شصتمین سالگرد قیام پانزده خرداد 1342
اینچنین خورشید انقلاب را ربودند
دفتر پژوهشهای موسسه کیهان
«بامداد روز 12/3/42 تيمسار نصيري، رئيس شهرباني كل كشور مرا كه معاونت انتظامي شهرباني را به عهده داشتم به دفترش خواند و گفت: امروز قرار است يكي از روحانيون به نام روحالله خميني در قم به منبر برود، از دولت و اصلاحاتي كه در دست اجرا هستند انتقاد و به آنها اعتراض كند، چون آگاهي داريم كه او در سخنراني خود قصد تحريك مردم را دارد شما مأموريت داريد كه هرچه زودتر خود را به قم برسانيد و ترتيب كار را بهگونهاي بدهيد كه مردم پس از شنيدن سخنان تحريكآميز وي دست به اغتشاش نزنند.»1
این جملات بخشی از خاطرات سپهبد سابق محسن مبصّر، معاون نعمتالله نصیری، درباره روزهای پیش از 13 خرداد 1342 است، روزی که حضرت امام خمینی در مدرسه فیضیه قم، سخنرانی افشاگرانه و روشنگرانهای ایراد کردند که باعث عکسالعمل شدید رژیم شاه گردید تا در نیمهشب 15 خرداد 1342 به منزلشان هجوم برده، ایشان را ربوده و به تهران منتقل سازند.
براساس این اظهارات سپهبد مبصّر، او از سوی رئیس شهربانی شاه یعنی نصیری، مامور سرکوب قیام 15 خرداد در قم گشته بود. منتهی تصور اشتباه امثال نصیری و مبصّر آن بود که مردم پس از سخنرانی پرشور امام قیام خواهند کرد اما بنای امام در آن زمان بر شورش و قیام مردم نبود. در واقع آنچه در مخیله سرکوبگران شاه نمیگنجید این بود که مردم با دستگیری و ربودن حضرت امام قیام کنند.
من هم مأموریت دارم
از همین روی تمام تمرکز و تلاش مبصّر و نصیری و اعوان و انصارشان بر روی عصر 13 خرداد و سخنرانی امام در فیضیه قرار گرفت. خود مبصّر در خاطراتش از آن روز چنین نقل کرده است:
«... روز عاشورای حسینی بود و مردم عزادار همه خیابانهای شهر را پر کرده بودند. از منزل خمینی تا صحن زیارتگاه، خط سیر بسیار باشکوه از مردم چیده شده بود و حالت اعتراض و اغتشاش در انبوه جمعیت فراهمشده، به چشم نمیخورد... پس از گذشت یک ساعت، رئیس آگاهی با خوشحالی خبر داد که توانسته است ارتباط تلفنی مرا با آقای خمینی نیز برقرار کند. من توانستم با آقای خمینی چند کلمهای گفتوگو کنم. خود را معرفی کردم و گفتم: من ماموریت دارم که امروز از هرگونه بینظمی در قم جلوگیری کنم. این ماموریت را هم به هر قیمتی که شده، انجام خواهم داد... از شما خواهش میکنم که از رفتن به مسجد خودداری فرمایید... (ایشان) گفت: همانطور که شما ماموریت جلوگیری از بینظمی در قم را دارید، من هم ماموریت دارم به مسجد بروم و منبر بگیرم و با مردم که منتظر هستند، گفتوگو کنم و مطالب لازم را برای آنها شرح دهم و آنها را راهنمایی کنم. این تکلیف شرعی من است...»2
سرانجام در سرنوشتسازترین لحظه نهضت و در عصر عاشورای 1342، امام خمینی در مدرسه فیضیه در حالی که از جانب مبارزانی همچون شهید حاج مهدی عراقی همراهی میشد، به منبر رفته و سخنرانی تاریخی خویش را ایراد کردند. ایشان برای نخستینبار با حمله مستقیم به شخص شاه علناً یکی از اهداف نهضت را تعیین کرده و رسماً رودرروی شاه قرار گرفته و از آن پس پرچم مبارزه را در جهت واژگون کردن رژیم سلطنتی و تاج و تخت شاهنشاهی به حرکت در آوردند.
سپهبد مبصّر درباره آن روز چنین نوشته است:
«... بعدازظهر همان روز (دهم محرم مصادف با سیزدهم خرداد 1342) خمینی با شکوه و جلال بیمانندی که مانند آن را در ایران ندیده بودم، روی دست مردم عزادار به مسجد فرود آمد و به منبر رفت و سخنان برانگیزانندهای خطاب به باشندگان انبوه مسجد به زبان آورد...»
چنین جمعیتی هرگز دیده نشده بود
گزارش ساواک به تاریخ 16 خرداد 1342 ابعاد جلسه سخنرانی امام در 13 خرداد را چنین تشریح نموده:
«... روز عاشورا عصر، خمینی به مدرسه فیضیه قم آمد. جمعیت تمام صحن مدرسه فیضیه، صحن بزرگ حضرت، میدان جلوی صحن و صحن مسجد اعظم را گرفته بود. تمام پشتبامها پر از جمعیت بود که غالباً از شهرستانها آمده بودند. تعداد جمعیت را در حدود 200 هزار نفر میگفتند و اظهار میداشتند در تاریخ قم چنین جمعیتی دیده نشده است. دوازده بلندگو در مسجد اعظم، مدرسه فیضیه، صحن بزرگ جلوی میدان نصب کرده بودند و برای اینکه دولت برق را خاموش کرده بود، یک موتور آورده بودند و با استفاده از برق آن، بلندگوها کار میکرد. خمینی را مثل امام وارد کردند و تمام جمعیت، آنچنان صلوات میفرستادند که تا دو کیلومتر، صدای آن میرفت. خمینی منبر رفت و بلافاصله گفت بسماللهالرحمنالرحیم و شروع کرد به صحبت و بدگویی شدید و اظهار داشت... شاه! کاری نکن که مثل پدرت که قشون اجنبی از هر طرف به مملکت آمده و او را بیرون کردند، همه مردم خوشحال شوند... و بعد مرتب تکرار میکرد بدبخت، بیچاره، کاری نکن که بدهم تو را بیرون کنند و مرتب به شاه نصیحت میکرد و میگفت بیچاره، چرا این کارها را میکنی، سر عقل بیا و... یک ساعت صحبت کرد و از منبر پایین آمده...»3
از آنجا که بنا به فرمان امام در شهرهای مختلف روحانیون و علمای انقلابی بر منبر رفته و به ایراد سخنان افشاگرانه و روشنگرانه پرداخته بودند، صبح یازدهم محرم یعنی 14 خرداد 42، مزدوران ساواک شاه به منازل روحانیون مبارزی چون استاد شهید مطهری، آیتالله شهید غفاری، محمدتقی فلسفی، شهید هاشمینژاد، موحدیساوجی، آیتالله مکارم شیرازی، شیخ عباسعلی اسلامی و... هجوم برده و مجموعاً 53 روحانی را دستگیر کرده و روانه سیاهچالهای مخوف خود کرد.
مردم، خمینی را بردند
اما آنچه از نظر رژیم شاه و اربابانش میتوانست پایانبخش ماجرای محرم سال 1342 و کابوسی که از قیام مردم مسلمان به رهبری مرجع تقلید شیعه در سر داشتند، تلقی شود، همانا دستگیری و بازداشت شخص رهبر نهضت بود. اقدامی که در واقع آغاز ماجرا برای ملت مسلمان بهشمار آمد.
سرهنگ سید حسین پرتو، رئیس شهربانی قم، جریان دستگیری حضرت امام در شب پانزدهم خرداد 1342 را چنین شرح میدهد:
«... ساعت 30/2 صبح(پس از نیمهشب) روز 15/3/42 سرکار سرهنگ بدیعی، رئیس ساواک قم تلفناً به اینجانب اطلاع داد که برای مذاکراتی فوراً به ساواک بروم. پس از رفتن به ساواک مشاهده شد، سرکار سرهنگ مولوی(رئیس ساواک تهران) نیز با عدهای از مامورینش در آنجا هستند. موضوع دستگیری خمینی مطرح گردید تا با تبادلنظر یکدیگر انجام گردد. سرکار سرهنگ مولوی اضافه کرد از طرف تیمسار ریاست کل دستور شفاهی دارم... چنین تصمیم گرفته شد که خانه او و دامادش و پسرش، دفعتاً تحت مراقبت قرار گرفته تا در صورتی که در یکی از منازل نبود، فرصت مخفی شدن یا فرار نداشته باشد. ضمناً برای اینکه جلب توجه نشود، ابتدا منزل خمینی و دو منزل دیگر توسط گارد ساواک تهران و به راهنمایی مامورین این شهربانی و ساواک قم شناسایی شد و برای اینکه هیچگونه ابهامی وجود نداشته باشد، کروکی منزل خمینی و دو نفر دیگر توسط شهربانی در اختیار مامورین ساواک تهران گذارده شد.
سپس سرکار سرهنگ مولوی اظهار داشتند من شخصاً در شهربانی خواهم ماند تا چنانچه احتیاجی به شرکت گروهان سرباز باشد، به موقع داخل عمل شوند و رئیس ساواک قم و رئیس شهربانی در میدان جلو بیمارستان، اول کوچه منزل خمینی باشند و با اینجانب در شهربانی ارتباط داشته باشند تا در صورت لزوم، گروهان هم داخل در عمل شود.
ساعت 30/3 صبح، عدهای مامور ساواک تهران بهطور متفرقه به اتفاق راهنمایان ساواک قم و شهربانی به منزل خمینی و دو منزل دیگر اعزام گردیدند و خمینی را که در منزل دامادش بود دستگیر نموده با فولکس ساواک تا جلو بیمارستان و از آنجا با اتومبیل سواری که از تهران به همین منظور آمده بود، حرکت دادند.
در جریان دستگیری فقط یک نفر در منزل خمینی، قدری مجروح و یک نفر که قصد داد و فریاد داشته دستگیر و از داد و فریاد او جلوگیری شد. پیشبینی میشد که در منزل خمینی، عدهای مستحفظ وی باشند، لیکن در موقع دستگیری، غیر از دو نفر مزبور در منزل وی کسی نبود و در منزل دامادش که خود وی دستگیر شد، اشخاص متفرقهای دیده نشدند... ضمناً خمینی در آن موقع بیدار و لباس پوشیده، حاضر و خود را معرفی نمود که روحالله خمینی من هستم و به دیگران کاری نداشته باشید...»4
عقربههای ساعت، 3 بعد از نیمهشب 15 خرداد را اعلام میکرد که دهها کماندو، چترباز و سرباز گارد جاویدان تا دندان مسلح به سلاحهای آمریکایی و اسرائیلی، پس از محاصره شهر قم، وارد این شهر شدند و از در و دیوار و پشتبام منزل حضرت امام به خانه ایشان ریختند و در آن نیمهشب ظلمانی میهن، همانند خفاشان شب، خورشید فروزان نهضت را ربودند. شهید مصطفی خمینی به میان کوچه دوید و فریاد زد: «مردم، خمینی را بردند.»
با دستگیری حضرت امام و پخش سریع خبر آن که بهوسیله تلگراف، تلفن و پیکهای ویژه به سراسر ایران رسید، مردم مسلمان و معتقد به مرجعیت شیعه و رهبری امام، برای حمایت از قائد عظیمالشأن خویش، غیرتمندانه و عاشقانه به خیابانها ریختند و غریو «یا مرگ یا خمینی» سردادند. ارتش شاه با تانک و توپ به میدان آمد و مردم تظاهرکننده را بیمحابا به رگبار گلوله بست و دهها هزار تن از مردم مسلمان را به خاک و خون غلتاندند. به این ترتیب نقطه عطف تاریخی نهضت امام خمینی رقم خورد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1- خسرو معتضد- جلد اول «هویدا، سیاستمدار پیپ، عصا، گل ارکیده»- انتشارات زرین- تهران- چاپ اول- 1378
2- به نقل از خاطرات سپهبد مبصّر که در لندن به چاپ رسید
3- همان- صفحات 419 و 420
4- سند ساواک- نهضت امام خمینی (جلد اول)- صفحات 512 و 513