kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۵۷۵۰
تاریخ انتشار : ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۹:۳۸

غرب آسیا؛ تلاش ملت‌ها برای عبور از نظم امپریالیستی


 فریده شریفی
 
غرب آسیا از مهمترین کانون‌های منازعه در جهان بوده و شاید هیچ منطقه دیگری در جهان به ‌این ‌اندازه بحران ساز و تنش زا نبوده است. ریشه‌های منازعات در‌این منطقه راهبردی را می‌توان در اختلافات مرزی و سرزمینی، اختلافات قومی ‌و تعارضات ‌ایدئولوژیک، منابع طبیعی به ویژه نفت و گاز و دخالت قدرت‌های فرامنطقه‌ای دانست که هرکدام به تنهایی بر معادلات امنیتی منطقه تاثیر می‌گذارد، حال آن که در برخی از کشورهای منطقه، مجموعه ‌این عوامل یا برخی از آن‌ها موجب منازعه و کشمکش با دیگر کشورها شده است. در دوران جنگ سرد توجه مفرط به سطح نظام جهانی و تاثیرات آن بر امنیت ملی موجب بی‌توجهی به ترتیبات منطقه‌ای و مزایای آن شده بود. اما با پایان ‌این دوران و افزایش نقش چند جانبه‌گرایی، از این زمان به بعد، منطقه‌گرایی، ابعاد متعدد آن، از جمله امنیت، مورد توجه قرار گرفت. لذا اهمیت یافتن نقش ساز و کارهای چند جانبه و منطقه‌گرایی، توجه به سطح تحلیل منطقه‌ای و مشترک بودن تهدیدهای امنیتی در دوران پسا جنگ سرد را می‌توان مهمترین دلایل توجه به ترتیبات امنیتی دانست. در رهیافت جدید امنیتی، مشروعیت سیاسی، توانمندی‌های نظامی، استراتژیک و اقتصادی و ملاحظات دینی، قومی ‌و مذهبی دخالت دارند. به عبارت دیگر غرب آسیا حوزه‌ای ژئوپلتیکی است که فرآیندهای جهانی شدن در بستر آن با هم برخورد کرده و معادله امنیتی ویژه و پیچیده‌ای را برای ‌این منطقه رقم زده است. در‌این معادله پیچیده امنیتی، مولفه‌های متعددی تاثیر گذارند و با یک مولفه نمی‌توان آن‌ها را تبیین کرد. ‌این مولفه‌ها در تعامل با یکدیگر هستند و به طور مجزا از هم عمل نمی‌کنند، بلکه همه آن‌ها با هم نزدیکی و پیوستگی عمیقی دارند. در معماری امنیتی جدید، تاکید بر شکل گیری دولت فراگیر در کشورهای بحران خیز، تلاش جمعی با مشارکت همه کشورها برای حل بحران‌ها و عدم ورود به ائتلاف‌های نظامی‌که بین دولت‌ها و ملت‌ها قرار می‌گیرند ضروری است. همچنین در‌این چارچوب، مبارزه با افراط گرایی و تروریسم بر مبنای توسعه یک استراتژی ضد تروریسم منطقه‌ای با حمایت بین‌المللی نقطه آغازین برای تعریف و تثبیت فرهنگ امنیت منطقه می‌باشد.به دلیل اینکه  ‌این مسئله همزمان امنیت دولت‌ها و ملت‌ها را به چالش می‌کشد و مشکل مشترک منطقه و جهان است. طراحی و برنامه‌ریزی یک چیدمان و معماری نوین برای منطقه یک ضرورت استراتژیک محسوب می شود.
سرویس خارجی
غرب آسیا منطقه ای استراتژیک
غرب آسیا در حال حاضر از مناطق مهم و استراتژیک جهان محسوب می‌شود که از لحاظ جغرافیایی، منطقه‌ای میان دریای مدیترانه و خلیج فارس است وشامل ترکیه، سوریه، لبنان، فلسطین، عربستان، یمن، کویت، امارات متحده، عمان، ‌ایران، مصر، سودان و بخشی از لیبی در قاره آفریقا می‌شود. ‌این منطقه محل تلاقي سه قاره بزرگ آسيا، اروپا و آفريقا و مشتمل بر قلمروها و آبراه‌هايي است كه در زمره پراهميت‌ترين مناطق ژئواستراتژيك جهان مي باشد. اهميت استراتژيك و نظامي غرب آسیا به لحاظ مجاورت با دو اقيانوس اطلس و هند و وجود درياهايي مانند درياي مديترانه، درياي سرخ، درياي‌خزر، درياي سياه و همچنين خليج فارس، از ديرباز مورد توجه كانون‌هاي قدرت جهاني بوده است به علاوه وجود كانال‌ها و تنگه‌هاي استراتژيكي چون كانال سوئز، تنگه هرمز، تنگه‌هاي بسفر و داردانل، تنگه باب المندب و تنگه جبل الطارق  نقش برجسته غرب آسیا را دو چندان كرده است.
به همين منظور، تسلط بر اين منطقه يكي از اصلي ترين منازعات دو ابرقدرت شوروي سابق و آمريكا در دوران جنگ سرد بود. در ميان مناطق استراتژيك غرب آسیا، آبراه خليج فارس و تنگه هرمز به لحاظ سوق الجيشي و ژئواستراتژيكي، يكي از 14 نقطه مهم جهان به شمار مي رود و بنا به نظريه «آلفرد ماهان» درياسالار آمريكایی، خليج فارس‌ «هارتلند» زمين بوده و تسلط بر آن تسلط بر جهان است. به علاوه، غرب آسیا  در سیاست خارجی قدرت‌های بزرگ به خصوص آمریکا جایگاه مهمی‌داشته و آنها با به کار گرفتن سیاست‌های مختلف در دوره‌های مختلف) چه به صورت مستقیم یا غیرمستقیم درصدد تأمین منافع خود و مصادره تحولات ‌این منطقه استراتژیک به نفع خود بوده‌اند. در واقع مرزهای مصنوعی امروزی در غرب آسیا، زاییده‌ حضور قدرت‌های بیگانه در منطقه و ضعف عمومی ‌حکومت‌هایی چون ‌ایران و عثمانی در سال‌های منتهی به جنگ جهانی اول است. ‌این نظم شکل گرفته پس از جنگ جهانی اول، زمینه را برای تنش در غرب آسیا فراهم نمود. تاسیس رژیم صهیونیستی را شاید بتوان اولین حاصل‌این نظم تلقی کرد. نظمی‌که به دلیل وجودحکومت‌های دست نشانده و ضعیف، آغاز بی‌نظمی‌ها در‌این منطقه شد. از دهه 1980 به بعد، دگرگونی‌هایی در ابعاد مختلف منطقه به وقوع پیوسته ‏اند که از آن جمله می‌توان به جابجایی ثقل تنش‌ها از مرزهای رژیم صهیونیستی به خلیج فارس، گسترش جنگ‌های نیابتی و ظهور پیامدهای امنیتی فناوری ارتباطات در سطوح راهبردی اشاره کرد. آنچه که دست کم از لحاظ تاریخی درغرب آسیا، یک الگوی مسلط امنیت منطقه ‏ای به شمار می‌‏رود، نظم منطقه ‏ای رقابتی مبتنی بر واقع‏ گرایی است. یک مجموعه امنیتی محدود نیز در‌این منطقه وجود دارد که ظاهراً بر خلاف روند مسلط واقع‏ گرایانه، به سمت مشارکت و نهادسازی در تأمین امنیت منطقه‏‌ای حرکت کرده است.‌این مدل امنیتی «شورای همکاری خلیج فارس است» که طی سال‌های حیات خود نتوانسته به یک الگوی ترتیبات امنیت منطقه‌ای تبدیل شود. مهمترین دلیل‌این کاستی، تحت‌الشعاع قرار گرفتن شورا در اثر حضور و نقش پررنگ قدرت‏‌های فرامنطقه ‏ای است. دومین دلیل عدم موفقیت الگوی مشارکتی شورای همکاری، برون‏گذاری مهمترین قدرت منطقه‏‌ای یعنی‌ایران از‌این شورا بوده است.
گذری به پیشینه
زمان بین جنگ جهانی اول تا آغاز جنگ جهانی دوم (1939 - 1918)، دورانی بسیار مهم برای غرب آسیا محسوب می‌شود به نحوی که پیامدهای آن هنوز بر‌این منطقه سایه افکنده است. غرب آسیا در ‌این دوره شاهد رویش قارچ‌گونه سلطنت‌های خاندانی بود و ‌این اتفاق نتیجه خواست و منافع حکومت‌های امپریالیستی اروپایی بود. آنها به‌این دلیل سیستم سلطنت مطلقه را در غرب آسیا پیاده کردند که فکر می‌کردند ‌این سیستم می‌تواند در مراحل اولیه دولت - ملت‌سازی ثبات‌آفرین باشد. علاوه بر‌اینکه تداوم بهره‌مندی از منابع نفتی و ثروت‌های غرب آسیا عاملی بود که دولت‌های غربی به تشکیل حکومت‌های دست ‌نشانده در قالب سلطنتی و پادشاهی مبادرت ورزند. وعده‌های نظم نوین روابط بین‌الملل که توسط «وودرو ویلسون» رئیس جمهور وقت آمریکا در 14 اصل مطرح گشت، انتظاراتی از حق تعیین سرنوشت ملی در کشورهای منطقه به وجود آورد. در عوض اعراب خود را از حق هرگونه اظهارنظری در زمینه آرایش اراضی تحت حکومت استعماری فرانسه و انگلیس محروم می‌دیدند. لذا در‌این دوره با وجود آنکه نخبگانی در منطقه با استعمارگران بریتانیایی و فرانسوی متحد شده و به عنوان واسطه از مزایای رژیم استعماری بهره می‌برند، با ‌این حال جنبش‌های قدرتمند عمومی‌در تمام کشورهای غرب آسیا ظهور یافتند که متعهد به پایان دادن سلطه و اشغال استعمار برای رسیدن به استقلال ملی بودند. لذا پس از دهه 1930 بسیاری از کشورهای منطقه غرب آسیا علیه قیمومیت انگلیس و فرانسه به پا خواسته و با توجه به سلطه نظامی، سیاسی اروپا، شماری از روشنفکران به تبیین آرمان‌های ملی‌گرایانه پرداخته و با عقب‌نشینی استعمار، ملی‌گرایی فرصت ابراز وجود سیاسی به دست آورد و کشورهای جدیدی ‌ایجاد شد.
در ‌این برهه زمانی با توجه به تضعیف «عثمانی گرایی» در منطقه، سیاست «عرب‌گرایی» تحت تأثیر «جمال عبدالناصر» در منطقه شدت گرفت. گرچه ناصر در پی احیای هویت جهان عرب بود، اما در عمل سیاست عربی وی باعث شد تا نفوذ امپریالیستی غرب در منطقه جای خود را به هژمونی مصر بدهد. لذا در برابر‌این تهدید، آمریکا «پیمان بغداد» را برای رفع تهدیدات ‌ایجاد کرد. ‌این پیمان، اعراب را در مهار کردن کمونیسم به ترکیه و ‌ایران پیوند می‌زد. ‌این در حالی بود که عبدالناصر، کشورهای غربی و اسرائیل را تهدید اصلی می‌دانست و برای‌ایران و ترکیه در جهان عرب نقشی قائل نبود و به‌ جای آن دنبال تحقق یک پیمان امنیت جمعی عربی بود. به ‌این ترتیب با وجود حکام عرب اقتدارگرا، فاسد و سرکوبگر، امیدی به بهبود وضعیت کشورهای عربی ‌این منطقه نبود و‌ این حاکمان تلاش می‌کردند تا از طریق الگوهای مبتنی بر «اقتدارگرایی امنیتی»، موقعیت خود را تثبیت کنند. با شکست ناسیونالیسم عربی عبدالناصر و کشورهای متحد، توازن قدرت، سرنوشت فلسطین و جایگاه اسرائیل به عنوان یک کانون قدرت نظامی‌در منطقه و جهان دچار تغییر شده و صلح اعراب را در «کمپ دیوید» به همراه داشت. ‌این اقدام که با وساطت «جیمی‌کارتر» رئیس‌جمهور وقت آمریکا، میان «انور سادات» و «مناخیم بگین» برقرار شد، نتوانست به بحران غرب آسیا خاتمه دهد. در ‌این دهه با توجه به شکست آمریکا در جنگ ویتنام، تحت تأثیر «سیاست دو ستونی نیکسون»، ‌ایران و عربستان با حمایت آمریکا به دنبال تنش‌زدایی و تأمین امنیت منطقه غرب آسیا بودند، اما با پیروزی انقلاب اسلامی‌ایران وضعیت متفاوتی در دنیا نسبت به گذشته ترسیم شد. تا قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، مهم‌ترین مسئله برای آمریکا استفاده حداکثری از نفت و گاز غرب آسیا بوده است.
 با پیروزی انقلاب اسلامی‌ایران و درپی آن رشد اسلام سیاسی در منطقه، نگرانی‌های آمریکا درباره ظهور و قدرت یافتن یک رقیب‌ایدئولوژیک افزایش یافت. «آرنولد توین‌بی»، متفکر انگلیسی در سال ۱۹۴۵ یعنی اواخر جنگ دوم جهانی گفته بود «اگر اسلام بیدار شود، غرب باید بداند که روزگار بسیار سختی خواهد داشت.»
پیروزی انقلاب اسلامی‌ایران به رهبری امام خمینی(ره)، تأثیرات مهمی‌بر منطقه غرب آسیا گذاشت که عبارتند از: تبدیل جریانات اسلامگرای غرب آسیا به بازیگران مهم در جامعه مدنی جهان عرب، شکل‌گیری گفتمان و هویت اسلامی‌در مقابل گفتمان‌های مسلط شامل ناسیونالیسم و غرب‌گرایی، شکل‌دهی الگوی جدید نظام سیاسی با رویکرد استقلال طلبانه و تأکید بر دوری از سلطه شرق و غرب، تقویت موج مقاومت مردمی ‌در حمایت از آرمان فلسطین و مقابله با اسرائیل.
نقش آمریکا
ورود‌ایالات متحده به جنگ جهانی دوم در سال 1941 و تأسیس پایگاه در بخش‌هایی از غرب آسیا به عنوان یک قدرت بزرگ جدید با سابقه ضد استعماری که به نظر نمی‌رسید جاه‌طلبی امپریالیستی فرانسه و انگلیس را داشته باشد، مورد استقبال بسیاری از کشورها قرار گرفت. لذا هنگامی‌که ‌ایالات متحده بعد از جنگ به سرعت نیروهایش را از کشورهای غرب آسیا خارج کرد، ‌این دیدگاه مثبت تقویت شد. پس از جنگ جهانی دوم که شالوده نظام چند قطبی از میان رفت، نظام دو قطبی بر سیستم بین‌المللی حاکم شد. ‌این نظام دو قطبی تحت رهبری لیبرالیسم آمریکا و سوسیالیسم شوروی مستقر گشته و با توجه به قرار داشتن اغلب کشورهای عمده اروپایی مانند فرانسه، انگلستان و آلمان غربی در جرگه بلوک غرب و همچنین نگرانی فزاینده‌ این کشورها از تهدید کمونیسم، همکاری و همراهی اروپایی‌ها با آمریکا به‌ ویژه در مسائل امنیتی در حد بالایی قرار گرفت. علاوه بر‌ این، کشورهای‌ کوچک نیز برای تأمین منافع خود ناگزیر به یکی از ‌این دو قطب پیوسته و هر تغییر و تحولی در سطوح ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی را تنها در سایه پشتیبانی یکی از‌این دو قطب محقق دانسته و هیچ کشوری خارج از‌این محدوده امکان فعالیت نداشت. از سوی دیگر با توجه به تب ملی‌گرایی در بین کشورهای غرب آسیا، سیاست شوروی نیز بر ‌این فرض استوار بود که توده‌های مردم منطقه که تحت سلطه استعمار قرار داشتند، امپریالیسم را وادار به عقب‌نشینی از مواضع خود کرده و در نهایت راه سقوط سرمایه‌داری فراهم خواهد شد که ‌این فرصت خوبی خواهد بود تا کنترل نهضت‌های غیر‌مذهبی و ملی‌گرا را در منطقه به‌ دست گیرد. با توجه به ‌این وضعیت، در سراسر دهه 1950، انگلیس و آمریکا به دنبال راه‌های مهار گسترش اهداف کمونیسم در خاورمیانه بودند.
 کشورهای غرب آسیا که یکی وابسته به شرق و دیگری دنباله‌رو غرب بود، بارها تا مرز جنگ تمام ‌عیار پیش رفته و سلطه روح میلیتاریستی بر جهان به‌ویژه در غرب آسیا باعث شد تا درآمدهای حاصل از فروش نفت، صرف خرید اسلحه از آمریکا و شوروی شود. رقابت ‌این دو قدرت، خاورمیانه را با تحولات بسیاری روبه‌رو کرده و ‌این منطقه به بحرانی‌ترین نقطه جهان تبدیل شد. به علاوه استقرار رژیم صهیونیستی با حمایت انگلیس و آمریکا و جنگ‌های تجاوزگرانه آن علیه اعراب نیز غرب آسیا را هرچه بیشتر درگیر بحران کرد.
نظم سیاسی پس از جنگ سرد
آمریکا در‌این موقعیت برای رسیدن به نظم و ثبات مورد نظر، از یک سو درصدد برتری بر همه کشورها و حل منازعات موجود در منطقه و ‌ایجاد آشتی بین دولت‌های در حال منازعه بود و از سوی دیگر می‌کوشید تا دولت‌هایی را که کوششی برای منطبق کردن خود با سیاست‌ها و برنامه‌های ‌این کشور صورت نمی‌دادند، در انزوا قرار داده و تأثیرگذاری آنها بر نظم و ثبات منطقه‌ای را محدود سازد.
هدف اساسی آمریکا از ‌این اقدام، حفظ امنیت اسرائیل و دفاع از کشورهای عربی مدافع خود برای تأمین نفت و ‌ایجاد زمینه‌های ثبات در منطقه بود. از آنجایی که ثبات در منطقه نیازمند صلح بین اعراب، اسرائیل و عادی‌سازی روابط بین آنها و متوجه ساختن ذهن رهبران عرب به دشمن جدید به‌ جای اسرائیل بود،‌ ایران و عراق به عنوان دشمن مشترک آنها معرفی شده و برای تقابل با آن به سیاست «مهار دوگانه» روی آورند.
کنار رفتن شوروی از صحنه
با توجه به کنار رفتن شوروی از صحنه رقابت‌های بین‌المللی به ‌عنوان رقیب اصلی آمریکا، نه ‌تنها مخالف مهمی‌با ‌این سیاست وجود نداشت، بلکه اجماع بین‌المللی را نیز به‌ همراه داشت. ‌این وضعیت از نظرآمریکا زمینه مساعد و مناسبی برای‌ ایجاد نظم نوین منطقه‌ای مورد نظر به‌ حساب می‌آمد. از این رو دولت آمریکا با جدیت تمام تلاش می‌کرد از طریق مذاکره و گفت و گو با دولت‌های منطقه و تحت فشار قراردادن دولت‌ها و گروه‌های مخالف روند صلح، طرح «خاورمیانه جدید» را تحقق بخشد. بر مبنای‌ این طرح، سعی بر آن بود که نظمی ‌جدید در غرب آسیا مستقر گردد که دولت‌ها و گروه‌های ناهماهنگ با منافع آمریکا به حاشیه رانده و منزوی شوند و با پذیرفته ‌شدن اسرائیل به‌عنوان عضوی عادی در غرب آسیا، ثبات نسبی در منطقه برقرار گردد. اولین گام عملی در‌این زمینه تشکیل «کنفرانس مادرید» و امضای «قرارداد اسلو» میان اسرائیل و فلسطین بود.
تحولات دهه 90
در پایان دهه 1990 و اوایل هزاره سوم میلادی، تحولاتی در منطقه به ‌وقوع پیوست که نه‌تنها پیشرفت سیاست‌های  آمریکا در غرب آسیا را متوقف ساخت، بلکه واقعیت‌هایی را به تصویر کشید که به‌رغم حمایت دولت‌ها، از وجود موانع جدی بر سر راه ‌این سیاست‌ها خبر می‌داد. بی‌نتیجه ماندن مذاکراتی که در چارچوب کنفرانس اقتصادی غرب آسیا و شمال آفریقا با هدف عادی کردن روابط اقتصادی اسرائیل با کشورهای عرب و شکل دادن مناسبات اقتصادی جدید در منطقه صورت می‌گرفت، عدم پیشرفت مذاکرات سوریه و اسرائیل و در نتیجه عدم تحقق صلح بین اسرائیل با سوریه و لبنان و توقف گفت‌وگوهای فلسطین، اسرائیل و آغاز انتفاضه دوم در فلسطین در سال 2000 از جمله ‌این تحولات بودند، تحولاتی که گاه مذاکرات و روند صلح را تا نقطه صفر تنزل دادند. در کنار تحولات منطقه غرب آسیا، در سطح بین‌المللی نیز تحولاتی رخ داد که تأثیر عمیقی بر سیاست‌های آمریکا به‌ویژه در منطقه غرب آسیا برجای گذاشت. حملات یازدهم سپتامبر 2001 به آمریکا، جان تازه‌ای به تصمیم گیرندگان سیاست خارجی آمریکا بخشید و منشأ تغییرات مهمی‌در جهان و غرب آسیا شد. مهم‌ترین تغییر آن بود که تا قبل از ‌این واقعه، سیاست قدرت‌های بزرگ به‌ویژه‌ ایالات متحده در ‌این منطقه عمدتا مبتنی بر حفظ امنیت و انرژی بوده و به صورت غیر‌مستقیم، به واسطه دولت‌های منطقه به اجرا درمی‌آمد. اما ‌این واقعه بستر حضور مستقیم و دسترسی آسان‌تر آمریکا در منطقه غرب آسیا را فراهم آورد.
تاثیر حادثه 11 سپتامبر
به دلیل وقوع حادثه 11 سپتامبر، غرب آسیا به کانون روابط و مرکز ثقل نظام بین‌الملل تبدیل شده و تصمیم‌سازان و سیاست‌پردازان ‌ایالات متحده، با ‌ایجاد پیوستگی و همبستگی بین اسلامگرایی و تروریسم، علاوه بر توسل به نیروی نظامی‌و قوه قهریه علیه تروریسم، درصدد اصلاحات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی از طریق مهندسی اجتماعی ، سیاسی و اصلاح دینی، مذهبی جوامع غرب آسیا به عنوان خاستگاه تروریسم بین‌المللی برآمدند.
آمریکا به دنبال آن بود که خلیج فارس و غرب آسیا را به حوزه نفوذ انحصاری خود تبدیل کرده و از حضور جدی سایر قدرت‌های رقیب در منطقه جلوگیری کند. آمریکا که در طول دهه قبل می‌کوشید تا از طریق مذاکره و گفت وگو با دولت‌های منطقه، نظم و ترتیبات غرب آسیا را ‌ایجاد و تثبیت کند، با حمله به افغانستان در سال 2002 و حمله به عراق در سال 2003، کوشید تمامی‌روندها در غرب آسیا را به زور متحول ساخته و پس از دست‌یابی به برخی از نتایج اولیه در سال 2004، شرایط را برای ارائه نقشه جدید در منطقه موسوم به «طرح خاورمیانه بزرگ» مناسب دید.
 این طرح مدعی نشر دموکراسی و آزادی در غرب آسیا و شمال آفریقا بود. دولت بوش و نومحافظه‌کاران بر اساس‌این طرح، برخلاف گفتار و کردار دولت‌های گذشته در آمریکا که همکاری و ائتلاف با دولت‌های اقتدار‌گرای منطقه را با استدلال حفظ ثبات در اولویت قرار می‌دادند و همواره حقوق بشر و دموکراسی را فدای منافع خود می‌کردند، تلاش کردند با اجرای‌این طرح، اهداف خود را در منطقه محقق سازند.
در‌این طرح که دارای ابعاد مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بود، آمریکا به دنبال اهدافی بود که مهم‌ترین آنها عبارتند از: فراهم کردن نفوذ ‌اندیشه و فرهنگ غربی از طریق دموکراتیزه ‌کردن جوامع اسلامی‌حتی با اجبار حکومت‌ها به اعمال دموکراسی، آزادی بیان، آزادی دینی، رعایت حقوق بشر،کنترل کامل و تضمین امنیت صدور نفت و انرژی خاورمیانه، حفظ بازار مصرف منطقه، تداوم بحران در غرب آسیا به منظور ادامه فروش تسلیحات، مدرن کردن جوامع اسلامی ‌از طریق اشاعه فرهنگ غربی، به ‌ویژه در میان نسل جوان و تضمین امنیت اسرائیل و مهار کشورهای غیر همسو با سیاست‌های واشنگتن.
موانع موجود بر سر طرح خاورمیانه بزرگ
 با وجود تلاش‌ایالات متحده در اجرای طرح خاورمیانه بزرگ و برگزاری چندین انتخابات در سطح منطقه، مخالفان آمریکا در منطقه به پیروزی‌های قابل توجهی دست یافتند که ‌این، بیانگر مخالفت افکار عمومی‌نسبت به حضور آمریکا و دولت‌های طرفدار آنها در منطقه بود. به عنوان مثال در مصر گروه اخوان‌المسلمین تعداد زیادی از کرسی‌های مجلس آن کشور را به دست آورد. در فلسطین، گروه حماس توانست با تکیه بر آرای مردم دولت را به دست بگیرد. به علاوه پیروزی مجاهدین افغان و تشکیل مجلس قانون‌گذاری اسلامی ‌در افغانستان، پیروزی ائتلاف یکپارچه در انتخابات پارلمان عراق و روی کار آمدن دولت شیعی حامی‌ایران در‌این کشور، پیروزی اسلامگرایان شیعه در انتخابات شهرداری استان‌های شرقی عربستان و همچنین پیروزی حزب الله در انتخابات پارلمانی لبنان و مشارکت در دولت‌این کشور، تسلیم شدن گروه اکثریت «14 مارس» وابسته به غرب در مقابل گروه اقلیت به رهبری حزب‌الله و تشکیل دولت وحدت ملی لبنان، پیروزی شیعیان بحرین در انتخابات پارلمانی و مسائلی از‌این قبیل باعث شد تا طرح خاورمیانه بزرگ با موانع بسیار جدی مواجه شده و حتی مشروعیت سیاسی برخی دولت‌های وابسته به آمریکا نیز زیر سؤال رفت. ایالات متحده آمریکا که بر خلاف راهبردهای اصلاحی خود به موفقیت چندانی در راستای افزایش نفوذ خود یا تضعیف رقبا و دشمنانش در غرب آسیا دست نیافته بود، روابط خود با متحدان دیرینه‌اش در منطقه را تقویت و با ابزارهای سیاسی، اقتصادی و نظامی‌در راستای حفظ نظم موجود در منطقه تلاش کرد. بی‌تفاوتی نسبت به ساختارهای اقتدارگرای عرب در منطقه از جمله عربستان سعودی، مصر، یمن و غیره، چشم‌پوشی از نقض حقوق بشر در‌این کشورها، تلاش برای دامن زدن به اختلافات میان موافقان و مخالفان آمریکا و ‌ایجاد بلوکی برای مقابله با کشورهای مخالف آمریکا از مهم‌ترین سیاست‌های آمریکا در‌این دوره بوده و در‌این راستا آمریکا با افزایش فشارها بر جمهوری اسلامی‌ به دنبال انزوای بیشتر ‌ایران در غرب آسیا و تضعیف متحدانش بود. موضوعی که از راه‌های مختلفی همچون راه‌های اقتصادی و به بهانه‌های گوناگونی مثل برنامه هسته‌ای، حقوق بشر، حمایت از تروریسم و... تعقیب می‌شد
استقرار نظم ‌جدید
پیروزی انقلاب اسلامی در غرب آسیا ، استقرار نظمی‌جدید مبتنی بر ارزش‌های دینی بود. جامعه‌ای که ارزش‌های غربی، آن را دچار بحران هویت کرده بود. رهبران‌ ایران با انتقاد از دستاوردهای تمدن غیر دینی غرب، طرح پیشین نوسازی را آماج حمله‌های خود کردند و به تعبیر برخی صاحب نظران، ‌این همان سیاست بازگشت به خویشتن است که ‌اندیشمندان مسلمانی نظیر «علی شریعتی» آن را دنبال و تبلیغ می‌کردند.
برای رسیدن به نظم مطلوب با ویژگی‌های ذکر شده اقداماتی لازم است. تضعیف دشمنان در منطقه گام اول است. جمهوری اسلامی‌ایران در راس محور مقاومت مهم‌ترین رقیب برای نظم مطلوب تلقی می‌شود. آمریکا و رژیم صهیونیستی به دنبال تثبیت نظم دلخواه خود با ضربه زدن به محور مقاومت هستند. مهم‌ترین گام، قطع رابطه‌ ژئوپلتیک محور مقاومت است. ‌این گام در کنار‌ایجاد تفرقه بین سنی و شیعه و تهاجم فرهنگی پیگیری می‌شود. در مقابل محور مقاومت سعی در‌ایجاد یک ائتلاف برای به بازی گرفتن بازیگران فروملی و فراملی و دولتی منطقه  دارد تا به نحوی پازل تغییر منطقه را تکمیل نماید. قطع پیوند جغرافیایی محور مقاومت که ژئوپلتیک مقاومت را شکل داده است منجر به قطع ارتباط لجستیکی بین بازیگران محور مقاومت خواهند شد و از سوی دیگر نعل وارونه برای انتقال کانون درگیری از مرز رژیم صهیونیستی به مرز‌ایران است. قطع کانال تامین لجستیکی حزب الله لبنان از طریق قطع رابطه با سوریه رخ می‌دهد و اختلال در مسیرلجستیکی تهران، دمشق با‌ایجاد سدی در عراق اتفاق می‌افتد.
‌این انقطاع جغرافیایی با‌ ایجاد کمربند حائل کاملا عملیاتی می‌شود. کمربندی که ابتدا با تجزیه عراق و سپس سوریه ‌ایجاد شده و منطقه غرب آسیا را به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم خواهد کرد. ‌ایجاد کشور کردی و همچنین عراق سنی محور اصلی آن خواهند بود که امروز نیز با حضور داعش اتفاق افتاده است. نظم مطلوب منطقه‌ای اگرچه به نام قوم و مذهب نامگذاری می‌شود، اما به نظر می‌آید رژیم صهیونیستی در بین ملت‌های منطقه دوستی ندارد پس بهترین راه برای تضمین و تثبیت امنیت رژیم صهیونیستی ضعف عمومی‌کشورهای منطقه است. یعنی هیچ کشوری نه قدرت تهدید رژیم صهیونیستی را داشته باشد و نه نظم نوین منطقه‌ای‌این فرصت را برای ‌ایجاد قدرت تهدیدکننده صهیونیست‌ها فراهم نماید. کشورهایی که درگیر دغدغه حیات و امنیت باشند و قدرت هماوردی با رژیم صهیونیستی را نداشته باشند. خط‌کشی جدید منطقه با تفکر تخلیه منطقه از تجمیع منابع قدرت، به دنبال تجزیه منابع قدرت منطقه است. آب، انرژی و موقعیت جغرافیایی ابزارهایی برای قدرتمند شدن است. کشور عراق با زمین‌های حاصلخیز و همچنین بهره‌مندی از ذخایر انرژی یک ظرفیت برای به چالش طلبیدن رژیم صهیونیستی است. هدف از‌ایجاد سه کشور کردی، شیعه و سنی در عراق، تجزیه قومی‌و مذهبی صرف نیست. دجله و فرات دو منبع اساسی آب برای کشورهای عراق و سوریه هستند. ‌این دو رودخانه از ترکیه و از مناطق کردنشین ‌این کشور سرچشمه می‌گیرد. از سوی دیگر مناطق کردی فاقد موقعیت جغرافیایی مناسب و دسترسی به آب‌های آزاد هستند. ‌این در کنار تمرکز منابع عمده انرژی عراق و همچنین‌ایران، کویت و عربستان در حاشیه خلیج فارس است. از‌ این رو تجزیه منطقه به معنی تقسیم منابع قدرت است. منابعی که با حیات منطقه ارتباط پیدا می‌کند. از‌این رو تشکیل مناطق تجزیه شده زمینه وابستگی متقابل برای ادامه حیات را‌ایجاد می‌کند. تبدیل کشورهای قدرتمند و یا بالقوه قوی به مناطق کوچک محتاج به یکدیگر. یکی نفت دارد راه صدور ندارد و دیگری دریا دارد نفت و آب ندارد. تجزیه عراق دومینوی فروپاشی خط‌کشی‌های پیشین منطقه را در پی خواهد داشت و تشکیل کشور کردی زمینه را برای گسترش عمق راهبردی و فضای تنفس رژیم صهیونیستی فراهم می‌کند. چرا که صهیونیست‌ها نسبت به حضور در کردستان خوش بین هستند و براین مسئله نیز سرمایه‌گذاری کرده‌اند و تشکیل کردستان را فرصتی برای حضور در همسایگی کشورهای قدرتمند منطقه از جمله‌ایران می‌دانند.
نظم مطلوب منطقه‌ای از دیدگاه کنشگران غرب آسیا
سیاست‌ها و اهداف کنشگران در کلان‌موضوع‌های امنیت منطقه، معیار خوبی برای برآورد همگرایی یا واگرایی بین‌ایشان است. اگر دو کنشگر در تمام کلان ‌موضوع‌ها با یکدیگر تفاهم و همگرایی داشته باشند، می‌توانند در یک جبهه امنیتی قرار بگیرند. اگر دو کنشگر در تمام کلان موضوع‌ها تعارض داشته باشند، به هیچ وجه قابلیت هم‌نشینی در یک قطب را نداشته و قطعاً در تقابل با هم قرار خواهند گرفت. بنا به تحلیل کارشناسان، کنشگران فعال و موثر بر ترتیبات امنیت منطقه ‏ای در غرب آسیا طی سال‌های آینده به‌این شرح خواهند بود:
* کنشگران دولتی منطقه‌ای:‌ ایران، عربستان، ترکیه، مصر، عراق، قطر و رژیم نامشروع صهیونیستی
* کنشگران دولتی فرامنطقه‌ای: آمریکا، انگلستان، فرانسه، روسیه
* نهادها و سازمان‏های بین‌المللی و منطقه‌ای: سازمان ملل، شورای همکاری خلیج فارس، اتحادیه اروپا
* کنشگران غیردولتی: گروه‏های فرقه‌گرای افراطی (داعش)، حکومت اقلیم کردستان و گروه‏های کردی
می‌توان کنشگران فعال و اثرگذار دیگری همچون حزب‌الله لبنان را نیز نام برد، اما ‌این کنشگر همسو با‌ ایران فعالیت می‌کند و به نوعی در حوزه نفوذ ‌ایران جای می‌گیرد. در‌این منطقه ژئوپلتیک و ژئو استراتژیک هر چه همگرایی‌ها بیشتر و واگرایی‌ها کمتر باشند، کنشگران با یکدیگر همسویی بیشتری خواهند داشت. بنابراین هر قطب امنیتی از مجموعه‌ای از کنشگران تشکیل می‌شود که در کلان‌موضوع‌های امنیتی، همگرایی بالایی دارند. زمانی می‌توان انتظار داشت که ترتیبات امنیتی پایداری بر منطقه حاکم شود که تمام کنشگران فعال در امنیت منطقه، از همگرایی و همسویی بالایی برخوردار باشند. در غیر‌این صورت، ترتیبات امنیتی محدود، بخشی و ناپایدار خواهد بود. ‌ایران در مجموعه امنیتی منطقه غرب آسیا با رژیم صهیونیستی، آمریکا، انگلیس، فرانسه، عربستان و واگرایی زیادی داشته و در درجه بعدی با اتحادیه اروپا، قطر، و ترکیه اختلاف‌نظر دارد. عربستان سعودی فقط با‌ایران و روسیه واگرایی قابل توجهی دارد و با عراق و حکومت اقلیم اختلاف نظر دارد. ترکیه از همگرایی خوبی با کنشگران دیگر برخوردار است و فقط با ‌ایران، عراق، روسیه و حکومت اقلیم کردستان اختلاف‌ نظر جزیی دارد. چهار کنشگر فرامنطقه‌ای شامل آمریکا، انگلیس، فرانسه، اتحادیه اروپا، و دو کنشگر منطقه‌ای شامل رژیم صهیونیستی و ترکیه، در کنار هم یک مجموعه‌ بسیار همگرا را تشکیل می‌دهند، به نحوی که هر کدام از آنان با تمام پنج کنشگر دیگر، همگرایی قوی دارند. قطر، ترکیه و عربستان نیز از سویی دیگر، مجموعه‌ای همگرا را تشکیل می‌دهند. بر پایه همگرایی‌ها و واگرایی‌های کنشگران در مورد کلان‌ موضوع‌های ‌امنیت منطقه‌ای، دو قطب‌بندی در منطقه‌ایجاد شده که عبارتند از قطب آمریکا شامل آمریکا، انگلیس، فرانسه، اتحادیه اروپا، رژیم صهیونیستی، ترکیه، عربستان، مصر، قطر و قطب‌ایران شامل‌ایران، روسیه، عراق
ایران به دلیل مواضعش نسبت به حضور و نفوذ قدرت‌های فرامنطقه‌ای، امنیت رژیم صهیونیستی، رقابت تسلیحاتی، رقابت گفتمانی و جنبش‌های اجتماعی، و امنیت انرژی، تحت فشار کنشگران قطب آمریکا است. روسیه نیز در مسائل مربوط به حضور و نفوذ قدرت‌های فرامنطقه‌ای، رقابت گفتمانی و جنبش‌های اجتماعی و نهایتاً رقابت تسلیحاتی، با کنشگران دیگر تعارض دارد. ایران در کلان ‌موضوع‌های امنیت منطقه، با بیشتر کنشگران جنبه واگرایی دارد. دولت مرکزی عراق اگرچه با‌ ایران همگرایی خوبی دارد لیکن با آمریکا، انگلیس و اتحادیه اروپا هم مواضع نزدیکی دارد. با نزدیک‌تر شدن ‌این کنشگر به ‌ایران و روسیه و فاصله‌ گرفتن از آمریکا و کنشگران غربی، می‌توان بیش از پیش به تقویت قطب‌ایران امیدوار بود. هم‌اکنون هیچ کنشگر دیگری مستعد ورود به قطب ‌ایران نیست. ترکیه، قطر و اتحادیه اروپا سه کنشگر مهم هستند که واگرایی کمی ‌با ‌ایران دارند. می‌توان از واگرایی با ‌این کنشگران کاست و اعتمادسازی را در دستور کار قرار داد. دست کم از ‌این طریق، زمینه‌های تخاصم با سه کنشگر به فرصت‌های تعامل تبدیل خواهند شد. تروریسم تکفیری از جمله مهم‌ترین زمینه‌های همگرایی ‌ایران با کنشگران دیگر است.تروریسم در کنار سه کلان‌موضوع دیگرِ رقابت گفتمانی، هویتی و جنبش‌های اجتماعی، ثبات سیاسی، اجتماعی دولت‌ها و آثار منطقه‌ای آن، و حضور و نفوذ قدرت‌های فرامنطقه‌ای در منطقه، از کلان‌ موضوع‌های اثرگذار منطقه است. ‌ایران می‌تواند در مسئله ثبات دولت‌ها و رقابت‌های گفتمانی هم نقش سازنده‌تری در منطقه ‌ایفا کند که سبب همگرایی بیشتر با دیگران باشد. اگرچه زمینه‌های واگرایی در قطب آمریکا چندان پررنگ نیست، استفاده تاکتیکی از شکاف بین رقبا ممکن است. با ‌این حال ‌ایران باید به طرح‌های فریب رقبا توجه داشته باشد و هزینه‌های منطقه‌ای خود را به دقت مدیریت کند. یکی از راهبردهای رقبا، پراکنده‌ کردن انرژی ‌ایران در مسائل مختلف منطقه و در پی آن افزایش هزینه‌های ‌ایران است. برای مثال بحران یمن می‌تواند هزینه مادی و معنوی بالایی برای ‌ایران به همراه داشته باشد و واگرایی با کنشگران دیگران را افزایش دهد. دیپلماسی هوشیارانه ‌ایران از ‌ایران ‌هراسی و شیعه‌هراسی خواهد کاست. مبارزه ‌ایران با داعش، نه به عنوان جنگ شیعه و سنی که باید در چارچوب دغدغه‌های عام انسانی و حقوق بشر نمایانده شود. ‌ایران با وانمایی گفتمان خود به عنوان یک گفتمان فرانژادی و فرامذهبی می‌تواند جامعه جهانی را با سهولت بیشتری با خود همراه کند. اعتمادسازی و تنش‌زدایی، لازمه دستیابی به الگوی امنیت منطقه‌ای مشارکتی است، و‌این امر با حفظ منافع و تکیه بر اصول انقلاب اسلامی‌از جمله گفتمان تقریبی امکان‌پذیر است.
توصیه‌های راهبردی
با توجه به مولفه‌های یاد‌شده،‌ آینده خاورمیانه و نظم‌های سیاسی، امنیتی موجود در آن وضعیتی پیچیده تر خواهد یافت و مسیری پر‌فراز و نشیب و نامعلوم در پیش است. با‌ این حال آنچه مشخص است کشورهایی خواهند توانست جایگاه منطقه‌ای خود را مستحکم سازند و از گردنه‌های پرچالش عبور کنند که با رویکرد منطقی و سیاست‌گذاری اصولی از تشدید بحران‌ها دوری گزینند و با کنار نهادن گزینه‌های تاریخ مصرف گذشته همچون تهاجم نظامی ‌و لشکرکشی‌های پرهزینه مدیریت و کنترل بحران‌های منطقه را در دست گیرند. کاخ سفید نیز اکنون دریافته است که در تغییر ثقل راهبردی از غرب آسیا به شرق آسیا دچار اشتباه محاسباتی شده و با غافل‌گیری راهبردی در جنگ نیابتی خسارت‌های جبران‌ناپذیری به آمریکا تحمیل شده است. به ‌همین دلیل به ‌این نتیجه تلخ رسیده که‌ ایران به سرعت در حال پر کردن خلأ قدرت در منطقه است. روسیه به منطقه غرب آسیا بازگشته است ، ترکیه و عربستان قربانی جنگ نیابتی می‌شوند، توازن راهبردی در منطقه تغییر کرده است و تداوم پیروزی‌های ائتلاف چهارگانه، رژیم صهیونیستی را نا امن‌تر می‌سازد و اما از نگاه جمهوری اسلامی‌ایران نیز عامل‌ایجاد تنگنای امنیتی غرب آسیا در دو بعد قرار می‌گیرد. بعد اول، حضور و مداخله کشورهای فرامنطقه‌ای است که به دلیل تعقیب منافع خود و اصطکاک منافع با کشورهای منطقه اوضاع امنیتی را پیچیده تر می کنند.
اما در بعد دوم، بی‌کفایتی و خیانت خصوصا سران کشورهای به ظاهر مسلمان غرب آسیا است. اذعان، «آموس یادلین» رئیس پیشین اطلاعات ارتش اسرائیل به همکاری بین عربستان و اسرائیل علیه تهدیدات ‌ایران، نامه صمیمانه «محمد مرسی» به «شیمون پرز» در اوج شروع بیداری اسلامی‌در مصر، و اذعان پرز مبنی بر ‌اینکه «عربستان امروز، اسرائیل را تهدیدی برای بقای خود نمی بیند، بلکه از بنیادگرایی اسلامی‌واهمه دارد» و سرکوب مردم بحرین توسط رژیم آل خلیفه و موارد متعدد دیگر، در‌این بعد از تحلیل قرار می‌گیرد. در جایگاه مقابله با ‌این دو بعد جمهوری اسلامی‌ایران باید ترکیبی از عوامل مادی و ذهنی را مدنظر قرار دهد. از یک سو در بعد مادی، توجه جدی به لزوم قوی شدن در زمینه‌های اقتصادی و استحکام سایر ابعاد اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مدنظر است. معیارهایی از قدرتمند شدن که وابستگی‌های اساسی به خارج را کاهش دهد. در بعد ذهنی نیز، تلاش نخبگان در تغییر ذهنیت غلط برخی از مردم منطقه از جنگ شیعه و سنی در دنیای اسلام است. تصوری که از سوی رسانه‌های مورد حمایت عربستان با عنوان تلاش ‌ایران شیعی برای بازیابی قلمرو دوران صفوی و بالاتر از آن بازیابی قلمرو امپراتوری پارس مطرح گردیده است از‌این رو تا زمانی که نگاه تقابل شدید به خصوص از لحاظ ‌ایدئولوژیکی وجود داشته باشد هرگونه تقویت امنیتی و نظامی‌جمهوری اسلامی‌ایران با برداشت‌های ناصحیح القا می‌شود در معماری امنیتی جدید منطقه غرب آسیا، تلاش جمعی با مشارکت همه کشورها برای حل بحران‌ها و عدم ورود به ائتلاف‌های نظامی، همچنین مبارزه با افراط گرایی و تروریسم در راستای تامین امنیت منطقه ضروری است. چون‌این مسئله همزمان امنیت دولت‌ها و ملت‌ها را به چالش می‌کشد و مشکل مشترک منطقه و جهان است.
نتیجه گیری
تحولات شکل گرفته در منطقه استراتژیک غرب آسیا موجب بر هم خوردن نوعی نظم سنتی یا به عبارت دیگر واپسگرا در منطقه بود که سال‌ها با هدف تامین منافع قدرت‌های فرامنطقه‌ای، حیاتی لرزان داشت. به‌عنوان مثال سقوط دیکتاتورهای مصر و تونس به‌عنوان متحدان سنتی غرب، رژیم صهیونیستی و دولت‌های مرتجع عربی و سپس روی کار آمدن دولت‌های مردمسالار در‌این کشورها منجر به سقوط برخی کانون‌های تقابل منطقه‌ای با‌ایران شد. هر چند اتحاد سه‌گانه «غربی، عربی، عبری»توانست در کشوری چون مصر با کودتا مسیر بازگشت دیکتاتورها را هموار سازد. از سوی دیگر رسیدن توفان بیداری اسلامی ‌به کشورهایی چون یمن و بحرین به معنای آشفته‌ شدن خواب راحت سعودی‌ها به‌عنوان پاسبان واپسگرایی و منافع دولت‌های غربی در منطقه بود تا جایی که خیزش مردمی ‌بحرین، سعودی‌ها را سراسیمه به فکر سرکوب کردن اکثریت معترض بحرینی‌انداخت و هواپیماهای آل‌سعود را برای بمباران قیام مردم یمن به‌این کشور گسیل داشت. سعودی‌ها که می‌کوشند در پی تجاوز نظامی‌به یمن به نوعی برای ‌این اقدام خود مشروعیت‌سازی کنند و نهادی را بر مبنای الگوی ائتلاف تحت رهبری خود در‌این حمله برای تجارب بعدی پایه‌ریزی کنند و به تشکیل ارتش مشترک عربی امید بسته‌اند. ‌این در حالی است که کشورهایی نظیر مصر و قطر حاضر به قرار دادن زمام چنین ارتشی به دست رهبران ریاض نیستند و به آن به چشم ابزاری برای اهداف محدود و مشخص می‌نگرند. برخی دولت‌ها همچون بغداد نیز اصولا قصد همسو شدن با ماجراجویی‌های آل‌سعود را در منطقه ندارند و به ‌این ترتیب  ناکارآمد بودن اتحادها و ائتلاف‌های عربی در‌اینجا نیز نمود خود را آشکار می‌سازد. اما شکل‌گیری گروه‌هایی چون «داعش»، «جبهه النصره»، «جیش‌الاسلام» و... که نسل تازه گروه‌های تروریستی می‌باشند و برخلاف القاعده مدعی کشورداری و تشکیل دولت هستند ، مهم‌ترین و تهدیدزاترین پدیده‌های آغاز هزاره سوم میلادی به شمار می‌روند که چهره غرب آسیا را در هم فشرده‌اند.
 به همین دلیل به جرات می‌توان گفت  تنها کشوری که می‌تواند درآینده غرب آسیا و نظم‌های سیاسی، امنیتی موجود در آن نقش موثری داشته باشد و پازل امنیتی ‌این منطقه حساس و مهم را با راهبردهای امنیتی و هوشیارانه خود چیدمان ساز ‌ایران است.
با در نظر گرفتن ‌این ملاحظات که در پیچ و خم بحران‌های موجود در منطقه که غالبا تحمیلی و ساختگی هستند گرفتار نشود و بحران‌ها را هوشیارانه و مدبرانه مدیریت کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع:
1- الهی، همایون، 1384، خلیج فارس و مسائل آن، تهران، نشر قومس.
2-خالدی، رشید، 1385، تجدید حیات امپراتوری، ترجمه محمود مهدوی فر و مهدی علی آبادی، تهران، ابرار معاصر.
3-دهقانی فیروزآبادی، سید جلال 1383، طرح خاورمیانه بزرگ و امنیت ملی جمهوری اسلامی ایران، فصلنامه مطالعات راهبردی، شماره 25، پاییز.
4-زکریا، فرید، 1384، آینده آزادی، تهران، نشر نی.
5-سلیمانی، محمد باقر، 1379، بازیگران روند صلح خاورمیانه، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بین‌المللی.
6-صادقی، حسین، 1386، طرح خاورمیانه بزرگ، تهران، نشر میزان.
7-کامروا، کامران، 1388، خاورمیانه معاصر، ترجمه محمد باقر قالیباف و سید موسی پورموسوی، تهران، قومس.
8- واعظی، محمود و دیگران، 1387، سیاست خارجی قدرت‌های بزرگ و اصلاحات در خاورمیانه، تهران، پژوهشکده تحقیقات استراتژیک.
9- خبرگزاری فارس،1/4/1395
10- ماهنامه آینده پژوهی، 23/5/1394