حیاتنامه فکری و سیاسی علامه محمدتقی مصباح یزدی از تولد تا پیروزی انقلاب اسلامی(1357-1313) – ۸
خانه به دوشی برای تحصیل علم
دکتر سهراب مقدمی شهیدانی
مضیقههای مالی برای تحصیل
در تابستان قبل از ورود به قم، در تهران در کلاسهای تابستانی تدریس کرد و 60 تومان به دست آورد که 40 تومانش را یک پتو خرید و برای ادامه تحصیل در قم، تنها 20 تومان برایش باقی مانده بود.
برادر کوچکترش در تهران در یک مغازه آلومینیومفروشی کار میکرد و طبق مرسوم در بازار، شاگردهای مغازه حق داشتند که روزی دو تا چای به حساب صاحب مغازهشان بخورند. او پول چای خود را که در آن زمان حدود دو ریال بود، پسانداز میکرد و از پول چای چندماهه خود، برخی وسایل زندگانی حجرهنشینی برادر بزرگتر خود را تهیه کرد؛ یک چراغ فتیلهای، یک بشقاب آلومینیومی، یک قابلمه، یک قاشق و یک قوری آلومینیومی. زندگی طلبه فاضل و خوشآتیه یزدی در قم با همین وسایل ساده شروع شد.1
زندگی در ابتدای ورود به قم، به سختی میگذشت. او آن روزهای سخت را چنین روایت میکند:
«گاهی میشد که یک لقمه نان نداشتم که بخورم و شب گرسنه میخوابیدم. طوری برنامهریزی میکردم که روزی بیش از 6 الی 7
قران خرجم نشود. آن وقتها هر عدد نان سنگک سه قران و هر سیر پنیر پنج قران بود. معمولاً خوراکم را طوری تنظیم میکردم که نان سنگک و پنیر باشد و شبها یک نان کسمه از این نانهای کوچک میخریدم که 30 شاهی میشد.
از مدرسه و نماز که میآمدم، 30 شاهی میدادم و یک نان کسمه میخریدم و آن را در فاصله درب مدرسه تا کتابخانه فیضیه میخوردم و همین شامم بود. یک روز پولهایم به اتمام رسیده بود. تصمیم گرفتم مقداری پول قرض کنم، اما کسی را نداشتم که از او قرض کنم. به خدا گفتم: «خدایا، می خواهم درس بخوانم و این کار برای برپایی دین توست. خودت میدانی که توقع زیادی ندارم. هرگونه که خودت مصلحت میدانی روزیام را برسان. خودت میدانی من آدمی نیستم که برای قرض کردن پیش کسی بروم... هنگام عصر بود. ظهر آن روز هم ناهار نخورده بودم و از شدت گرسنگی در حیاط مدرسه فیضیه قدم میزدم. در همین هنگام مرحوم آقای حسنی که پستچی بود، آمد. طلبهها میرفتند و نامههایشان را میگرفتند. از آنجا که من تازه آمده بودم، مرا نمیشناخت؛ از این رو پس از آنکه دور و برش خلوت شد، گفت: «محمدتقی یزدی کیه؟» کسانی که مرا میشناختند، صدایم زدند. انتظار نداشتم که نامهای برای من فرستاده شده باشد، چون چنین کسی را نداشتم. نامه را گرفتم و هرچه دقت کردم نفهمیدم که امضای آن مال چه کسی است، البته بعدها فهمیدم. در این نامه حوالهای به مبلغ 20 تومان بود که رفتم آن را از آقای ناظمی که از یزدیهای ساکن قم بود تحویل گرفتم و بدین ترتیب بعد از چند ماه دوباره سفرهام رونق گرفت و چیزی برای خوردن در آن پیدا میشد. این حواله را «مرحوم حاج سید محمد مدرسی» که آن موقع از علمای یزد بودند برایم فرستاده بودند. کسی که هیچ ارتباطی با او نداشتم و هیچ وقت به ذهنم خطور نمیکرد که ممکن است چیزی برایم بفرستد!»2
به خاطر مضیقه شدید مالی، به فکرش رسید مانند برخی دیگر از طلبههای نیازمند، از سهمیه نانی که مرحوم آیتالله حجت میداد استفاده کند. حتی نامهای هم به همین منظور تنظیم کرد اما به ذهنش رسید افراد دیگری مستحق این نان باشند و لذا نامه را پاره کرد؛
«...آن زمان مرحوم آقاى حجت به طلبهها مُهر نان مىداد. من هم به فکر افتادم از ايشان تقاضاى مُهر نان کنم. اما نمىخواستم به دستگاه ايشان مراجعه کنم. بنابر اين نامهاى به اين مضمون نوشتم: حضرت آيتالله حجت، من شخصى به اين نام هستم و در قم درس مىخوانم و در درس آقاى حائرى3 شرکت مىکنم. شنيدهام که مُهر نانى به طلبهها مىدهيد. اگر شامل من هم مىشود، من هم طلبه هستم. صبح که مىخواستم نامه را ببرم فکر کردم نکند اين کار، خلاف قاعده و برنامه حوزه باشد، و اين نان به کس ديگرى تعلق داشته باشد و به ملاحظه شاگردى آقاى حائرى بخواهند به من بدهند! اين بود که نامه را پاره کردم...»4
سکونت در مدرسه فیضیه و حجتیه
با توجه به کمبود امکانات، خصوصاً فضای فیزیکی در حوزه قم، طلاب جدیدالورود با بحران حجره مواجه بودند. محمدتقی هم از این وضعیت مستثنی نبود. ایشان در مورد مشقتهای زندگی حجرهنشینی در ماههای نخست ورود به قم، چنین میگوید:
«بعد از اینکه به قم آمدم، برای گرفتن حجره مراجعه کردم. البته هنوز درسها شروع نشده بود، شاید 10 یا 20 روز به شروع درسها مانده بود. زودتر آمدم که بشود حجره فراهم کرد و تا موقع شروع درس سر و سامانی بگیرم. در آن زمان به متولی مدرسه فیضیه مراجعه کردم؛ ولی متأسفانه چون پیدا کردن ایشان خیلی مشکل بود، دست من به ایشان نمیرسید.
نزدیک منزل شان یک حسینیهای بود و ساعتها آنجا مینشستم که اگر یک وقت از منزل خارج شد، پیدایش بکنم و از او حجره بخواهم. تا چندی به این منوال میگذشت. بالاخره دستم به ایشان رسید. با او صحبت کردم، ایشان هم برخورد خوبش این بود که حالا شما چند روز صبر کنید ببینیم حجره خالی کجا پیدا میشود، حجرهها صاحب دارند، برخی گرفتهاند و نمیدانیم حجره خالی باشد یا نباشد.
در این مدت ما هر روزی مهمان یکی از دوستان یا چند روزی مهمان یک کسی بودیم و طبعاً آن صاحب خانهها و صاحب اتاقها از این میهمانی که مزاحم است خسته میشوند. با اینکه ابتدایش خیلی احترام میکردند، گهگاهی رفتارشان طوری بود که نشان میداد که دیگر از ما خسته شدهاند. مثل معروفی است که مهمان هرچند عزیز باشد، وقتی بیاید و بیرون نرود خوار میشود.» تقریباً نزدیک دو ماه به این عنوان گذشت و من موفق نشدم حجره بگیرم.
آن زمان، دو سه تا مدرسه کوچک در گوشه و کنار قم بود و دو تا مدرسه بزرگ بود که احتمال اینکه ما موفق بشویم حجره بگیریم بیشتر بود. یکی مدرسه فیضیه بود و یکی هم مدرسه حجتیه که تازه طبقه اولش ساخته شده بود.
مدرسه حجتیه شرایطی داشت که با ما وفق پیدا نمیکرد. مدرسه جدید التأسیسی بود. هم شرایط سنی داشت و هم شرایط درسی. البته شرایط درسیاش وفق میداد، منتها شرایط سنیاش وفق نمیداد. آنجا طلاب باید 20 سال تمام داشته باشند که حجره به ایشان بدهند و من هنوز 19 سالم بود.
به هر حال درسها شروع شده بود؛ ولی من همینطور سرگردان و آواره، هر روز در یک جایی و با یک مزاحمت و ناراحتی میگذراندم. درسها را مرتباً شرکت میکردم؛ منتها دیگر نمیرسیدم به آن جدیت پیگیری بکنم؛ و لو اینکه فهمی داشتم، فایدهای نداشت.
پانوشتها:
1- زندگینامه حضرت آیت الله محمدتقی مصباح یزدی، ص24؛ ذوالشهادتین امام، ص25.
2- زندگى نامه حضرت آیت الله محمدتقی مصباح یزدی، صص26-27. گفتنی است در بخش زندگینامه پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی چنین ثبت شده که «نهايت کمکى که خانوادهام مىتوانستند به من بکنند ماهيانه حدود 20 تومان بود، که آن هم مرتب نمىرسيد» (ر.ک: «آشنایی با استاد: زندگینامه»، پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی، http://mesbahyazdi.ir.)
3- مرحوم آیتالله شیخ مرتضی حائرى، داماد مرحوم آيتالله حجت بود.
4- زندگى نامه حضرت آیت الله محمدتقی مصباح یزدی، ص27. همچنین: «آشنایی با استاد: زندگینامه»، پایگاه اطلاع رسانی آثار حضرت آیت الله مصباح یزدی، http://mesbahyazdi.ir.