واکاوی تاریخ سینمای پس از انقلاب - حکایت سینماتوگراف 2 - بخش سی و هشت
سینمای دورافتاده از مردم و بسیجی
سعید مستغاثی
میتوان نگاه سینمای ایران به بسیج و بسیجی را در دو بخش ارزیابی کرد؛ نخست نگاهی که در طول سالهای دفاع مقدس و سینمای دفاع مقدس وجود داشته و دارد که در این نوع نگاه، بسیجی همواره یک عنصر فداکار، ایثارگر، مخلص و همیار و در کنار ملت نمایانده شده است.
همه آن فیلمهایی که دفاع مقدس مردم ایران را به عنوان یکی از ارزشمندترین پدیدههای طول تاریخ این ملت به تصویر کشیدند، نگاهشان به بسیجی همین بود. بسیجی در آثار سینمای دفاع مقدس، از زمره مثبتترین کاراکترها تلقی شد و بعضا تاثیرگذارترین صحنههای این آثار متعلق به همین نیروی مخلص بود که در جبهههای واقعی جتگ تحمیلی و دفاع مقدس هم تعیینکنندهترین نقش را برعهده داشتند.
در فیلمهایی همچون «پرواز در شب» (رسول ملاقلیپور-1365)، «تویی که نمیشناختمت» (محمدابراهیم سلطانیفر-1369)، «دیدهبان» (ابراهیم حاتمیکیا-1367)، «هور در آتش» (عزیزالله حمیدنژاد-1370) و... بسیاری دیگر از فیلمهای سینمای دفاع مقدس، بسیجی همواره عنصر مؤثر و محوری در پیشبرد دفاع علیه دشمن و کمک به مردم در مقابله با مشکلات و معضلات ناشی از جنگ تحمیلی نشان داده و به انحای مختلف نقش مثبت و قوی وی در جریان دفاع مقدس این مردم به تصویر کشیده شد.
همانگونه که جبههها را نیروی داوطلب مردمی یا همان بسیجیها پر میکردند و پیش میبردند، در فیلمهای دفاع مقدس نیز همان وقایع بازتاب یافت و سعی شد تا فرهنگ بسیجی به عنوان فرهنگ و ارزشهای غالب بر جبههها، در فیلمهای دفاع مقدس نیز بازتاب داشته باشد، به طوری که کمتر در آثار سینمای دفاع مقدس شاهد یک نیروی نظامی کلاسیک و عملیات به قول معروف منظم بودیم و اکثر ماندگارترین فیلمهای دفاع مقدس را رزم و جهاد بسیجیان پر میکرد حتی در فیلمهایی که سالیان سال پس از پایان جنگ تحمیلی ساخته شد.
مانند «برادههای خورشید» (محمدحسین حقیقی-1375) یا «سفر به چزابه» (رسول ملاقلیپور-1374) و یا «ستارگان خاک» (عزیزالله حمیدنژاد-1373) و «روز سوم» (محمدحسین لطیفی-1385) و «شیار 143» که حضور پیروزمندانه (پیروزی به همان مفهوم قرآنی احدی الحسنیین) بسیجی کاملا بارز است.
تحریف چهره بسیجی
اما چهره دیگری از بسیجی در سینمای ایران، همان صورت تحریف شده و غیرواقعی بوده و هست که متاسفانه تحت تاثیر القائات بیگانه و رسانههای خارجی از این سمبلهای ایثار و فداکاری به نمایش درآمد. این چهره تحریف شده و نادرست در دو سری فیلم به منصه ظهور رسید:
اول؛ فیلمهایی که به سینمای ضد دفاع مقدس معروف شدند و اساسا کلیت دفاع مقدس و مشروع مردم ایران را به انحای مختلف زیر علامت سؤال بردند، مانند «سیزده 59» (سامان سالور-1389)، «خرس» (خسرو معصومی- 1390)، «زمهریر» (علی رویینتن-1388) و...
دوم؛ فیلمهای به اصطلاح اجتماعی که با نمایش تصویری غیرواقعی و سیاه از جامعه ایرانی، بسیجی را نیز به عنوان یکی از محوریترین عناصر این جامعه، عنصری مزاحم و مانع همیشگی نمایش داد که گویا همواره در برابر آزادیهای مردم ایستاده و فضای جامعه را برآنان تنگ کرده اسث.
فیلمهایی مانند «آواز قو» (سعید اسدی-1379)، «نان و عشق و موتور 1000» (ابوالحسن داوودی-1381، «چهل سالگی» (علیرضا رئیسیان-1388)، «چک» (کاظم راستگفتار-1390)، «گشت ارشاد» (سعید سهیلی-1390) و...
در اغلب این فیلمها مانند فیلم «چک»، بسیجیان شخصیتهایی بودند که شب و نیمه شب و در چهارراهها و گوشه خیابانها و کنار مساجد به مردم به اصطلاح گیر داده و آنها را وادار به التماس و ریاکاری و ارائه انواع و اقسام دروغها میکردند و البته معمولا شخصیت اصلی گیردهنده را «حاجی» صدا میکردند!!
مزاحمت در پستهای ایست بازرسی و خیابانهای خلوت!
اما در فیلمهای به اصطلاح اجتماعی یاد شده، همواره 2 تصویر کلیشهای وجود داشت که یکی از آنها، مزاحمت خیابانی برای زنان تنها و دیگری مزاحمت بسیجیان برای مردم در پستهای ایست بازرسی یا مکانهای دیگر که ارتباط میان دختران و پسران به چشم میخورد و همواره در این فیلمها، بسیجیان مانع ارتباط فوق بودند که معمولا سالم و پویا و بانشاط به تصویر کشیده میشد. در واقع نمایش این دو نوع مزاحمت در کنار هم، تصویری موهن از بسیجی نشان میداد که با ذکر شعارها و تفکرات به کلیت خادمان این ملت نیز بسط داده میشد.
به راستی چرا باید چنین تصویر ناقص، جعلی و کج و معوجی از بسیجی به عنوان یکی مردمیترین نیروهای جامعه در سینمای ایران به نمایش درآید؟ دورافتادگی اغلب اهالی این سینما از مردم و در نتیجه بسیجیان به چه علت است به گونهای که هیچ تصویر درستی از این نیروی فعال و فداکار در ذهن این حضرات شکل نگرفته است؟
به نظر میآید برای پاسخ صحیح و کامل به این سؤالات بایستی نقبی تاریخی به ریشهها و زمینههای ورود و شکلگیری سینما در ایران زد که چرا و در چه دورهای سینما در ایران پا گرفت؟ توسط چه کسانی و بهوسیله چه نیروهایی رشد پیدا کرد و در طول دوران طاغوت مورد حمایت و پشتیبانی چه قدرتهایی در جامعه بود؟
نقب تاریخی به ریشههای این سینما
پاسخ این سؤالات، جواب مشترکی به سؤالات بسیاری درباره سینمای ایران نیز هست که مثلا چرا این سینما از توده مردم و دغدغهها و دلمشغولیهای آنها دور بوده و هست؟ چرا کمتر، نشانی از هویت و ریشههای ملی و دینی این مردم دارد؟ چرا درباره افتخارات ملی و قهرمانان دینی و بزنگاههای تاریخی این ملت، هیچ فیلمی ارائه نشده است؟ چرا اینچنین از جامعه ایرانی سیاهنمایی کرده و هیچ تصویری از خیل پیشرفتها و مفاخر آن بر پرده سینما نبرده است؟
متاسفانه عدم تحلیل و پاسخ درست و کامل به این پرسشها، در طول سالهای گذشته، سؤالات بنیادین دیگری درباره ریشهها و زمینههای تاریخی سینمای ایران را نیز ابتر گذارد و باعث شد مانند علوم انسانی دانشگاهها، ماهیت این سینما نیز جدای از سیستم سیاسی و فرهنگی رژیم گذشته و اربابان غربیاش تلقی شده و تنها نامها تغییر کند و دست به محتوا و ساختار سینمای این ملک زده نشود.
تفکر کهنه و پوسیده «هنر برای هنر» و «سینما سرگرمی» باقی ماند و سینمای دینی و به اصطلاح معنا گرا از کلیت سینمای ایران جدا گشت و برایش سهمیهای تحت عنوان سینمای دینی یا سینمای دفاع مقدس و یا سینمای انقلاب درنظر گرفتند. در حالی که بنا به باور و اعتقاد بسیاری از کارشناسان جامعهشناسی، همچنانکه هویت و ریشهها و باورهای ملی ما، دینی و اسلامی است، فرهنگ و هنر و علم و سیاست ما هم بایستی برگرفته از تفکرات و اندیشههای دینی باشد نه اینکه برای آن سهمیه تعیین شود و بقیه به همان تفکر سکولار «هنر برای هنر» اختصاص یابد.
اگر چنانچه بدانیم سینما در ایران در اوج دوران تجددگرایی وارداتی (اواخر دوران قاجار) در کنار سایر رسانهها، برای اسلامزدایی و نابودی هویت ملی و دینی این ملت وارد کشور شد و این واقعیت که واردکنندگان و بسطدهندگان آن مشتی فراماسون و ماموران سرویسهای امنیتی خارجی بودند و محصولشان نیز سینمای مبتذل فیلمفارسی و شبهروشنفکری موسوم به موج نو بود، آنگاه درباره دورافتادگیاش از مردم و باورها و ارزشهای آنان میتوان تحلیلهای واقعگرایانه تری ارائه کرد.
اگر روشن میشد که ماهیت آن سینما فارغ از رؤسا و مسئولینش، ماسونی و سکولار بود، آنگاه برای ادامهاش در دوران انقلاب، راهکارهای واقعگرایانهتری به جز فرش قرمز پهن کردن در زیر پای برخی فیلمسازان به اصطلاح موج نو در پیش میگرفتند، شاید زیر و رویش میکردند و هیچ نشانی از دوران گذشته چه از نوع فیلمفارسی و چه از نوع موج نو آن، باقی نمیگذاشتند. آنگاه متوجه میشدند که «هنر برای هنر» شعاری عقب مانده و استعماری بوده و برای سازگاری سینما با گفتمان انقلاب اسلامی، بایستی دین و ارزشها و اندیشههای دینی به متن این سینما وارد گردد تا معضلات امروز سینمای ایران از آن رخت بربندد.
اگر ماهیت سینمای ایران دینی نشود و ریشههای فرهنگ و هویت ایرانی و اسلامی در آن بازتعریف نگردد، بیش از گذشته بایستی در انتظار دورافتادگی آن از مردم و نیروهای اصیل آن از جمله بسیج باشیم.