حکمتهای بهار در شعر فارسی
مصطفی محدثی خراسانی
اگر چند مضمون انگشت شمار که از بیشترین بسامد درشعر فارسی برخوردارند را نام ببریم بدون شک یکی از آنها سوژه« بهار» است، این مضمون از اولین زمزمهها در شعر پیشاهنگان شعر فارسی در قرن سوم حضور داشته و تا امروز کماکان از رکورد داران مضامین در شعر فارسی ست.
شعر فارسی در اولین مواجههای که با مضمون بهار داشته، مجذوب زیبایی آن شده و لب به توصیف این زیبایی از ابعاد مختلف گشوده است و این قدر این جذبه، پرکشش و قدرتمند بوده که تا قرنها، شعر فارسی از همین افق به بهار نگریسته است، بهگونهای که مجموعه بهاریههای شعر فارسی حداقل تا پایان دوره سبک خراسانی نتوانست ازچنبر نگاه توصیفی به بهار رهایی یابد.
از دقیقی طوسی با این توصیف:
برافكند اي صنم ابر بهشتي
زمين را خلعت ارديبهشتي
بهشت عدن را گلزار ماند
درخت آراسته حور بهشتي
جهان طاوس گونه گشت ديدار
به جايي نرمي و جايي درشتي
زمين برسان خونآلوده ديبا
هوا برسان نيل اندوده مشتي
بدان ماند كه گويي از مي و مشك
مثال دوست بر صحرا بنشستي
زگل بوي گلاب آيد از آن سان
كه پنداري گل اندر گل سرشتي
به طعم نوش گشته چشمه آب
به رنگ ديده آهوي دشتي
چنان گردد جهان هزمان كه گويي
پلنگ آهو نگيرد جز به كشتي
بتي بايد كنون خورشيد چهره
مهي كو دارد از خورشيد پشتي
بتي رخسار او همرنگ ياقوت
مئي برگونه جامه كنشتي
دقيقي چارخصلت برگزيدست
به گيتي در زخوبيها و زشتي
لب بيجاده رنگ و ناله چنگ
مي چون زنگ و كيش زرد هشتی
گرفته تا این چشم انداز از بهار در افق نگاه رودکی:
آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار زینت و آرایش عجیب
شاید که مرد پیر بدین گَه جوان شود
گیتی بدیل یافت شباب از پی شبیب
و منوچهری دامغانی:
روی گل سرخ بیاراستند
زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان بر کوه به تک خاستند
بلبلکان زیر و ستا خواستند
فاختگان همبر میناستند
نایزنان بر سر شاخ چنار
و فرخی سیستانی:
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بیقیاس
بید را چون پر طوطی برگ روید بیشمار
دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد
حبذا باد شمال و خرما بوی بهار
بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوار
تا بر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجههای دست مردم سر برون کرد از چنار
راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند
باغهای پر نگار از داغگاه شهریار
با گشوده شدن افقهای عرفان به روی شعر فارسی و سیر شعر فارسی از آفاق به انفس و از برون هستی به درون آن، نگاه شاعران هم به بهار از توجه صرف به توصیف زیباییهای آن به سمت تأملهای حکمتآمیز در تجلیات بهارکشیده شد و بهار دستمایه شعر فارسی شد برای بیان بسیاری از آموزههای حکمی و پند و اندرزهای معرفتی.
بهارو جلوههای طراوت آن که خصوصا بیشتر در گلهای رنگارنگ جلوهگراست، عمر کوتاهی دارد و تا قصد میکنی سیری در این زیباییها داشته باشی، میبینی که کمکم این طراوت و شادابی و سرسبزی به تاراج خزان رفته و دیگر خبری از آن نیست، این خصوصیت - کوتاهی عمر بهار - دستمایه شعر معرفتی فارسی شد برای تذکر این نکته که عمر آدمی نیز چون بهار کوتاه است و باید قدر لحظات آن را دانست، چرا که عمر به تعبیر حافظ چون گل است و چون گل از این در به باغ میآید و از در دیگر خارج میشود:
نفس باد صبا مشکفشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شد
گل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزلخوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شد
و با همین چشمانداز و از همین منظر آنگاه که نظامی گنجوی به بهار مینگرد، رهآورد حکمتآموز آن برای مخاطب این است:
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
و باز مضمون بهار را در غزلی دیگر دستمایه تذکر این نکات حکمتآمیز قرار میدهد، نکوهش زر اندوزی، درسآموزی از دگرگونی طبیعت و شادمانی و آوازخوانی پرندگان، ترک خودکامگی و بیرون آمدن از لاک خود، چنان که غنچه از پرده خویش برون میآید و چون گل شکوفا میشود:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مددخواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کامبخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ویا حضرت مولانا از نگاه به نوروز و عید و دگرگونیهای طبیعت و جلوههای زیبا و رنگارنگ بهار در جشن تولد دوباره زمین، انسان را به سرچشمه این دگرگونی و خالق هستی رهنمون میشود:
اندر دل من مها دل افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
و برهمین سیاق پدر عرفان در شعر فارسی حکیم سنایی غزنوی:
با تابش زلف و رخت ای ماه دلفروز
از شام تو قدر آید وز صبح تو نوروز
از جنبش موی تو برآید دو گل از مشک
وز تابش روی تو برآید دو شب از روز
و نیز سعدی در همین برداشت از بهار، این قصیده بلند بالا را به گنجینه شکوهمند شعر فارسی هدیه نموده است و نگاه ما را از معلول به علتالعلل معطوف میسازد:
بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار
خوش بود دامن صحرا و تماشاى بهار
صوفى، از صومعه گو خيمه بزن بر گلزار
كه نه وقت است كه در خانه بخفتى بيكار
بلبلان، وقت گل آمد كه بنالند از شوق
نه كم از بلبل مستى تو، بنال اى هشيار
آفرينش همه تسبیح خداوند دل است
دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود
هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
كوه و دريا و درختان همه در تسبيحاند
نه همه مستمعى فهم كند اين اسرار
خبرت هست كه مرغان سحر مىگويند
آخر اى خفته، سر از خواب جهالت بردار
هر كه امروز نبيند اثر قدرت او
غالب آن است كه فرداش نبيند ديدار
تا كى آخر چون بنفشه سر غفلت در پيش
حيف باشد كه تو در خوابى و، نرگس بيدار
و خیام در این رباعی این حکمت را از بهار گرفته و به ما گوشزد میکند که حال را غنیمت بدانیم و با ماندن در گذشته و احتمالا ناکامیها و حسرتهای آن، امروزِ خویش را خراب نکنیم:
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دلفروز خوش است=
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و مگو ز دی که امروز خوش است
در شعر معاصر نیز بهار در نگاه شاعران محمل گوشزد نمودن پیامها و نکات پندآموز قرار گرفته است.
حسن ختام این نوشته را غزلی زیبا از شاعر انقلاب علیرضا قزوه قرار میدهیم که نگاه متفاوت او به بهار پل پیوندی شده است بین این فصل شکوفایی و طراوت و انتظار حضرت موعود(عج).
آه میکشم تو را، با تمام انتظار
پرشکوفه کن مرا، ای کرامت بهار
در رهت به انتظار، صف به صف نشستهاند
کاروانی از شهید، کاروانی از بهار
ای بهار مهربان، در مسیر کاروان
گل بپاش و گل بپاش، گل بکار و گل بکار
بر سرم نمیکشی، دست مهر اگر، مکش
تشنه محبتند، لالههای داغدار
دسته دسته گم شدند، سهرههای بینشان
تشنه تشنه سوختند، نخلهای روزهدار
میرسد بهار و من، بیشکوفهام هنوز
آفتاب من، بتاب! مهربان من، ببار