر دستمزد اندکی اجیر می‌کردند.
ما در این استان هر روز با مسئله‌ای روبه‌رو بودیم، دادستان انقلاب کردستان، آقای رازینی انصافا با آن همه مشکلات گوناگون و مسائل مختلف، خیلی خوب عمل می‌کرد. ولی دادستان دادگستری گاهی به برخی متمردین و متخلفان کمک می‌کرد؛ از جمله یک فروشنده سلاح پس‌از گذشت دو سه روز از دستگیریش به طرز مشکوکی آزاد شده بود.
شهر سنندج مرکز استان کردستان را مدتی عناصر ضدانقلاب محاصره کردند. آنها بدون شرم از هم‌وطنان خویش، شهر را به زیر آتش خمپاره گرفتند، هدف اصلی آنها تسخیر پادگان لشکر 28 سنندج بود. با تسخیر پادگان، شهر کاملا سقوط می‌کرد.
نیروهای سپاه و ارتش همدان در شکست حصر سنندج نقش مهمی داشتند، به خاطر دارم برادرانمان آقای نوروزی و همدانی از سپاه و از ارتش سرهنگ بدری ] فرمانده تیپ 3 لشگر زرهی همدان[  برای آزادسازی سنندج خیلی زحمت کشیدند.
پس از شکستن محاصره و فرار ضدانقلاب، در بعضی نقاط استراتژیک شهر و مناطق مشرف و مسلط به شهر مستقر و کم‌کم به پاکسازی شهر از ضد انقلاب پرداختیم.