kayhan.ir

کد خبر: ۲۶۹۷۱۱
تاریخ انتشار : ۰۱ مرداد ۱۴۰۲ - ۲۰:۱۷
حیات‌نامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۵۸

تحسین روش مبارزاتی علامه مصباح توسط رهبر انقلاب

 
 
 
دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
حجت‌الاسلام و المسلمین علی مصباح- فرزند آیت ‌الله مصباح- درباره ناتوانی ساواک یزد در پیدا کردن خانواده آیت‌‌الله مصباح چنین می‌گوید: «... من چهار سال بیشتر نداشتم و خاطره‌ای در ذهنم باقی نمانده است،... اما آنها حتی به شرکت تولید دارو که عمو و پدربزرگم (مرحوم گیوه‌چی) در آن کار می‌کرده‌اند رفته‌اند، ولی از آن‌جا که نام خانوادگی مصباح با گیوه‌چی هیچ تناسبی نداشته است، رد را گم می‌کنند و به آنها کاری ندارند.»1
آیت ‌الله مصباح یزدی از نحوه اطلاع خود از لو رفتن گروه سری یازده نفره چنین می‌گوید: «یکی از مراکز فعالیت‌های سیاسی در تهران، مسجد جلیلی در خیابان ایرانشهر نزدیک میدان فردوسی بود که جناب آقای مهدوی کنی آن‌جا اقامه جماعت می‌کردند....در یکی از آن جلساتی که برای سخنرانی به آن‌جا رفته بودم، آقایی که من اسمش را نپرسیدم و تحقیق هم نکردم- بعد از جلسه آمد و یواشکی به من گفت که من تازه از زندان آزاد شده‌ام؛ آقای منتظری در زندان هستند - البته ما می‌دانستیم ایشان گرفتار شده بودند- و پیغام داده‌اند که به شما و چند نفر دیگر که همان اعضای هیئت یازده نفره بودند- از جمله آقای‌ هاشمی را اسم برد- بگویم که شما متواری شوید و صلاح نیست که در تهران بمانید.»2 به دنبال دریافت این پیغام، ایشان اختفاء را آغاز کرد و مدتی در شهرهای مختلف کشور حضور داشت و جالب آن‌که در این مدت نسبتاً طولانی، ساواک نتوانست ردپایی از او پیدا کند. آیت ‌الله مصباح زندگی مخفی خود بعد از لو رفتن گروه سرّی یازده نفره را این چنین تشریح کرده است: «به دنبال این پیغام، دوستانی که در تهران بودند تصمیم گرفتند که فعلاً از تهران بروند. هرکس محل خاصی به نظرش مناسب بود و در نظر گرفت. من هم سعی کردم به اطراف قم بروم و از آن‌جا مسافرتی به شهرهای جنوب بکنم. این جریان پنج- شش ماهی طول کشید. من به منطقه‌ای به نام انار که بین يزد و رفسنجان است رفتم. مدتی آن‌جا بودم. بعدش هم به رفسنجان رفتم و مدتی در منزل آقای «حاج شیخ عباس پورمحمدی» بودم. منزل ایشان پناهگاهی برای فراریان خیلی از شهرها بود و خیلی از کسانی که مثل ما از جاهای دیگر فرار می‌کردند، به منزل ایشان که یک پناهگاهی بود می‌رفتند. مدتی در منزل ایشان مزاحمشان بودم. در همان وقت‌ها آقای ‌هاشمی هم متواری شده و به آن‌جا آمده بودند؛ ولی در رفسنجان منبر می‌رفتند. 
من وقتی که در انار بودم، شنیدم که ایشان منبر می‌روند. تعجب کردم و گفتم ایشان متواری‌اند و بنا نبوده منبر بروند. به رفسنجان رفتم و دیدم مجلس مفصّلی است و رئیس ‌شهربانی هم دم در مجلس نشسته و ایشان هم منبر است و نسخه‌های کتاب سرگذشت فلسطین را هم دم مجلس گذاشته‌اند. بعد متوجه شدم این رئیس‌شهربانی با بعضی از رجال شهر رفاقت دارد و به دلایل رفاقتی که با او دارند، رئيس شهربانی این جریانات را گزارش نمی‌کند. آن‌جا فقط باید شهربانی گزارش کند؛ آنها هم یک گزارش ساده و کم رنگی می‌دادند که حساسیتی نداشت.  دهه آخر صفر بود که منبر ایشان تمام شد و بعضی از روزها تند صحبت کرده بود. خبر به ساواک اصفهان رسیده بود و بالاخره آقای ‌هاشمی را از رفسنجان گرفتند. من به یزد برگشتم.3 در یزد من چند وقت منزل یکی از دوستان مخفی بودم و منزل فامیل‌هایم نرفتم؛ چون آنها شنیده بودند تعقیبم کرده‌اند و دیگر منزل فامیل‌هایمان نرفتم. مدتی آن‌جا بودم تا این‌که کم کم قرار شد به قم و تهران بیایم تا ببینم کار به کجا می‌انجامد. 
به صلاحدید بعضی از دوستان که در تهران بودند قرار شد که من در آن مدتی که ایام تابستان بود، در اطراف تهران منزل بگیرم و مدتی آن‌جا باشم. از محل من فقط همین دوستان که از هیئت‌های مؤتلفه بودند اطلاع داشتند.  جناب آقای مسعودی خمینی به يزد آمدند و ما از یزد جلوی کامیونی نشستیم و نصف شب با لباس مبدل و با عمامه مشکی حرکت کردیم و به طرف تهران آمدیم. به نظرم تا اصفهان با ماشین‌های تی‌بی‌تی بودیم. به سمت تهران حرکت کردیم و با این‌که از قم عبور کردیم، ما هیچ توقفی نکردیم و مستقیماً به طرف تهران رفتیم. در تهران هم برایم منزلی در اطراف شهر گرفته بودند که به آن‌جا رفتم تا خانواده را هم آوردند. مدتی در آن‌جا ماندیم. بالأخره بعد از گذشتن تابستان، مخفیانه به قم آمدم. از خانه بیرون نمی‌آمدم یا خیلی به صورت استثنایی و نادر بیرون می‌رفتم. در منزل بودم و دوستان هم خیلی رفت و آمد نمی‌کردند، البته بعضی هم اطلاع نداشتند.»4 اسناد ساواک به خوبی نشان می‌دهد که ساواک در قم، تهران، یزد و اصفهان از شناسایی و دستگیری آیت ‌الله مصباح یزدی در سال 1345 عاجز بوده است.5 مقام معظم رهبری در ستایش از روش مبارزاتی آیت ‌الله مصباح، به ملاحظه‌کاری ایشان و نقش آن در عدم دستگیری، اشاره کرده و چنین می‌گوید؛ «آقای مصباح تا آخرش هم الحمدلله گیر نیفتاد، از بس که ایشان آرام و با ملاحظه کار می‌کرد.»6  آقای مصطفی حائری زاده، از اعضای هیئت‌های مؤتلفه در دوران مبارزه با استبداد ستم‌شاهی، خاطره‌ای از نامه‌نگاری با آیت ‌الله مصباح در زمانی که متواری بودند نقل می‌کند: «یکی از دوستان و همرزمان ما در دوران مبارزات، روحانی‌ای به نام سید جواد الهی بود که اخیراً امام جماعت یکی از مساجد شده است. در آن زمانی که آقای مصباح در قم تشریف نداشتند و تحت تعقیب ساواک بودند، دو- سه نفری بودیم که از محل اختفای ایشان خبر داشتیم و می‌خواستیم به یک طریقی احوال ایشان را جویا شویم. تصمیم گرفتیم چند خطی نامه خدمتشان بنویسیم. نامه را نوشتیم و برای این‌که مبادا به دست ساواک بیفتد، آقای سید جواد الهی، پایین نامه را امضا کرد و اسم خودش را نوشت «بخیل شیطانی!» ما گفتیم ‌ای آقا! آخر آقای مصباح از کجا بفهمد که بخیل شیطانی کیست؟! در جواب گفت: آقای مصباح، آدم باهوش و زیرکی است و پیش خود از راه قرینه مقابله حساب می‌کند و متوجه می‌شود که بخیل، نقطه مقابل «جواد» است و «شیطانی» هم نقطه مقابل «الهی» آن‌گاه می‌فهمد که جواد الهی و دوستانش این نامه را نوشته‌اند. اتفاقاً همین‌طور هم شد و بعد از مدتی آقای مصباح از طریق کسی به ما پیغام دادند که آن نامه «بخیل شیطانی» به دست من رسید.»7
یکی از نکات جالب مربوط به ایامی که آیت ‌الله مصباح از دست ساواک متواری بودند آن است که آیت ‌الله بهجت به خانواده ایشان کمک می‌کردند. علامه مصباح در این باره می‌گوید: «زمانی بود که در جریان بعضی فعالیت‌های سیاسی، تصمیم گرفته بودم که مدتی در قم نباشم. چند ماه به اطراف استان یزد رفته بودم. زندگی طلبگی ساده‌ای داشتم و کسی هم نبود که وقتی من نیستم، به وضع خانواده رسیدگی بکند. خانواده بعدها گفتند: یک روز همسر حضرت آیت‌الله بهجت تشریف آوردند در منزل و یک کیسه برنج با مبلغی پول به ما دادند. من تعجب کردم که ایشان آدرس منزل ما را از کجا می‌دانستند. وقتی می‌رفتند، پشت سر ایشان نگاه کردم، دیدم آقازاده‌شان سر کوچه ایستاده‌اند.»8  آیت ‌الله فیاضی نیز در همین رابطه می‌گوید: «یک بار از آیت ‌الله مصباح خاطره‌ای مربوط به زمان فرارشان به رفسنجان شنیدم. هنگامی که افرادی همچون شهید قدوسی و آیت ‌الله منتظری دستگیر شده بودند، به خارج از زندان پیام فرستادند که باقی افراد فرار کنند تا دستگیر نشوند. 
آیت ‌الله مصباح نیز جزو فراریان بودند. به هر صورت خانواده ‌ایشان در قم تنها بودند و این نیز وضعیت بسیاری از خانواده‌های دستگیرشدگان و فراریان بود. آیت ‌الله بهجت نیز که از وضعیت آگاه بودند، علی‌آقا(پسرشان) را به همراه مادرش به منزل آیت ‌الله مصباح راهی می‌کنند تا کیسه‌ای برنج و مقداری پول برای امرار معاش به همسرشان تحویل دهند. علی‌آقا نیز مادر خود را به منزل آیت ‌الله مصباح راهنمایی کرده تا همسرشان شخصاً و بدون ورود نامحرم، کمک‌ها را برساند. ماجراهایی از این قبیل هم نشان می‌دهد که نه تنها شخص آیت ‌الله مصباح بلکه خانواده ایشان نیز به خاطر شرکت در مبارزات و فعالیت در این زمینه متحمل چه سختی‌هایی شده‌اند به‌اندازه‌ای که محتاج به کمک بودند و آیت ‌الله بهجت(ره) برایشان کمک فرستادند.»9
پانوشت‌ها:
1- حقیقت شرق: نگاهی بر زندگی و خاطرات حکیم فرزانه حضرت آیت ‌الله مصباح، ص70.
2- ذوالشهادتین امام، ص118-120.
3- « آیت ‌الله مصباح بعد از مدتی به یزد عزیمت کردند، و بنا به گفته یکی از دوستانشان، در منطقه طزرجان اقامت گزیدند. در آن‌جا نیز برای اختفای بیشتر، روزها در منطقه ده بالا و شب‌ها را در طزرجان می‌گذراندند. استاد فاصله میان این دو منطقه را هر روز پیاده طی می‌کردند، و در طزرجان میهمان آقای راشد یزدی بودند و ایشان، استاد و آقای مسعودی خمینی را که آن‌جا آمده بود، پذیرایی می‌کرد. » زندگى نامه حضرت آیت ‌الله محمدتقی مصباح یزدی، ص214.
4- ذوالشهادتین امام، ص118-120.
5- برای مشاهده عکس و متن اسناد رجوع شود به عمار انقلاب، صص 362-344
6- شرح اسم، ص ۱۵۷.
7- زندگى نامه حضرت آیت ‌الله محمدتقی مصباح یزدی، ص84
8- مصاحبه با آیت ‌الله مصباح یزدی: از شاگردان درس خارج فقه و اصول حضرت آیت ‌الله بهجت قدس سره، مرکز تنظیم و نشر آثار آیت‌الله بهجت قدس‌سره، https://bahjat.ir، 26/01/1389. همچنین: حقیقت شرق: نگاهی بر زندگی و خاطرات حکیم فرزانه حضرت آیت ‌الله مصباح، ص 71.
9- مصاحبه با آیت ‌الله فیاضی، مصاحبه و تدوین: صادق علیپور، 1394، آرشیو بنیاد تاریخ پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی.