نوروزهای رزمندگان و شهدا و خانوادههای شهدا
کامران پورعباس
عید نوروز عید ملی ماست که مورد تأیید بزرگان شرع بوده و دارای معانی برجسته و فواید و برکات عظیمی است.
رهبر فرزانه انقلاب اسلامی حضرت آیتالله العظمی خامنهای در این باره میفرمایند:
«عید نوروز یک عید شرقی و حامل ارزشهای برجسته و ممتازی است. در واقع عید نوروز یک نماد است؛ نماد نوآوری و طراوت و جوانی و نشاط، همچنین نماد مهربانی و محبت به یکدیگر، سرکشیِ برادران از یکدیگر، محبت خانوادههای خویشاوند به یکدیگر، محکم کردن روابط دوستی و مهربانی میان دوستان، آشنایان و زدودن کینهها؛ چون بهار مظهر طراوت است، مظهر نشاط است و همۀ این معانی در واقع در بهار وجود دارد و این یک امتیاز است برای ملتهای ما که نوروز را آغاز سال نوِ خودشان قرار دادند، مبدأ تاریخ قرار دادند؛ به خاطر اینکه حامل این معانی برجسته است.
این جشن یک جشن ملی است؛ جزو اعیاد دینی نیست؛ لکن از سوی بزرگان شرع مقدس ما هم نوروز مورد تأیید قرار گرفته. ما روایات متعددی داریم که در آنها از نوروز تجلیل شده و روز نوروز گرامی داشته شده؛ این موجب شده است که نوروز وسیلهای بشود برای اظهار عبودیت انسانها در مقابل پروردگار و تواضع ما در مقابل پروردگار. در واقع فرصتی است برای اینکه انسان دل خود را با یاد خدا هم طراوت ببخشد.» 07/01/1389
نگاهی میاندازیم به نوروز در جبهههای دفاع مقدس و دفاع از حرم و حال و هوای رزمندگان و مجاهدان در عید نوروز و لحظه تحویل سال.
نوروز در جبههها به هر نحو ممكن اجرا ميشد
مراسم نوروز در جبهههای نبرد حق علیه باطل در طول هشت سال دفاع مقدس به هر نحو ممكن اجرا مي شد. تهيه شيريني و كمپوت و ميوه از شهر و آوردن آن به خط مقدم و خواندن شعر و شوخي و وقت خوش كردن با يكديگر، گستردن سفره عيد و نوكردن زيرانداز ولو در تبديل گوني به پتو، برگزاري مراسم عيد حتي در ساختمان نيمه مخروبه در شهري خالي از سكنه و بدون برق و آب و تزیين در و ديوار و تهيه تنگ ماهي، چيدن گل و گياه صحرايي و آوردن باغ و بهار به سنگر، قرار دادن پوکههای خمپاره مملو از گل در هفت سین و ريختن اشك در فراق ياران يكدل از جمله آداب عيد نوروز در ميان رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس بود.
«سین»هایی برای رسیدن به «شین» شهادت
موقع تحویل سال، سفره هفت سین میانداختند. قرآن و آینه قبل از هر چیز در سفره بود. هر «سین» که روی سفره گذاشته میشد، نشانی از جنگ را با خود به همراه داشت. سینهای سفرهها بسته به نوع رسته بچهها متفاوت بود. در تخریب که بیشتر با مین سروکار داشتند به نحوی بود و در زرهی به نحو دیگر و به همین ترتیب در سایر واحدها. سینهای سفره هفت سین جبهههای جنگ به فراخور در دسترس بودن اقلام و وسایل متفاوت بود. گاهی سجاده، سربند، سنگ، سیم خاردار، سیمچین، سلاح، سیمینوف، سرنیزه، سوزن اسلحه و... سینهای سفره هفت سین رزمندگان بود؛گاهی هم سینهای موجود عبارت بود از: مین سوسکی، مین سبدی، سیم تله، سی چهار (نوعی خرج و مواد منفجره غیر حساس)، سمبه و...
در برخی سنگرها سیب و سماق هم بود و در برخی دیگر تنها از ادوات نظامی که با حرف «سین» آغاز میشد، استفاده مینمودند.
گاهی که سین کم میآمد، سنگر و یا سیدِ حاضر در جمع را سین هفتم میگرفتند.
آنها هر روز با تمام این «سین»ها زندگی میکردند. «سینهایی» که پلی بود برای رسیدن به «شین» شهادت.
سفرههایی از عشق و اخلاص و ایثار
سفرهای هم وجود نداشت و رزمندگان با انداختن چفیه و تکه پارچهای تمام وسایل را روی آن میگذاشتند و تلاش میکردند به هر نحو ممکن مراسم نوروز را در جبهه اجرا کنند. سفرههای ساده و بدون ادعای نوروز رزمندگان، مملو از عشق، اخلاص و ایثار بود و همگی از این سفره سیراب میشدند. رزمندگان اسلام در حد وسع و توان و امکاناتی که موجود بود سعی میکردند تا طراوت و شادی حاکم شود.
یاد امام و شهدا سر سفره هفت سین
تصاویر امام خمینی(ره) و شهدا زینت بخش و تبرک بخش سفرههای هفت سین بود. معمولاً داخل سنگرها عکس شاد و خندانی نیز از حضرت امام به دیوار بود. به سر لوله تفنگها پرچم سرخ میزدند، وصیتنامهها یا نوار صدای دوستان در لحظات قبل از شهادت را سر سفره میگذاشتند و یاد شهدا و مفقودالاثرها را گرامی میداشتند؛ لحظاتی ناب و خدایی برای شروع سالی جدید بود تا بلکه تمام روزهای سال خدایی شود.
سنگرتکانی
سنگرتکانی نیز رسم معروف جبههها بود. مجاهدان راه خدا پیش از تحویل سال نو دستی به سر و روی سنگرهایشان میکشیدند و در اصطلاح آن روزها «سنگر تکانی» میکردند.
در ایام عید سعی میگردید تا با تمیز کردن سنگرها و عطر زدن به لباسها، حال و هوای عید به جبههها آورده شود.
رزمندگان خوش ذوق سنگرها را با گل و گیاهان اطراف و شقایقهایی که در دشتها روییده بود، تزیین میکردند تا نشانی بهار به درستی داده شود.
مراسم تحویل سال و پس از آن
هنگام تحویل سال، بچهها در یک سنگر جمع میشدند و با هم دعای تحویل سال را میخواندند. بعد از خواندن دعای تحویل سال، برای پیروزی در عملیاتها دعا میکردند و بعد همدیگر را در آغوش گرفته و بر صورت هم بوسه زده و به هم تبریک میگفتند.
دیده بوسی، صلوات، ذکر حدیث و تلاوت قرآن و سرانجام بستههای کوچکی که تدارکات فرستاده بود، فضای جبهه را عیدی میکرد.
در برخی سنگرها، در مراسم تحویل سال، بعد از گوش سپردن به نوای همرزمان و جانبازان در حضور فرمانده و روحانی و طلبه گردان، همه رزمندهها شروع به نوحه خوانی و راه انداختن سینه زنی و تلاوت دعای توسل مینمودند که که با سوز و گدازی خاص برگزار میشد.
بعضی جاها نیز مراسم خاصی در حسینیه لشکر برگزار میشد و مداحان مداحی میکردند و اشعار زیبا به مناسبت نوروز میخواندند و رزمندگان هم کف میزدند و صلوات میفرستادند.
صله رحم و دید و بازدیدهای نوروزی
زمانی که عملیات نبود، رزمندگان به سنگرهای مجاور میرفتند و سنت حسنۀ صلهرحم و دید و بازدید نوروزی را به جا میآوردند.
ديد و بازديد از گردانهاي همجوار و رفتن سراغ فرماندهان و روبوسي با آنها هم از جمله سنتهاي حسنهاي بود كه در ايام سال نو معمولاً ترك نمیشد.
در ایام نوروز بچهها راه میافتادند برای عرض تبریک، از محل فرماندهان شروع میکردند و بعد به سنگرهای مجاور میرفتند در حالی که همه با هم میگفتند: برادرا، برادرا عید شما مبارک. اهل سنگر هم جواب میدادند یا به شوخی چیزی میگفتند و از میهمانان دعوت میکردند به داخل سنگر آنها بروند و پذیرایی بشوند.
پخش میوه و شیرینی رواج میگرفت و هر کس به طریقی سعی میکرد لحظه تحویل سال را برای همرزمانش شیرینتر کند.
غذاهای ایام نوروز بهترین غذاها بود و پذیرایی با میوه و شیرینی در همه جا دایر.
جشن و سرور در جبههها
مراسم جشن و سرور نیز در جبههها در ایام نوروز برپا بود. تئاترها و نمایشنامههای نشاط آور که بچهها خود تهیه و اجرا میکردند و نمایش فیلمهای سینمایی که زحمت تدارک آنها را نیروهای واحد تبلیغات میکشیدند، از جملۀ این مراسمها بودند.
عيدي دادن در جبههها
رزمندگان حتی سنت دیرینه عیدی دادن را فراموش نمیکردند و به هر طریقی که ممکن بود به همرزمانشان عیدی و یادگاری میدادند. عیدیها معمولاً اسکناس 10 تومانی بود که گاهی روی آن جملاتی هم نوشته شده بود. البته عیدی دادنها همیشه به رد و بدل شدن پول خلاصه نمیشد. بعضیها از هم دستخط و چفیه میخواستند و برای هم عبارت «کتب علیکم القتال» را مینوشتند و در پاکتی اهدا مینمودند تا در سال جدید شهادت نصیبشان شود.
بهترین و اصلیترین عیدی
البته ناگفته پیداست که بهترین و اصلیترین عیدی را هم رزمندگان اسلام و مجاهدان فی سبیل الله به ملت ایران و جهانیان تقدیم کردند که عبارت است از: عزت و عظمت اسلام و امنیت و اقتدار انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران.
سکهها و اسکناسهایی که به دست امام خمینی(ره) متبرک شده بود دست به دست بین رزمندگان میچرخید. عیدی بچهها، سکههای یک تا پنجاه ریالی و اسکناسهای صد تا هزار ریالی متبرک به دست حضرت امام بود.
نامه هموطن مسیحی برای رزمندگان
نامههایی که به مناسبت دهه فجر و نوروز از پشت جبهه برای رزمندگان میآوردند، از خاطرات فراموش نشدنی و جالب بودند. هر وقت مسئول تدارکات برای گرفتن نامههای خانوادهها به بنیاد شهیدِ شهر میرفت، تعدادی از آن نامهها را هم با خود میآورد. بچهها بیش از این که منتظر آمدن نامه از خانوادههایشان باشند، برای برنامههای مردمی انتظار میکشیدند که به «نامههای امت حزبالله» معروف بودند و غالباً بچهها این نامهها را برای هم میخواندند. گاهی نامهها آدرس داشت و رزمندهها جواب نامهها را مینوشتند و تا چند روز پس از آمدن نامههای امت حزبالله، سرگرم پاسخ دادن به آنها بودند. بیشتر نامهها از دانشآموزانی بود که با قلم شیرین خود، پیامشان را برای رزمندهها مینوشتند. یکی از آن نامهها که جذابیت خاصی داشت، از یک دختر نوجوان مسیحی بود که به مناسبت عید نوروز کارت پستالی فرستاده بود که حضرت مسیح را بر صلیب نشان میداد و در پشت آن، نامهای به این مضمون نوشته بود: من به عنوان یک هموطن مسیحی، فرارسیدن سال نو را به تمام شما رزمندگان که در جبههها از میهن ما دفاع میکنید، تبریک عرض میکنم.
نامه بچههای کوچک از کیلومترها آن طرفتر و از شهرهای مختلف آمده بود و کودکان و نوجوانان خوش سلیقه، کارتهای تبریک نقاشی شده، مقداری شکلات و آجیل، یک خودکار، یک دفترچه سفید و نامهای در این بستهها گذاشته و فرستاده بودند.
تحویل سال در خط مقدم
از شایعترین رسوم جبههها این بود که با حلول سال جدید نیروهای حاضر در خط مقدم با شلیک گلوله به سمت دشمن ابراز احساسات میکردند.
گاهی اوقات، رزمندگان اسلام در شب سال تحویل در حین عملیات یا در خط عملیاتی بودند؛ اما همه از زمان تحویل سال نو مطلع بودند و به یکدیگر تبریک میگفتند. لشکر هم در آن شب یا روز یک غذای ویژه نظیر کوبیده یا چلو مرغ در نظر میگرفت و بین بچهها شیرینی پخش میکرد.
عده زیادی از رزمندگان در هنگام سال تحویل یا قبل و بعد از آن به شهادت رسیدند و یا جانباز و مجروح شدند و ثابت کردند که: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا».
و جبهههای نبرد حق علیه باطل همواره و به خصوص در ایام تحویل سال مصداق بارز «فرحین بما آتاهم الله من فضله» بودند.
نوروز در اسارت
کیفیت نوروز در اسارت نیز متفاوت بود. آقای حسن قادری آزاده و جانباز 70 درصد از نخستین ایام نوروز در دوران اسارت میگوید و این که حتی اجازه نداشتند که برای این روزها دور هم جمع شوند و تنها از دور و با اشاره عید را به هم تبریک میگفتند. در بهترین حالت، خمیرهای وسط نان را با شکر به شکل شیرینی درمیآوردیم و بهاصطلاح عید را جشن میگرفتیم اما زمانی که لو میرفتیم مهمان باتوم بعثیها میشدیم.
محمود شرافتی از آزادگان دوران دفاع مقدس به بیان خاطره خود از لحظه تحویل سال در سال ۱۳۶۴ پرداخته است:
«نوروز سال ۶۴ با همۀ سالها فرق میکرد. تحویل سال هفتونیم، هشت صبح بود.... شش، ششونیم صبح بود. هر کس یک گوشه برای خودش خلوت کرده بود. یکی قرآن میخواند، یکی دعای عهد، یکی ندبه. سکوت عجیبی بود آن سال.
نیم ساعت مانده به تحویل سال، برنامه را شروع کردیم. یکی از قاریها قرآن خواند. همه جمع شدیم دور هم، ولی هر کس در حال خودش بود. یکی مسئول اعلام وقت بود. هر چند وقت یک بار میگفت «ده دقیقه مانده به تحویل سال. پنج دقیقه تا تحویل سال...». لحظۀ سالتحویل چند بار با قاشق ضربه زد روی بشقاب؛ سال ۶۴ تحویل شد.
همه سرجاهای مان رو به قبله، دست به پیشانی نشسته بودیم. عجیب که همه توی فکر بودیم؛ توی فکر سالهایی که گذشت؛ اینجا، این همه دور. دل همه گرفته بود. نوبت دکلمه شد؛ درست دست گذاشته بود روی دل ما. نمیدانستیم چهمان شده، ولی یک چیزی بود، یک چیزی مثل سنگینی، مثل تلخی. دکلمه از زبان ما اسرا بود با مادرهای شهدا. یک جور درددل با مادرهایی بود که بچههاشان را از دست دادهاند، بچههایی که بیپدر شدهاند، زنهایی که بیشوهر شدهاند، همه الان سر سفرۀ هفتسین نشستهاند و کنار آیینه و قرآن عکس شهیدشان را گذاشتهاند، آنها هم مثل ما حرف نمیزنند، زل زدهاند به چشمهای عکس، چه دارند که بگویند؟... غصهدار مردم بودیم؛ غصهدار آنهائی که توی خانههاشان کنار بقیه پای سفرۀ هفتسین قرآن میخواندند. یادم نمیآید کسی توانست خودش را نگه دارد. چشمها همهتر بود، ولی بیصدا.
هشت صبح درها باز شد و همه آمدیم بیرون. صدا از کسی بلند نمیشد. همه مثل هم بودیم؛ ساکت و بیحرف نشستیم سر صف. آمار گرفتند. شاید یکی دو روز همینطور توی لک بودیم. کمکم دید و بازدیدها شروع شد. دستهدسته میرفتیم آسایشگاههای همدیگر، عید را تبریک میگفتیم و هر چی داشتیم میگذاشتیم وسط و پذیرایی میکردیم؛ با همان بیسکویتهای خشک و آب شکرهای حانوت.»
سال تحویل کنار مزار شهدا
در هشت سال دفاع مقدس، هشت بهار بر مردم ایران گذشت که طی این سالها بسیاری از رزمندگان در کنار خانواده نبودند و در جبههها سال را نو میکردند و یا با فرارسیدن هر بهاری در این هشت سال، خانوادههایی بودند که تنها قاب عکس شهیدشان زینت بخش سفره هفت سینشان میشد. عدهای از خانوادههای ایرانی نیز در بیمارستان در کنار جانبازان خویش سال نو را به یکدیگر تبریک میگفتند و یا در کنار مزار شهدای تازه پر کشیده خود سفره هفت سینی ساده از سنبل و سیب و گلاب و سبزه و.... پهن میکردند و این سنت حسنه از آن پس باقی ماند و ما هر سال شاهد حضور مردم و خانواده شهدا در گلزار شهدای سراسر کشور در هنگامه تحویل سال هستیم که مردم به برکت این مکانهای مقدس برای خود و خانواده و کشور و جهان آرزوی خویش را بر زبان میآورند و در حق یکدیگر و همگان به درگاه خداوند سبحان دعا میکنند.
خاطرات نوروزیِ مدافعان حرم
در فضای مجازی خاطرات چندانی از نوروز مدافعان حرم در سوریه وجود ندارد؛ از یکی از مدافعان حرم هم که در این مورد پرس و جو کردم ابراز داشت که سرعت تحولات در سوریه و شدت درگیریها آن قدر شدید بود که مجالی برای بهجا آوردن آداب و رسوم نوروز باقی نمیماند و از سوی دیگر تکفیریهای ملعون و خبیث و خونخوار هم مترصد این موقعیتها بودند تا از غفلتها استفاده کنند و هجوم بیاورند لذا حواس بچهها خیلی در نوروزها جمع بود و همین امر مجالی برای جشن نوروز و رسومش باقی نمیگذاشت.
علیرغم عدم وجود اطلاعات در مورد نوروز در سوریه، اما خاطرات نوروزیِ متعددی از مدافعان حرم و خانوادههایشان در زمان قبل و بعد از شهادت در داخل ایران موجود است که برخی از آنها را شرح میدهم.
نوروزهای پر جنب و جوش
پاسدار شهید مهندس علیاصغر شیردل از شهدا مدافع حرم عقیله بنیهاشم حضرت زینب کبری(س) است که در ۳۰ اردیبهشت ۹۴ به شهادت رسید.
همسر گرامی شهید شیردل مثل هر سال به رسم خاطرات خوشی که با همسرش داشته سفره هفتسین پهن میکند و بر تن امیرعلی لباس نو میپوشاند و قرآن میخواند. در خانواده شیردل آغاز سال نو با تلاوت قرآن آغاز میشد و شهید علیاصغر شیردل از لای قرآن عیدی همسر و فرزندش را تقدیم میکرد. حالا همسر شهید از میان قرآن وصیتنامه شهید را برمیدارد و میخواند.
همسر شهید شیردل از نوروزهای شهید میگوید: علی بسیار اهل سفر بود. برای همین همیشه ایام نوروز به مسافرت میرفتیم. خیلی هم مقید بود تا سال تحویل در خانه خودمان باشیم. در این ۱۰ سالی که با او زندگی کردم همیشه سال تحویل در خانه بودیم. حتماً لباس نو میپوشیدیم و قرآن میخواندیم. بعد به دیدار پدر و مادرهایمان میرفتیم.
شهید مدافع حرم میثم نظری به عنوان نیروی بسیجی داوطلب به همراه نیروهای یگان ویژه فاتحین تهران به سوریه اعزام شد و در دی ماه سال ۹۴ در دفاع از حرم اهلبیت(ع) و مبارزه با تروریستهای تکفیری در منطقه خانطومان سوریه به همراه ۱۲ نفر از همرزمانش به شهادت رسید.
هنوز هم خانه از خاطرات شهید پر از شور و شوق است. مادر و پدر به همراه خواهران و برادرش به یاد شهید دور سفره هفتسین جمع میشوند و عکسش را در لوح دلشان قاب کردهاند.
خواهر گرامی شهید مدافع حرم میثم نظری میگوید: میثم در کارهای خانهتکانی حسابی کمک میکرد. جابهجایی وسایل و تمیز کردن شیشهها کار میثم بود. سال تحویلی دوست داشت در زیارتگاه و امامزادهای باشد. میگفت حال و هوای تحویل سال در این مکانها جور دیگری است.
شهید مهدی ذاکر حسینی از رزمندگان لشکر عملیاتی حضرت محمدرسولالله(ص) و از تکاوران بسیار شجاع لشکر محمد رسولالله(ص) و از مدافعان حرم آل الله بود که در ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ در حومه شهر حلب سوریه بر اثر حملات موشکی دشمن به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
وقتی حرف عید و نوروز میشود، پدر گرامی شهید ذاکر حسینی لبخند میزند و میگوید: حال مهدی خوب است. شهادت بهترین جایگاهی بود که مهدی میتوانست بهعنوان یک انسان به آن برسد. وقتی او حالش خوب است پس حال ما هم خوب است. عید، ما بیشتر از سالهای قبل سفره هفتسینمان را گلباران میکنیم. مادرش برای مهمانها تدارک دیده است. حال همه خوب است چون افتخار میکنیم به مهدی، به راهش، به اینکه ما را سربلند کرد. اینکه عاقبت به خیر شد.
پدر شهید میگوید: مهدی در هنگام سال تحویل بیشتر سر کار بود. همیشه سعی میکرد آمادهباش باشد. معتقد بود باید او و امثال او آمادهباش باشند تا بقیه مردم در آرامش به سر ببرند. چون مجرد بود سعی میکرد این زمانها جای همکاران متاهلش بایستد تا آنها کنار خانوادهشان باشند.»
نوروزهای رضوی
شهید سعید انصاری از بازماندگان قافله شهدا در دفاع مقدس بود و برای شهادت آرام و قرار نداشت. با اینکه چند بار برای دفاع از حرم به عراق رفته بود، اما دلش راضی نبود تا اینکه موفق شد مدافع حرمِ عمه سادات(س) نیز بشود. آقا سعید در جنگلهای زیتون با تیری که به پهلویش اصابت نمود به شهادت رسید. وی حین عملیات در حالی که مشغول تیراندازی بود، از نمازش غافل نشد و نماز مغرب و عشا را خواند. آخرین کلمات شهید هم «یا زهرا» بود. شهید سعید انصاری در دی ماه ۹۴ در منطقه خانطومان حلب با سه تیر مستقیم قناسه تروریستهای النصره به شهادت رسید.
شهید سعید انصاری عادت داشت به همراه خانواده در روزهای نوروز به زیارت امام رضا(ع) برود.
همسر گرامی شهید انصاری میگوید: سعید خیلی به روزهای نوروز و دید و بازدید اهمیت میداد. حتماً برای بچهها و من عیدی تهیه میکرد و خلاصه دوست داشت سفره هفتسین پهن کنیم.
وی میافزاید: سفره هفتسین که پهن میکردیم میگفت ماهی نگذارید. راستش دلش برای ماهی میسوخت و میگفت حیوان را آزار میدهیم، ماهی را در تنگ کوچک میاندازیم، این کار خوبی نیست. یکی دو بار هم که ماهی خریدیم خیلی زود بعد از سال تحویل بردیم و داخل رودخانه یا حوض انداختیمش. سعید اهل مسافرت بود. بهخصوص دوست داشت در روزهای اول سال نو در یک مکان زیارتی باشیم. راستش بعد از شهادتش هم رسم سعید هنوز در خانه ما پابرجاست.
نوروزِ آقازادۀ خاص
شهید مدافع حرم روحالله قربانی از آن آقازادههای خاص است که در دام پارتی بازیها و ویژهخواهیها و ویژه خواریهای مرسومِ برخی آقازادهها نیفتاد و بهترین راه یعنی مسیر ایثار و شهادت را انتخاب نمود.
روحالله قربانی فرزند سردار داود قربانی در ۱۳ آبان 1394 در عملیات محرم در حلب به شهادت رسید.
همسر گرامی شهید هنوز خاطره عید ۱۳۹۴ را به خوبی یاد دارد: عید ۱۳۹۴ برایشکاری پیش آمد. ۲۹ اسفند به سمت جنوب کشور راهی شد. روز سوم و چهارم فروردین تماس گرفت و حالم را پرسید. عذرخواهی کرد که پیش من نیست. من هم گفتم عیبی نداره صبر میکنم. ولی روز هشتم عید زنگ زد. خیلی دلم تنگ شده بود. پرسید: خوبی؟ گفتم: نه. گفت: فردا تهرانم. باور نکردم. گفتم شوخی میکند. ولی فردا زنگ خانه را زدند. روحاللهآمده بود. گفت همان موقع که گفتی دلت تنگ شده راه افتادم. راستش این بهترین عیدی بود که گرفتم.
همسر شهید ازمنش همسرش در روزهای نوروز میگوید. اینکه بسیار به صله رحم اهمیت میداد. وی خاطرنشان مینماید: قبل از عید لای قرآن برای بچهها عیدی میگذاشت. قرآن میخواند. در ضمن خیلی دوست داشت برای من خرید کند. همیشه سال نو اول با ذوق و شوق برای من خرید میکرد و بعد برای خودش چیزی میخرید.
نوروز با حاج قاسم
شهید مدافع حرم مهدی نعمایی از اوایل جنگ سوریه به همراه خانواده در منطقه حضور داشت و تاریخهای اعزامهایش خیلی زیاد است. آقا مهدی 23 بهمن 1395 در روز شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) در حماه در سوریه به شهادت میرسد.
ماجرای دیدار نوروزی حاج قاسم با خانواده شهید نعمایی بسیار معروف است و مکرراً در فضای مجازی بازنشر گردیده است.
همسر گرامی شهید نعمایی این دیدار را چنین روایت میکند:
در زمان تحویل سال ۱۳۹۸ به همراه بچهها سر مزار آقامهدی رفته بودیم؛ به آقا مهدی گفتم: زمانی که شما در کنار ما بودید، هر سال یک عیدی خوب به من و بچهها میدادید؛ عیدی امسال ما فراموش نشود.
از ابتدای عید نوروز امسال تا هفت فروردین به مسافرت رفته بودیم و تا آن روز هیچ مهمانی به منزل ما نیامده بود؛ همان شب که به منزل رسیدیم با ما تماس گرفته شد و گفتند: سردار سلیمانی قرار است فردا به دیدن خانواده شهدای ساکن در البرز بیایند و اگر آمدن به منزل شما قطعی شد، فردا اطلاع میدهیم. صبح روز هشت فروردین منتظر تماس بودم که با من تماس گرفته شد و گفتند: سردار سلیمانی حدود ساعت ۱۰ به منزلتان میآیند. در حال آماده کردن منزل بودم که زنگ منزل مان زده شد؛ سراغ بچهها رفتم و گفتم: بچهها بیدار شوید، مهمان عزیزی به منزلمان میآید.
در را باز کردم؛ سردار و یکی از محافظان به منزلمان آمدند؛ ایشان بعد از احوالپرسی سراغ بچهها را گرفتند؛ به ایشان گفتم: بچهها دارند، آماده میشوند تا خدمت برسند. با اینکه خوابآلود بودند با دیدن سردار شاد شدند. سردار روی ریحانه و مهرانه را بوسیدند و بچهها کنار ایشان نشستند.
سردار از مسائل و اوضاع و احوال زندگی پرسیدند. وقتی که با سردار سلیمانی صحبت میکردیم، یاد قرار سال تحویل افتادم که از آقامهدی عیدی خواسته بودم؛ همان موقع داستان را برای سردار تعریف کردم و به ایشان گفتم: دیدن شما در منزلمان عیدی من و بچهها بود. سردار فرمودند: انشاءالله عیدی شما دیدن روی حضرت مهدی(عج) باشد.
بعد سردار پرسیدند: شما به دیدن رهبر انقلاب رفتید؟ من هم گفتم: سالی که نکوست از بهارش پیداست. وقتی اولین مهمان عید امسال ما شما هستید، انشاءالله تا پایان سال دیدار با رهبر انقلاب نصیب ما میشود. ایشان هم گفتند: انشاءالله.
روی مبل نشسته بودیم، سردار به محافظی که در منزلمان بودند، گفتند که جعبه انگشترها را بدهید که میخواهم به دخترانم انگشتر هدیه بدهم. ایشان یک انگشتر به مهرانه و ریحانه دادند و جعبه را روبهروی من نگه داشتند و گفتند: دخترم یک انگشتر به انتخاب خودت بردار. من هم گفتم: سردار خودتان لطف کنید یک انگشتر به من بدهید که یک انگشتر به من دادند و گفتم: این هدیه خیلی ارزشمند است.
بعد از گفت وگوی خودمانی سردار با بچهها، بچهها به ایشان گفتند: ما یک اتاق داریم که تمام وسایل بابا در آنجاست. سردار گفتند: بسیار خوب، برویم به اتاق بابا. به همراه سردار به اتاق آقامهدی رفتیم. سردار به در و دیوار اتاق آقا مهدی که قاب عکسهایی از شهید بود نگاه میکردند؛ عکسی از سردار و آقامهدی بود. من در کمد را بازکردم تا سردار کفش و پوتین و لباسهای آقامهدی را ببینند. سردار گفتند: احسنت، احسنت به شما که موزه درست کردید، خیلی کار قشنگی بود.
بعد هم من در ویترین را باز کردم و انگشتر آقا مهدی را که سردار به شهید داده بود، نشان دادم. دوستان آقا مهدی از خاک محل شهادتش چند عدد مهر درست کرده بودند؛ من این مهرها را به سردار نشان دادم و ایشان گفتند: من میخواهم با مهر تربت شهید در این اتاق نماز بخوانم. سردار اجازه ندادند برایشان سجاده بگذارم و با همان مهر تربت نماز خواندند. بعد از اینکه نماز سردار تمام شد، مهرانه و ریحانه کنار ایشان ایستادند تا عکس یادگاری بگیرند؛ سردار به من گفتند: دخترم خودت هم بیا یک عکس بگیریم. من هم رفتم کنار بچهها با سردار عکس گرفتیم.
قاب عکسی از سردار و آقامهدی روی دیوار بود؛ من آن قاب عکس را به ریحانه و مهرانه دادم و گفتم: سردار به شما هدیه دادند، شما هم این قاب عکس را به ایشان هدیه بدهید. بچهها این قاب عکس را به سردار هدیه دادند و گفتند: این قاب عکس را به اتاقتان بزنید.
زمان رفتن حاج قاسم فرا رسید؛ اصلاً دلمان نمیخواست سردار از منزلمان بروند؛ موقع خداحافظی به سردار گفتم: برای من و بچهها دعا بفرمایید. سردار گفتند: شما باید ما را دعا بفرمایید. دعا بفرمایید که من شهید بشوم. با این جمله سردار جا خوردم و گفتم: سردار الان زود است؛ انشاءالله سالهای سال سایهتان بالای سر ما باشد و آخر عمرتان به شهادت.
ایشان خم شدند و بچهها را بوسیدند. چندین بار از سردار خواهش کردم که باز هم در کنار ما بمانند اما حیف که دل کندن از سردار دلها خیلی سخت بود. سردار رفتند من از پشت پنجره ایشان را دیدم که خودشان در را باز کردند و سوار ماشین شدند.