kayhan.ir

کد خبر: ۱۰۴۲۳۴
تاریخ انتشار : ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۸:۲۴
خاطرات مرضیه حدیدچی (دباغ) - 32

فرماندهی سپاه همدان



شورایی برای تشکیل و تاسیس سپاه انتخاب شد که اغلبشان از برادرانی بودند که نامشان قبلا ذکر شد. سرانجام پس از ساعت‌ها جلسه و مذاکره و دیدار و ملاقات در اردیبهشت ماه 1358 سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل، و اساسنامه مختصری برایش نوشته شد و هر یک از برادران هم مسئولیتی در آن به عهده گرفتند و آقای جواد منصوری به عنوان اولین فرمانده سپاه انتخاب شد. و پس از چندی طی حکمی به من ماموریت داده شد تا به همراه و با هماهنگی آقای لاهوتی نماینده امام در سپاه، مرحوم سماوات و آقای محمدزاده برای تشکیل سپاه غرب کشور اقدام کنیم.
پس از دریافت حکم، ما چهار نفر به کرمانشاه حرکت کردیم. در ابتدا آقای لاهوتی جایی را در محل مهمان‌سرای استانداری برایمان تدارک دیدند، و ما از همان جا برنامه‌های اولیه و کارهای مقدماتی را طراحی و شروع کردیم.
بایستی برای مناطق مختلف با لحاظ کردن اوضاع و شرایط سیاسی آن‌جا پنج نفر را برای شورای سپاه انتخاب می‌کردیم. برای این کار تحقیقاتی پنهانی از منابع مختلف مثل امامان جمعه و جماعت، مسئولان وقت کمیته‌ها و یا افرادی که می‌شناختیم و یا کسانی که از طرف دوستان مورد وثوق معرفی می‌شدند، بهره می‌گرفتیم. تعدادی که انتخاب می‌شدند باید در مرحله بعد به بحث و گفت‌وگوی عقیدتی و ایدئولوژی می‌نشستند و پس از تأیید هر چهار نفر ما به عنوان عضو شورای مرکزی سپاه منطقه مربوط معرفی می‌شدند.
در پاوه یکی از بچه‌های تهران را به عنوان فرمانده انتخاب کردیم و زیرمجموعه‌اش را هم خودش برنامه‌ریزی کرد. در ایلام نیز تقریبا به همین شکل عمل کردیم. بعد از استقرار سپاه در چند شهر، باید برای همدان حساب شده‌تر تصمیم می‌گرفتیم. سپاه همدان تقریبا مرکزیت سپاه غرب محسوب می‌شد. و سپاه شهرهای استان کردستان، کرمانشاه و ایلام، زیر نظر این سپاه بود. در این میان آیت‌الله مدنی پیشنهاد داد: «فعلا خود شما مسئولیت سپاه این‌جا [همدان[ را به عهده بگیر، تا بعد ببینیم چه می‌شود.» آقای منصوری فرمانده کل سپاه نیز موافقت کرد. و من مسئولیتی سنگین را به عهده گرفتم.
 پس از تصدی فرماندهی سپاه همدان، جلساتی برگزار کردیم و مشورت‌هایی انجام گرفت، برنامه‌ریزی‌ها شروع شد و با رایزنی‌ها و مشاوره‌های بسیار، تعدادی از برادران (حدود هفتاد نفر) را به سپاه جذب کرده به هر یک مسئولیتی واگذار کردیم. این برادران حزب‌اللهی و پرشور و گرم از افراد انقلابی و مسلمان شهر همدان بودند که هر آنچه داشتند در طبق اخلاص نهاده و به کمک انقلاب آمده بودند.
به یاد دارم یکی از کسانی که در همان نخستین روزها وارد سپاه شده بود، فردی بود که به نام شهید سماوات در بازار مغازه کمدسازی داشت ولی کارها را به شاگردانش سپرده بود و خود تمام و کمال در سپاه حضور داشت. و تا روز آخر یک ریال هم از سپاه حقوق نگرفت.
برای عملیات، تحقیقات، امور اداری و پرسنلی و... افرادی را به کار گرفتیم که شاید بعضی از آنها کم‌تجربه بودند، اما به سرعت خود را با شرایط وفق داده و هم‌آهنگ کرده بودند و در آن زمینه‌ها متخصص شدند و اگر کسی با مشکلی و مسئله‌ای روبه‌رو می‌شد که از حل آن عاجز بود بی‌درنگ و بدون رودربایستی از سایر برادران خود کمک می‌گرفت. اصلا آنجا مسئولیت و سمت و جایگاه و درجه مطرح نبود فقط یک‌دلی و یک‌رنگی بود و همه کارها با توکل به خدا و با روحیه‌ای انقلابی پیش می‌رفت. واقعا آن روزها روزهایی آسمانی و خدایی بود.
یکی از محلات مناسب و مستعد برای فعالیت ضد انقلاب منطقه غرب کشور بود. از این رو ضد انقلاب و گروهک‌های خودباخته از همان بد‌و پیروزی انقلاب دشمنی و عنادشان را از آن جا آغاز کردند. این امر مسئولیت ما را برای مقابله با آسیب‌های به وجود آمده و نیز خطرهای احتمالی دو‌چندان می‌کرد. تمام برادران از بام تا شام در تلاش بودند تا امنیت منطقه را تأمین و در این راه بهای سنگینی هم پرداختند. اما به گنج با‌ارزشی که همان روحیه ایثار، فداکاری، شهادت، دوستی و یک‌دلی و... بود، دست یافتند. آنها بی‌هیچ عذر و بهانه و بدون کم‌ترین توقع‌ در فضایی کاملا دوستانه با امکانات محدود بر تک تک مشکلات فائق می‌آمدند. در گوشه گوشه شهر، از غرب تا شرق و از شمال تا جنوب و نیز در حومه و اطراف آن پاسگاه‌هایی موقتی یا به عبارتی پایگاه‌هایی ایجاد شد تا ترددها و آمد و شدها در راه‌ها، گریزگاه‌ها و گلوگاه‌ها کنترل شود. اوایل، به خاطر حساسیت و بی‌ثباتی شهر، بیشتر شب‌ها نفرات پاس‌ها و محل‌ها را خودم مشخص می‌کردم، و سپس به آنها سر می‌زدم، گاهی اوقات تا اذان صبح بیدار بودم و شخصا به محل‌های برادران از پاسگاه تهران - همدان تا پاسگاه همدان-کرمانشاه سرکشی کرده دستورات لازم را می‌دادم، بعضی وقت‌ها سه بار از این طرف شهر به آن طرف شهر می‌رفتم، و معمولا پس از نماز صبح تا ساعت هشت فرصتی برای خواب و استراحت پیدا می‌کردم. راس ساعت هشت دوباره به امور روزمره می‌پرداختم.