به مناسبت اربعین شهادت «شهید الداغی»
حماسه غیرت در مرداب ولنگاری
مهندس شهید حمیدرضا الداغی، جوانمردی که میان دو گزینه 1- زندگی در بیغیرتی 2- غیرتمداری در وداع با زندگی؛ دوّمی را برگزید.
حماسه الداغی، نمایش اوج ایثار و فداکاری یک انسان و یک قهرمان در روزگار غفلت زدگی و عافیت طلبی بود. او رقصِ تیغ و دشنه مرگ را در برابر خویش به تماشا نشست، امّا عفّت و عصمت یک «زن» را عزیزتر و ارجمندتر از قیمتِ همه دنیا دید.
الداغی هیچ قرابت نسبی یا سببی با آن «زن» نداشت؛ امّا حرمت او را «حریم خدا» و عصمت او را «ناموس نظام خلقت» و «امانت الهی» دانست. در نگاه نافذ او، بیتفاوتی، بیمسئولیتی، بیدردی و بیغیرتی عادتِ «وزغ وارِ» بشر امروز، در گنداب مُتعَفّن روزمرگی بود.
او از تنگه تاریک تردید عبور کرد و به اُفق یقین چشم گشود.
دنیا در برابر دیدگانش، «دار مَمَر» و عُقبی، «دارِ مَقَر» جلوه کرد.
دنیاگریزی را همسفر آخرت گزینی و این هر دو را در مرگ آگاهی یافت.
با دیدن طیران مرغ، از پای بند شهوت رست و طیرانِ آدمیّت را به نظاره نشست.
الداغی چو پرستویی مهاجر، مقصد را در پرواز دید و خود را مسافرِ کاروانِ زندگی.
به قول سیّد شهیدان اهل قلم، سیّد مرتضی آوینی: «پرستویی که مقصد را در پرواز میبیند، از ویرانی لانهاش نمیهراسد.»
اینگونه بود که جوان قصه ما، بالهای اشتیاق وصل گشود و مُلک دنیا را با ملکوت اعلی معامله و معاوضه کرد.
امّا، صفحه دیگرِ صحیفه الداغی، فریاد علیه وادادگی فرهنگی و اخلاقی بود؛ فریاد در برابر عادتِ سیاهِ سکوت برخی خواص و امیرانِ زمانه ما.
فریادی خونین در برابر ترک فعل، سوء تدبیر، مماشات، بیدردی و مسئولیتناپذیری برخی بالانشینان.
حماسه الداغی فقط یک پیکار در مقابل تهاجم چند سگِهار، یا گرگ درنده و گُراز وحشی نبود، بلکه خیزشی علیه دهقان نادانی بود که «سگ پرورید.»
حماسه الداغی فریادی خونین علیه سیاست بازانِ سیاست پیشهای بود که با وجدانهای خواب زده، وزغ وار در مُرداب روزمرگی روزگار میگذرانند و یا دغلکارانِ ماکیاولیست که اُمّت پیامبر خاتم (ص) را جامعه هدف «پروتکلهای صهیونی» میپسندند.
خون سرخ شهید الداغی، فریاد علیه «سلطنت دلار» و حاکمیت «دلارسالاران» بر دادوستد و تعامل اجتماعی یک ملّت نجیب بود. فریاد علیه سامری زادگان و سامری زدگانی که طی چند دهه اخیر، با تکیه بر تئوری بنی اسرائیلی «اصالت پول» در مناسبات اقتصادی و اجتماعی و «اصالت قدرت» در عرصه سیاست، نه فقط اقتصاد و فرهنگ، بلکه معیشت، سلامت و امنیت روانی مردم این جامعه را به بازی گرفته و ارزشها و معیارها را جابجا کردهاند.
بازار مِلک و مسکن را به معدودی دلال غارتگر مجهول الهویه سپرده؛ جایگاهِ پول ملی را با هدف شکستن ستون فقرات ملت، به پایینترین مرتبه تنزّل و تقلیل داده و بخش اعظم نقدینگی کشور را به فرزند خواندههای قارون واگذار کردهاند تا فرهنگِ
بنیاسرائیلی، رباخواری، ثروت سالاری و غارتگری به سبک «راکفلرها» و «روچیلدها» را در پهنه این سرزمین نهادینه و بر ساحت ورزشی، هنر و سینما نیز ادب و آداب گوسالهپرستان را ترویج کنند.
امروز بیش از دوازده میلیون دختر و پسر جوانِ دم بخت، (در 12 میلیون خانوار)، در حسرت ازدواج و آرزوی تشکیل کانون زندگی ـ که هم سُنّت نبوی است و هم حق خدادادی آنان ـ روزگارِ تلخی را سپری میکنند و داشتن یک سرپناه ولو اجارهای برایشان به یک رؤیا تبدیل شده است! آیا این همان نابودی و هلاکت حرث و نسل نیست؟
آیا بانیان و عاملان این خیانت و جنایت، همان موجوداتی نیستند که قرآن کریم آنها را « اَلَدُّ الخِصام» نامیده است؟ همان شبه انسانهایی که: «وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ »؟ جماعتی که هیچگاه بازخواست و مؤاخذه نشدهاند و امروز، گستاختر از دیروز، خود را در علم، سیاست و منزلت اجتماعی، «قبیله برگزیده» و برخوردار از «حق تاریخی» میدانند و به علاوه، طلبکار مردم، نظام و انقلاب اسلامی!
آری! حماسه شهید الداغی فریادی خونین بود علیه آن دسته از ارباب سیاست، امارت، قضاوت و وکالت و در یک کلام: «اَشباه الرِّجال وَ لارِجال» که در برابر جماعت «اَلدُّ الخصامِ» فاسد، سیاستِ سکوت و مماشات در پیش گرفتهاند.
از سوی دیگر، حماسه شهید الداغی، فریادی سُرخ بود علیه مردانِ بیغیرتی که نمیدانند چگونه «مرد» باشند و زنانِ سردرگُم و وادادهای که نمیدانند چگونه «زن» باشند. فریاد در برابر انسان نماهایی که ناخوشایندترین چیز برایشان، پیمودن راهی است که به خویشتنِ خویش (یعنی مقام انسانی) برسند.
امروز، حماسه غیرت مداری شهید الداغی باید به اسباب یک نهضتِ سراسری علیه فرهنگ ابتذال، ولنگاری، وادادگی، بیغیرتی و بیحیایی تبدیل میشد.
امروز، در و دیوار این سرزمین، در پی حماسه این مرد بزرگ، باید تکان میخورد تا بساط و بازارگاه گیاهان هرز روییده در مزبله بیگانگان و جولان بهائم چشم و گوش بسته در مرتع اهریمنان برچیده میشد؛ امّا گویی این حرکت مورد انتظار، با هستی و منافع عدهای سازگار نبود!
کجایند بالانشینان مدعی وصلت و قرابت با شهید «حاج قاسم سلیمانی» و مدعیان پیروی از سیره و مکتب او؟
کیست و کجاست «حاج قاسم» عرصه امارت، وزارت، وکالت و قضاوت تا از این «حرم» حفاظت و حراست کند؟
* محمدتقی تقی پور
پژوهشگر