گناه بزرگ
پژمان کریمی
چند روز پیش رمانی با موضوع تاریخ معاصر را برای خواندن بدست گرفتم. رمانی از نویسندهای داخلی، نامی و حرفهای!
پیشتر دوستی درباره این اثر، تلفنی نقدی کلی وارد کرده بود و همین باعث کنجکاوی و رغبتم به خواندن شد.
اما در همان صفحههای نخست، مطالعه را متوقف شدم. از عصبانیت متوقف شدم. اثر با نثری محکم و دلنشین شروع شد، زاویه نگاهی جذاب و روایتی شیرین! اما تحریف واقعیت یک شخصیت – از سوی یک نویسنده و شاعر حرفهای که قطعا بایدهای اخلاق حرفهای را میشناسد - گناه کوچکی نیست!شواهد و مستندات دلالت به نقش انگلیس در پاگیری سلسله پهلوی دارد.
یک افسر انگلیسی به نام «آیرون ساید» در کتاب خاطراتش، به صراحت به نقش خود و دولت متبوعاش، درشکلگیری کودتای رضا خانی و شاهی وی تاکید میکند.رضا قلدر که به حامیان خود هم برای تحکیم قدرت رحم نمیکرد، به بهانه ترویج فرهنگ آریایی، دین اسلام را هدف کینه و خصومت و ستیز قرار داد. در سایه و فرمان او، تقیدات و مظاهر اسلامی مانند «حجاب» با سرنیزه و گلوله مواجه گردید. بیحیایی و نفس پروری ملازم ترقی و برکشیدن تداعی شد و آزادی و استقلال مملکت به مسلخ رفت!
قلدری و شاخ و شانه کشی رضا خان چنان بود که هیچ مورخی درباری هم از ترس آبروی خود،جرات نکرد ارباب اش را به صفاتی عاطفی منتسب کند! سبکسریها و یاغیگریها و خرابکاریهای رضاخان تا آنجا بود که شاهپرستان چاره را در افسانهسرایی و خدمت تراشی برای وی دیدند. و چنین بود که؛ فریاد زدند: «شاهنشاه دانشگاه به ایران آورد.»در حالی که دانشگاه به روزگاران ساسانیان پا گرفت، دارالفنون در زمانه امیرکبیر دایر شد تا مروج علم روز شود و نخستین مرکز آموزش عالی مدرن دقیقا هفت سال قبل از تاجگذاری رضا ماکسیم تاسیس شد که خوارزمی بنامندش!
گذشته از این!
اصلا مگر میشود نگفت روی آوردن اصرار رضاخان به ایجاد دانشگاه (تهران) مقابله با حوزه علمیه نبوده است؟ میشود...؟ امثال او گسترش دین و قدرت و محبوبیت مردمی نهاد روحانیت را همیشه سد راه امیال نامشروع و پلید خود میدانستند!ادعا کردند: «شاهنشاه راه آهن را به ایران آورد!»و نگذاشتند که مردم در سطور تاریخ ایران بخوانند که در زمانه قاجار نخستین خط راهآهن ایران در گیلان کشیده شد و در وقت پهلوی، انگلیسیها برای تامین منافع خود و انتقال آذوقه و تجهیزات در مسیرجنوب و شمال، راهآهن مملکت یاغیزده را توسعه دادند!
ادعا کردند: «شاهنشاه نخستین ارتش بزرگ و منظم و مدرن ایران زمین را تاسیس فرمودند.»و مردم استبداد زده در زمان خود پروا کردند بپرسند کدام ارتش بزرگ و افسانهای و ملی و...؟ ارتشی که در سال 1318 دو روز هم نتوانست در برابر هجوم بیگانه مقاومت کند.
تقلا کردند اثبات کنند که «شاهنشاهشان قدر بود و ایران پرست (نه ایران دوست) و استقلال ایران را پاس میداشت.»
و نخواستند مردم بپرسند؛ شاهی که با اراده اجنبی تاج و تخت گیرد و با اشاره اجنبی فرار کند، یا شاهی که با قرار داد 1316 با نیم نگاه لندن، بخشهایی از ایران را به دولتین افغانستان و ترکیه و عراق دو دستی تقدیم کند و از این بذل و بخشش به عنوان رویدادی تابناک برای ایران یاد سازد،یعنی ایران پرست؟!
و ادعاهای دیگر که بماند...!
محمدرضا پهلوی اما فرزند همان شاه بود! فرزند همان دیکتاتور بود. آدمی بود که یک بار نه فقط از کارنامه سراسر جنایت و خیانت پدر ابراز انزجار نکرد بلکه به نوعی دیگر مشی ضد ملی، ضد ایرانی و ضد اسلامی رضا شصت تیر را پی گرفت تا ثابت کند در سبوعیت و زشتکرداری و قدرت خواهی و نفس پرستی چیزی از پدر فحاش و حریص و بیگانه پرستاش، کم ندارد.
چه کسی میتواند کتمان کند که در قدرت گیری و تاج گذاری محمدرضا فرقه فراماسونی دخالت نکرد؟ چه کسی میتواند به نقش فردی چون فروغی ماسون در شاه شدن محمد رضا، چشم ببندد؟
محمدرضا آمد تا همان مهرهای شود که پدرش بود. پدر مهرهای عصیانگر شد و آن هم نه به نفع ملتاش که به نفع منافعاش. رضا میرپنج فکر میکرد در فردای جهان، این دستهای آلمان فاشیستی است که تاج و تخت منحوس او راحفظ و حراست میکند! غافل از اینکه کشتی طمع هیتلری به گرداب نابودی در میآید.
محمدرضای کم جربزه، بیاعتماد به نفس، اسیر تمنیات شیطانی، مستعد بازی خوردن و نوکری برای اجنبی، بیسواد در حوزه سیاست، برای بقای خود و نام و تاجاش هر کاری کرد. درست مثل پدر!
وقتی قرار شد بحرین از ایران جدا شود، محمدرضا راهی جز تمکین اشاره لندن نداشت. پس حکم به جدایی داد و نخست وزیرش قطعهای از خاک ایران را چون عروسی معرفی کرد که به خانه بخت گسیل شد!
انقلاب شاه و ملت آمد تا خودکفایی ایرانی در حوزه کشاورزی، تبدیل به یک رویا شود.فقرای کشاورز، فقیرتر و ملاکان وخوانین، بزرگتر و فربهتر و البته گستاختر!
مراکز فحشا، رسما یک بازوی اجرای سیاستهای دین زدای رژیم شدند. بیاخلاقی تضمین پا نگرفتن یک جامعه دینی بود. جامعهای که اگر محقق شود جایی برای طاغوتها ندارد! عرصه فرهنگ، مصدر صدور و انتشار فرهنگ غربی و بیحیایی و ابتذال بود. بهطور مثال در حیطه سینما، اندیشه متعالی جایگاهی نداشت!
به گفته یکی از منتقدین، چه کسی میتواند همین امروز پوستری از سینمای ایران پیش از انقلاب را بهدست بگیرد و بدون شرم میان مردم قدم گذارد؟!
وقتی قرار شد اسراییل به رسمیت شناخته شود، در آنچه خاور میانه نامیده میشد، رژیم پهلوی دوم بود که باید با افتخار و خرسندی، یک کشور جعلی و جاعل و جانی را به رسمیت بشناسد و کشتار فلسطینیان و غصب زمینهای آنان را موجه جلوه دهد. چه کسانی میتوانستند بر مدار نقد و اعتراض به عملکرد شاهی قرار گیرند و احترام ببینند؟ هیچ کس! شکنجه، غل و زنجیر و اعدام، سرنوشت هر فردی بود که شاه سلوک شاهانه را بر نتابد. سری به موزه عبرت ایران بزنید که گوشهای بسیار کوچک از منطق شاهی در برابر منتقد و مخالف را دریابید.
خاطرات ژنرال فردوست، دوست دوران کودکی، همکلاسی و همدم و همراز محمدرضا را بخوانید.خاطرات نخست وزیر و وزیر دربار اسدالله اعلم را که پس از انقلاب اسلامی در پاریس منتشر شده است، بخوانید... تا ابعاد فساد شاه مملکت از زبان درباریان و حواریوناش، بیشتر و بیشتر هویدا شود! تیرگی شخصیت و گذشته پهلویهای اول و دوم چنان عیان است که برای مدعی ملعون تاج پهلوی هم، دفاع کردن از پدر بزرگ و پدرش حکم انتحار دارد.
با این حال نوشتن و انتشار کتابی که در آن خاندان پهلوی متمایل به برخی آداب دینی ومحمد رضا پهلوی فردی قابل ترحم معرفی میشود، جای پرسش ندارد؟! جای عصبانیت ندارد؟ جای اعتراض ندارد؟
دردمندانه است که نویسنده رمان، چشم به واقعیت تاریخی میبندد و یا بدون مطالعه،یک دروغ شاهپرستان را باور میکند و آن را به عنوان واقعیت، رو به مخاطب عرضه میدارد. نویسنده میآورد که «شاه حاضر شد برای کشته نشدن بیشتر مردم ولو به قیمت از دست دادن تاج و تخت، کشور را ترک کند!»
اگر شاه، از کشتن انسانها نفرت داشت و نمیخواست مردم دادخواه و بیگناه را از دم تیغ بگذراند، چرا پیش از 26 دی 1357 هزاران نفر از آنها را به قتل رساند؟!
با کدام مجوز شرعی و حرفهای نویسنده مکلف به همدردی با عناصر جنایتکاری است که تاریخ آنان را محکوم کرده است؟
اگر سواد تاریخی نداریم، اگر فضیلت بیطرفی را در امری که لازمهاش بیطرفی است بدست نیاوردهایم و اگر با مخاطب در روایت واقعیت صادق نیستیم؛ دست کم تاریخ را واگذاریم و بیتعهدی و خیانت و گمراه کردن و شبهه پراکنی را با قلم تصویر نکنیم!