به این شرط که... (به جای گفت و شنود)
این روزها که جهان اسلام در شهادت جانسوز حضرت اباعبدالله الحسین و یاران بیتکرارش (علیهمالسلام) به سوگ نشسته است، ستون گفت و شنود را به خاطرهای عبرتانگیز و درسآموز از شهید بابائی اختصاص میدهیم. توضیح آن که این خاطره را پیش از این نیز به مناسبتی در کیهان آورده بودیم ولی هر حدیث مکرری، ملالآور نیست، و اگر پای محرم و عزای سیدالشهدا علیهالسلام در میان باشد، روحنواز نیز هست.
سالهای پر تب و تاب دفاع مقدس است... سالهای خون و آتش و دود... و پاکباختگانی که در دفاع از اسلام و انقلاب و جان و مال مردم این مرز و بوم و آب و خاک میهن اسلامی از جان گذشتهاند و به جانان رسیدهاند. شهید بابائی، خلبان شجاع و پاکباخته به دیدار حضرت امام میرود و در حالی که جاذبه ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است، خطاب به حضرت ایشان میگوید:
- امام عزیز! میخواهم به گونهای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه میفرمائید؟
* در بحبوحه جنگ کجا میخواهید بروید؟
- من در دهههای اول محرم برای شسـتن اسـتکان چای عزاداران به هیئتهای جنوب شهر که مرا نمیشناسند میروم. مرخصی را برای آن میخواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به محل مأموریتم بازگردم...
* به یک شرط اجازه مرخصی میدهم...
- هرچه بفرمائيد با جان و دل میپذیرم...
* به این شرط که هنگام شستن استکانهای چای عزاداران چند استکان را هم به نیت من بشوئي...