روشنفکران به روایت روشنفکران- 14
قربانی کردن فرهنگ چندهزار ساله ایران برای تحقق اهداف بنگاه فرانکلین
علی قرباننژاد
این مطالب هدفی را به طور خاص پی نمیگیرند بلکه آنها از سویی به بیان نوشتههای کسانی میپردازند که دورهای در آب و هوای روشنفکری زیست کردهاند و از سوی دیگر قطار کلماتی که ذیل هر ایستگاه از «روشنفکران به روایت روشنفکران» میآید درصدد است به اقتضای آنچه در متن به آن میرسیم به ارائه توضیح پیرامون رویدادها و تبیین علل آنها بپردازد.
در 2 شماره قبل در همین سلسله مطالب این موضوع بیان شد که «... موسسه فرانکلین یک دریچه به سمت و سوی لیبرالیسم بوده است. مانند اینکه یک توده بزرگ سمی جایی در هزاران کیلومتر آنطرفتر قرار گرفته و به مرور آن توده بزرگ سمی که در قارهای دیگر است یک شاخه از خویش را به سمت کشورمان روانه میکند. آن شاخه سپس با تلاش برای ریشه دواندن در خاک ایران سعی خواهد کرد به مرور خود را گسترش داده و آدمها را نیز در خود هضم کند. در این مسیر اگر انقلاب اسلامی در سال 1357 پیروز نمیشد معلوم نبود تاکنون چیزی از این خاک باقی میماند که تحت تاثیر آن توده سمی قرار نگرفته باشد؟!»
شبکهسازی؛ روش استعمار برای تثبیت خود
در این ایستگاه به جایی از متن مرحوم «جلال آل احمد» (که رحمت و رضوان خدا بر او باد) خواهیم رسید که نشاندهنده تیزهوشی و نکتهبینی او است چرا که آل احمد با توضیحاتش نشان میدهد که در آن روزگار به این موضوع پی برده که استعمارگران و نهادهای آنها چگونه به «شبکهسازی» در جامعه هدف روی میآورند آن هم برای سرعت بخشیدن به انتقال و القای مفاهیم مد نظرشان. پیش از پرداختن به مبحث این شماره لازم است تا ادوار استعمار را به صورت خیلی خلاصه مرور کنیم تا بدانیم چرا شبکهسازی برای آنها مهم است. در استعمار کلاسیک همه چیز تقریبا رو بود و با تعاریف و تصورات آدمی هماهنگ. این یعنی در استعمار کلاسیک وقتی سخن از جنگ میشود به واقع همان چیزی است که هر ذهنی پس از شنیدن این کلمه متصور میشود. در این شکل استعمار یک فرد هندی دقیقا و بعینه میدید که سربازان انگلیسی از کشتیهای خود به ساحل میآیند. استعمارگر در این نوع استعمار، حتما باید بر مردمان سرزمینهای هدف غالب و چیره شود و بر آنها حکم براند و مقدرات سرزمینشان را به دست بگیرد. این واضح است که در این نوع استعمار حضور نیروهای نظامی استعمارگر در آن سرزمین اصلیترین و لازمترین شرط برای به استعمار کشیدن بود. با افزایش ظلم و جنایت استعمارگران و نیز آگاهی مردمان از این موضوع که اتحاد آنها میتواند کارهای بزرگی را به ثمر بنشاند و همچنین خبرهایی که از رهایی برخی سرزمینها از چنگال شوم استعمار غربی منتشر میشد بهتدریج تب و تاب مبارزات استقلالخواهی در مناطق مختلف این کره خاکی بالا گرفت. شرایط بهوجود آمده این موضوع را به مردمان میفهماند که این چنین هم نیست که در یک نبرد آنکه از تجهیزات بهتر و شرایط مساعدتر و نفرات آموزش دیده و حرفهای بیشتر برخوردار است الزاما پیروز میدان باشد و اینگونه افسانه شکستناپذیری آنها بهتدریج فرو ریخت. البته اینها سبب نشدکه غرب از خوی ظلم و جنایت و چپاولگریاش دست بردارد.
دیپلماتها؛ سربازان استعمار نو
با استقلال کشورهای مستعمره دوره تازهای شروع شد. دورهای که در آن کشورها ظاهرا استقلال یافته بودند اما در حقیقت ماجرا از این قرار بود که در این مدل تازه سربازان کشور استعمارگر با شکل و شمایل جدید به میدان آمدند. این سربازان تغییر شکل یافته دیگر در پادگانهای نظامی مستقر نبودند بلکه در این شکل تازه محل استقرار آنها سفارتخانهها بود و سربازان شکل جدید استعمار نیز دیپلماتها بودند. این سربازان تازه در کاخ پادشاهان و یا دولتهای کشورهای هدف نفوذ کرده و امور آن کشورها را به صورت کاملا نامحسوسی به دست داشتند. کشور ما اگرچه هیچ وقت به صورت کامل مستعمره کشور دیگری نشد و شومی مدل نخست استعمار بر کشورمان سایه نینداخت اما ایران از مدل دوم استعمار یا به عبارتی «استعمار نو» لطمههای بسیاری خورده است.
فریب؛ کارویژه استعمار فرانو
در شکل سوم استعمار که آن را «استعمار فرانو» مینامیم فریب اصلیترین ستون و مهمترین جایگاه را به خود اختصاص داده است. سربازان کشور استعمارگر در این مدل استعمار دیگر نه همچون شکل اول آن با یونیفرم نظامی هستند و اسلحه در دست دارند و نه مانند شکل دوم استعمار کت و شلوار به تن کرده و در سفارتخانه مستقر شدهاند بلکه حتی ممکن است سربازان کشور استعمارگر در این شکل اخیر حتی در خاک و سرزمین خودشان مستقر باشند و با تولید محتوا و خبر و مستند و فیلم و آثار شبه هنری و... به قتل عام باورها، فرهنگها، سبک زندگیها، هویتها، اعتقادات، ارزشها و... بپردازند. سربازانی که یک حضور واقعی در پای سیستم رایانه دارند و دهها حضور مجازی در دنیای مجازی. به راستی این عجیب نیست که انسان قرن حاضر را (که خویش را آگاهترین و فرهیختهترین و با علمترین انسان همه اعصار میداند) دنیای مجازی همچون عروسکی به اختیار خود گرفته و به هر سوی که بخواهد میبرد؛ از مد و چه پوشیدن گرفته تا تهییج آدمی به کارهای مختلف از تظاهرات تا تجمعهایی با بهانههای مختلف و... خب، آنچه لازم مینمود تا به عنوان مدخل بحث اخیر ارائه شود به گفت آمد و حال ادامه متن آل احمد را بخوانیم:
«... و این جوری بود که ما دیدیم فقط در یک کارناوال- و اگر نه به عنوان دلقک دستکم به عنوان سیاهی لشکر- میتوان خود را به رخ خلق کشید تا تازه تفریح کنند، که کردند. و این همه از این قلم به دور بود و به دور باد. وقتی کارمان با همایون [صنعتیزاده] به فحش و فضیحت کشید، او تازه طلبکار هم بود که: بله. تو را برای مقامات امنیتی قابل تحمل کردهام... و الخ
بله جانم این است نتیجه فریب خوردن. و همیشه این تویی که بدهکاری و حالا سال ۳۵ بود. و مزد آن مقاله ۹۵۰ تومن. عيناً. که باز رفت و آمدمان قطع شد قرضها تمام شده بود و کار او بالا گرفت و مربع همایون- بار قاطر- خانلری ـ خواجه نوری، داشت میشد چهار گوش پی بنای مطبوعات رسمی و نیمه رسمی و روی دانه شوقی که تو و امثال تو از سر بیخبری در پهن دان همایون کاشتید، علفهای هرز فراوان سبز شد به صورت کتابها و مؤسسهها و بند و بستها و او پس از مترجمها سراغ ناشرها رفت و دست یک یکشان را در حنایی فرو کرد که با بوی دلار و بلیط بختآزمایی آب گرفته بودند و بعد سراغ مجلهها. «سخن» را همین جوری خرید و راهنمای کتاب را و بعد همهشان را دست به دهان خودش نگاه داشت و نگاه داشت تا بوق انحصار کتابهای درسی را دکتر مهران زد. وزیر فرهنگ وقت به کمک فاطمی نامی که معاون فرهنگ بود؛ اما نانخور رسمی همایون. و ما در آن ایام (۳۸) و (۳۹) مشاور بودیم در تعلیمات متوسطه و میدیدیم که چگونه فرهنگ مملکت دارد بدل میشود به شعبهای از شعبات بنگاه فرانکلین آن وقت بود که صاحب این قلم به وحشت افتاد و من هم که مبادا در بنای این ظلمآباد، تو هم سهمی داشته باشی و چه باید کرد؟ جواب خیلی ساده بود. نردبان را بکش و اگر میتوانی خری را که بالای منبر بردهای بیاور پایین و این جوری بود که راه افتادیم که هر گناهی را کفارهای و گزارشها به فرهنگ- به رئیس- به وزیر و همه بیفایده و مبادا دیر شده باشد؟!»
این فراز از متن مرحوم آل احمد بسیار بسیار مهم است و باید آن را کسانی که مسئولیتهای فرهنگی و تامین امنیت دارند به خوبی مطالعه کنند. چه بسا اگر این قبیل را برخی مسئولان که پیش از این مسئولیت داشتند خوانده بودند و در آن به تفکر پرداخته بودند خیلی از ماجراهایی که از پس نفوذ برای کشور پدید آمد دیگر رخ نمیداد. مشکل مملکت همین بود. عدهای که چنان در خوشخیالی و سادهلوحی به سر میبردند که گرگ را بره میدیدند و اینگونه شد که «جیسون رضائیان» تا بیخ گوش رئیسجمهور مملکت پیش آمده بود. دقت کنید که داریم از بالاترین مقام اجرایی کشور سخن میگوییم کسی که خود و دایره نخست اطراف او حلقه اصلی تصمیمگیرهای مهم کشور هستند... بگذریم که این ماجراها آه از نهاد هر کسی برمیخیزاند.
شبکهسازی در فضای واقعی و فضای مجازی
گفته شد که «شبکهسازی» برای استعمار و به طور خاص برای استعمار فرانو بسیار مهم و حیاتی است. با شکل یافتن اینترنت و شبکه مجازی حالا آنها به دنبال هر 2نوع از شبکهسازی هستند. شبکهسازی در محیط مجازی و شبکهسازی در دنیای واقعی. در متن آل احمد هم به وضوح میتوانیم ببینیم که همایون صنعتیزاده به عنوان کارگزار دولت آمریکا چگونه به شبکهسازی پرداخته است. در استعمار فرانو رسانه حرف اول و آخر را میزند و لذا میبینیم که صنعتیزاده چگونه با خریدن نشریات و انتشارات به دنبال ایجاد شبکهای از چیزهای اثرگذار بر مردمان بوده است. چیزی که در میان متن آل احمد جالب توجه است نقل قولی است که او از صنعتیزاده بیان میکند که «تو را برای مقامات امنیتی قابل تحمل کردهام» این یعنی صنعتیزاده روابط نزدیکی با مسئولان ساواک در دوره پهلوی داشته است. به راستی چرا یک فرد فرهنگی که هدفش چاپ کتاب بوده چنین به مسئولان ساواک نزدیک بوده است؟! شاید یکی از دلایل این نزدیکی این بود که همایون صنعتیزاده خود را تماما وقف اهداف آمریکا و فرهنگ آمریکایی کرده بود و لذا به یک عمله نظام سلطه بدل شده بود. از این طریق معلوم است که عمله ارباب مورد توجه رعیتهای دیگر قرار گیرد.
صدرنشین لیست وطنفروشان
دردآور است که آمریکا بر تمام شئون و مقدرات پهلوی مسلط بود و این حد از خفت را حتی در دوره قاجاریه نیز نداشتهایم. این نکتهای ظریف و دقیق است که برای نمونه شاه بیخاصیتی مانند «فتحعلیشاه» که در میان شاهان ایران به بیکفایتی و بخشیدن خاک ایران به بیگانگان معروف است آن هنگام قفقاز را واگذار کرد که پس از 8 سال نبرد و رشادتهای مردمان بسیاری و نیز فرماندهی فردی دلیر به نام «عباسمیرزا» عملا گرفتار دام خدعه انگلیسهای ملعون شد. آنها به ایران قول تامین مهمات و اسلحه را برای نبرد داده بودند اما کشتی که به این منظور بارگیری شده بود را هرگز به ایران تحویل ندادند.
در این سمت اما محمدرضا پهلوی بدون حتی یک روز مقاومت منطقه بسیار مهم و حیاتی بحرین را بخشید. نهتنها این بلکه شاه پهلوی در روز رأیگیری برای جدایی بحرین از ایران در مجلس کشورمان علم را به مجلس فرستاد تا نمایندگان را برای این منظور راضی کند. یا در موردی دیگر بذل و بخشش این مرز و بوم توسط پهلوی حتی آه از نهاد وزیر دربار و یار غار او یعنی «اسدالله علم» درمی آورد. نوشتههای علم در مورد واگذاری بخشهای از خاک ایران به افغانستان در میان نوشتههای او هست که محمدرضا پهلوی با چه حال فرخندهای از خیر بخشی از خاک ایران گذشته است. در بخشی از نوشته علم آمده: «با رئیس و اعضای دولت با هرکدام حرف زدم، سیستان را با مسائل مالی میسنجند و میگویند حداکثر سیستان به کشور چهل میلیون تومان در سال که بیشتر نمیدهد، عایدی یک ساعت نفت است! تف بر تو ای چرخ گردون، تف که کشور ایران به دست چنین عناصر پلیدی افتاده است، باری بگذرم و گذشته را بازگو نکنم دیگر فایده بر آن مترتب نیست....» آری، این جملات بخشی از خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار شاه است که درباره بخشیدن بخشی از سیستان و خصوصا سرچشمههای آب هیرمند و دریاچه هامون در جلد ششم کتاب خاطراتش تحت عنوان «یادداشتهای علم» آمده است. با این اوصاف انصافا «فتحعلیشاه» لایق کسب عنوان صدرنشین در لیست وطنفروشان است یا «محمدرضا پهلوی»؟!
اجازه رعیت از ارباب برای تعویض نخستوزیر
آمریکا اربابی بود که محمدرضا پهلوی به عنوان رعیت او در این بخش از جهان در حال خدمت به اربابش بود و این نمونه دردآور گویای همه چیز است که شاه پهلوی (که در این سالها بسیار تلاش میشود تا به زور دروغ و فریب و تاریخسازی وی را شاهی مقتدر نشان دهند) برای عوض کردن نخستوزیرش از تهران به سمت واشنگتن میرود و از آمریکایی اجازه میگیرد تا «علی امینی» را از پست نخستوزیری بردارد.
اکنون که بحث به اینجا کشید بد نیست اگر به نمونهای از پرداختن به تاریخ اشاره کنیم. اگر خاطر مبارکتان باشد در همین سلسله مطالب درباره اهمیت تاریخنگاری و اینکه چگونه با تغییر زاویه دید و یا با تعیین مسیر روایت میتوان رسوباتی که در ذهن مخاطب مینشیند را به نفع کسی یا جریانی یا... ساماندهی کرد. روزنامه اعتماد (از جمله نشریات طیف موسوم به اصلاحطلب) در اواخر بهمن 1401 مطلبی را در مورد علی امینی منتشر کرد که در بخشی از آن آمده: «علی امینی بعد از کنارهگیری از نخستوزیری عملا از سیاست کنار کشید. این کنارهگیری نه به میل که به اکراه بود. شاه - مثل همه شاهان پیشین - از سیاستمدارانی که خودشان را به حد نوکران دربار پست نمیکردند[!!] خوشش نمیآمد و اجازه نقشآفرینی موثر را به آنان نمیداد. امینی هم که در دوره کوتاه نخستوزیریاش در موضوعاتی مثل حدود اختیارات شاه و حوزه نفوذ نهاد سلطنت با او گلاویز شده بود، در این دسته از سیاستمداران جای میگرفت. دولتش دوام نیافت و زیر بار مشکلات سقوط کرد. قبل از استعفا به شاه گفت تو با من همان کاری را کردی که در گذشته با قوام و مصدق کرده بودی و «اگر همان کار با من بشود، من باید آدم خیلی احمقی باشم. بنده این (نخستوزیری) را قبول کردم، از روی خدمت به مملکتم کردم و افتخار هم میکنم که هر چه از دستم برمیآمده کردم، اما بنده نباید اینجا بنشینم که بعد بنده را بردارند و بیندازند بیرون. خودم باید بروم.»
تاریخ و اهمیت چگونگی روایت آن
چنانکه در نوشتار روزنامه اعتماد آمده گویا امینی فردی بود که دغدغه مردم و مملکت داشته و در این راه خلاف میل شاه دست به اصلاحاتی نیز زده است. اما واقعا ماجرا از این قرار بوده؟! این روزنامه از کدام بخش زندگی امینی عامدانه چشم پوشی کرده تا نتیجه روایتش چنین رسوباتی را در ذهن مخاطبان بهجا بگذارد که امینی دل خوشی از رژیم پهلوی نداشته و دغدغه اصلاحات به نفع مردم او را در مقابل شاه قرار داده است!
آن بخشی که در روایت روزنامه فوق نادیده گرفته شده این است که اساسا علی امینی با دستور آمریکاییها به محمدرضا پهلوی به عنوان نخستوزیر انتخاب شد. این واضح است که در چنین حالتی حتی اگر نخستوزیر هیچ کاری هم خلاف نظر شاه انجام نداده باشد باز هم او خوشایند و مطلوب شاه نیست چرا که او همواره ضعف و خفت و خواری محمدرضا پهلوی را به رخ او میکشد که دیگران باید برای او تصمیم بگیرند که نخستوزیر چه کسی باشد. ضمن آنکه ریشه آنچه امینی به عنوان اصلاحات انجام داد نه در حس مردمدوستی و دغدغه مردمی او بلکه تماما اوامر دولت آمریکا بود. امینی چنان حلقه به گوش آمریکاییها بود که پس از کودتا و با روی کار آمدن دولت زاهدی با فشار دولت آمریکا به عنوان وزیر دارایی منصوب شد تا در این پست یکی از ننگینترین اقداماتش را علیه ملت ایران و بهترین خوشخدمتیاش را برای آمریکاییها با انعقاد قرداد «کنسرسیوم» انجام دهد قراردادی که به قرارداد «امینی- پیج» نیز معروف شد و به موجب آن نفت ملت ایران توسط آمریکاییها چپاول میشد.
فعالیت فرهنگی یا عملگی برای فرهنگ مهاجم؟!
در متن جلال آل احمد به تلاش همایون صنعتیزاده برای ایجاد یک شبکه اشاره شده است. در اینجا او را نباید با عنوان «همایون صنعتیزاده» ببینیم بلکه او را باید در قامت مدیر یک نهاد آمریکایی در کشورمان مشاهده کنیم که در تلاش است تا اهداف و آرمانهای موسسه فرانکلین را تامین نماید. در این باره شاید برخی دچار تردید شوند که مثلا هر شخصی ممکن است بنای پیشرفت و گسترش کارش را اینگونه بگذارد که در پاسخ باید گفت بله بیشک در این مورد تردیدی نیست اما موضوع چیزی است که آن را با ذکر یک نمونه عرض میکنم.
روزگاری به تشویق مرحوم شایانفر پیرامون بازیهای رایانهای و به طور خاص یک بازی متنی نگاشتم. آنچه در آن متن آمده بود اکنون و برای پاسخ به سؤال اخیر بسیار به ما کمک میکند. عنوان آن متن «شلیک به زبان مادری» بود و دلیل انتخاب این نام به خود بازی برمیگشت. در فضای آن بازی کاراکتر یا شخصیتی که توسط کاربر هدایت میشد یک کماندوی آمریکایی بود که باید مجموعه عملیاتهایی را در جایی حدفاصل ایران و عراق به انجام میرساند. طرفه آنکه شخصیتی که توسط کاربر هدایت میشد به زبان انگلیسی سخن میگفت و دشمنان وی به زبان فارسی و عربی. حالا تصور کنید یک نوجوان ایرانی در حال انجام این بازی است. او در آن هنگام به صورت کامل با کاراکتر هدایتشونده بازی که خود آن را هدایت میکند «همذاتپنداری» دارد چرا که شکست یا پیروزی آن کاراکتر شکست یا پیروزی کسی است که آن را هدایت میکند. آن نوجوان در حقیقت در آن لحظات در حالی خود را در محیط بازی تصور میکند که با کلمات انگلیسی سخن میگوید و به افرادی که با زبان مادری او سخن میگویند شلیک میکند تا آنها را نابود کند. در مورد فردی مانند صنعتیزاده باید گفت که او وقتی مدیریت نهادی مانند فرانکلین که با اهداف دقیق و مشخص «جنگ فرهنگی» تاسیس شده را پذیرفت در حقیقت پیشرفت و گسترش خود را با آن نهاد آمریکایی تطبیق داد. در ایجاد این مطابقت اگر به فرض این نیاز هم در جایی احساس شده که در موردی دو طرف (یعنی صنعتیزاده و موسسه فرانکلین) برای ایجاد مطابقت در اهداف به نفع دیگری کوتاه بیاید قطعا و یقینا آن نهاد آمریکایی که توسط دستگاه اطلاعاتی آمریکا برنامه و اهدافش ترسیم شده و تاسیس شده این کار را نکرده و در موارد مشابه نیز نمیکنند و این صنعتیزاده بوده که ملزم به ایجاد مطابقت بوده است. البته شاید در جایی مغایرتی میان خواستهها و اهدافشان بوده باشد که خود من بعید میدانم که عدم مطابقتی وجود داشته است. درباره فراز فوق از متن آل احمد سخن هنوز بسیار است و به شرط آنکه حضرت حق عمر و توفیقی دهد ادامهاش میدهیم. ضمن آنکه در این متن از بعضی افراد نام برده شده که شناخت آنها بسیار لازم مینماید.