شهید زنده بودن
کامران پورعباس
شهدای والامقام و اعلامرتبه درجات و جایگاههایی اعلا و رفیع دارند و نزد پروردگارشان روزی میخورند و نظر مینمایند به وجه الله و...
حال شاید این سؤال پیش بیاید که اگر کسی توفیق شهادت در میدان نبرد برایش حاصل نشد، چگونه میتواند یک «شهید زنده» باشد و به درجه و جایگاه شهدا برسد؟
دو تجربه نزدیک به مرگ در دو کتاب از انتشارات شهید ابراهیم هادی در پاسخ به این سؤال مهم نقل گردیده که مژده و بشارتی عظیم است برای عاشقان و دوستداران شهدا و شهادت.
شهید زندگی کردن در دنیا
کتابِ «سه دقیقه در قیامت» کاری از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی، روایتی است از خاطرات یکی از مدافعین حرم که زیر عمل جراحی برای لحظههایی از دنیای خاکی میرود و تجربهای نزدیک به مرگ دارد و با انتشار این تجربیات بدون ذکر نامش موافقت مینماید.
در این کتاب که بسیار مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته است، حقایقی درباره مرگ، برزخ، حال انسان در برزخ و بسیاری مطالب دیگر درباره حیات پس از مرگ نقل گردیده است.
در بخشی از کتاب سه دقیقه در قیامت در مورد شهید زنده بودن و رسیدن به درجه شهدا بدون شهادت در میدان جنگ، ماجرای جالبی آمده است: «یکی از معلمین و مربیان شهر ما، در مسجد محل تلاش فوقالعادهای داشت که بچهها را جذب مسجد و هیئت کند.
او خالصانه فعالیت میکرد و در مسجدی شدن ما هم خیلی تأثیر داشت.
این مرد خدا، یک بار که با ماشین در حرکت بود، از چراغ قرمز عبور کرد و سانحهای شدید رخ داد و ایشان مرحوم شد.
من این بنده خدا را دیدم که در میان شهدا و هم درجه آنها بود!
من توانستم با او صحبت کنم.
ایشان به خاطر اعمال خوبی که در مسجد و محل داشت و رعایت دستورات دین، به مقام شهدا دست یافته بود. در واقع او در دنیا شهید زندگی کرد و به مقام شهدا دست یافت.
اما سؤالی که در ذهن من بود، تصادف او و عدم رعایت قانون و در واقع علت مرگش بود.
ایشان به من گفت: من در پشت فرمان ماشین سکته کردم و از دنیا رفتم و سپس با ماشین مقابل برخورد کردم. هیچ چیزی از صحنه تصادف دست من نبود.»
محشور شدن با شهدای مقرب
کتابِ «با بابا» توسط انتشارات شهید ابراهیمهادی منتشر شده است. این کتاب بر اساس خاطرات سردار شهید حاج محمد طاهری و فرزندش مصطفی است. در این کتاب، تجربه نزدیک به مرگ مصطفی طاهری(راوی کتاب) در پی تصادف خودرو و فرو رفتن در کما مرور میشود. آقا مصطفی به مدت ۱۸ روز در بهشت برزخی با پدر همنشین میشود و با وجود قطع امید پزشکان و اطرافیان برای بازگشت او به زندگی، دوباره به هوش میآید و به ثبت تجربه ماورائی خود میپردازد.
یکی از ماجراهای جالب در کتاب «با بابا» به این شرح است:
«وقتی پدر شهیدم را در آن باغ زیبا مشاهده کردم، بسیار خوشحال شدم. سالها از شهادت پدرم گذشته بود.
یک روز همراه پدر به محضر پیامبر خدا رفتیم. آنجا همراه با برخی شهدای مقرب نشسته بودیم.
یکباره متوجه شدم که یکی از دوستان دوران تحصیل من، که سال قبل به خاطر سرطان از دنیا رفته بود نیز حضور دارد!
احمد خدامی را میگویم. او یکی از فعالان فرهنگی در سطح شهر کاشمر بود که تا میتوانست برای رضای خدا و حفظ یاد و نام شهدا فعالیت میکرد. او در بیشتر مساجد و محلهها فعالیت داشت.
به پدرم گفتم: احمد که شهید نشده بود. اینجا چه میکند؟!
گفت: احمد در دنیا خالصانه زحمت کشید و مانند شهدا زندگی کرد و خدا او را با شهدای مقرب محشور نمود.»