بررسی نظم نوین جهانی و جایگاه ایران اسلامی در آن- بخش دوم
اذعان غرب به فروپاشی نظم فعلی و ظهور نظم جدید جهانی
رهبر معظم انقلاب بارها بر شکلگیری نظام بینالملل جدید و افول نظم کنونی با محوریت آمریکا به این مضمون اشاره کردهاند که ما درگذشته نزدیک، شاهد شکست سیاستهای دوران جنگ سرد و نیز یکجانبهگرایی پس از آن بودهایم. جهان با عبرتآموزی از این تجربه تاریخی، در حال گذار بهنظام بینالمللی جدیدی است ... خوشبختانه چشمانداز تحولات جهانی، نویدبخش یک نظام چندوجهی است که در آن، قطبهای سنتی قدرت جای خود را به مجموعهای از کشورها و فرهنگها و تمدنهای متنوع و با خاستگاههای گوناگون اقتصادی و اجتماعی و سیاسی میدهند. اتفاقات شگرفی که در سه دهه اخیر شاهد آن بودهایم، آشکارا نشان میدهد که برآمدن قدرتهای جدید با بروز ضعف در قدرتهای قدیمی همراه بوده است.
در دومین شماره از گزارش «بررسی نظم نوین جهانی و جایگاه ایران در آن» به نظرات برخی اندیشمندان و فعالان سیاسی غربی اشاره خواهیم کرد و نشان خواهیم داد که خود آنها نیز به فروپاشی نظم فعلی و ظهور یک نظم جدید در دنیا اذعان دارند.
انبار بزرگ تحولات تاریخی
آقای علیرضا رضاخواه، کارشناس مسائل سیاسی و بینالمللی با اشاره به نظرات متفکرین و اندیشمندان برجسته غربی که بعضاً خود نظریهپرداز الگوی نظم بعد از فروپاشی شوروی (نظم نوین جهانی) بودهاند، مینویسد: «روند تحولات تاریخی را میتوان بیش از هر چیز به یک انبار بزرگ تشبیه کرد که باتوجهبه میزان ظرفیتی که برایش ایجاد کردهاند توانسته حوادث و رخدادهای بزرگ و کوچک را در خود ذخیره کند. وقایع مهم گردآمده در این مخزن به دودسته کلی تقسیم میشوند. یک دسته اتفاقاتی که در یکروند مشخص شکل یافته و پس از طی دوره کوتاهی عمرشان به سر میآید. دسته دیگر وقایعی هستند که ماهیت و خاصیتشان محدود نیست. این دسته از وقایع به سبب ویژگیهایی که دارند، تحولات بنیادین و ماندگار آفریدهاند. تعداد این وقایع در مقایسه با وقایع دسته اول بسیار کم است.»
توماس کوهن، نویسنده کتاب «ساختار انقلابهای علمی» از تعبیر «تغییر یا شیفت پارادایمی» برای توصیف این تحولات بنیادین استفاده میکند. دگرگونی آرام و زمانبری که یک آگاهی جدید، تحول جدید و عصر جدید را به دنبال دارد.
رضاخواه در این باره توضیح میدهد: «جریانهایی که دوران یا پارادایم قبلی را فصلبندی کردهاند، بهخاطر علاقه و عادتی که به گذشته دارند در مقابل چنین تغییراتی مقاومت میکنند. بااینحال بزنگاههای تغییر در مسیر تاریخ اجتنابناپذیر هستند. این موقعیتشناسی و تشخیص بهنگام پیچهای دورانساز تاریخ است که تفوق و پیشرو بودن یک ملت، آرمان یا اندیشه را تضمین میکند.»
در تاریخِ سیاسی معاصر، نزدیکترین تحولی که به اعتقاد بسیاری از کارشناسان یک نقطه عطف تاریخی محسوب میشود، پایان جنگ سرد (کشمکشها و رقابتها در روابط ایالات متحده آمریکا، روسیه و همپیمانان آنها در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰) و فروپاشی دیوار برلین در آغاز دهه ۹۰ میلادی است.
این کارشناس علوم سیاسی و روابط بینالملل اظهار میدارد: «با فروپاشی دیوار برلین که نماد تقسیم جهان به دو بلوک شرق و غرب بود، بدون اینکه اتفاق دراماتیکی رخ دهد، نزدیک به نیمقرن کشمکش و رقابت ایدئولوژیک میان اندیشه مارکسیسم و سرمایهداری لیبرال به پایان رسید؛ اتفاقی که بسیاری آن را یک تحول اساسی خواندند. بهعنوان نمونه فرانسیس فوکویاما، نظریهپرداز نو محافظهکار آمریکایی این اتفاق را نقطه عطفِ پایانیِ تاریخ دانست. همزمان، هانتینگتون از جنگ تمدنها بهعنوان آینده محتوم نظام بینالملل یادکرد و جوزف نای بر آغاز دوران قدرت نرم پای فشرد. اما هرچه زمان بیشتر میگذرد، دورانساز بودنِ یک واقعه بیشتر محک میخورد. به عبارتی این گذشت زمان است که نشان میدهد یک اتفاق برخلاف هیاهوی زمان خودش، چقدر توانسته برای کشتی تاریخ یک نقطه عطف باشد.»
نگاه اندیشمندان غربی به نظم جدید جهانی
بسیاری معتقدند علیرغم تلاشهای صورتگرفته برای بهرهگیری از تحولات آغازین دهه ۹۰ میلادی، اندیشمندان غربی نتوانستهاند برای دوران «پسا کمونیسم» طرحی نو دراندازند.
فرید زکریا، شاگرد هانتینگتون و تحلیلگر برجسته آمریکایی در کتاب خود، «جهان پساآمریکایی» با اشاره به اهمیت دورانساز بودن عصر حاضر مینویسد: «جهان ظرف ۵۰۰ سال گذشته شاهد سه جابهجایی ساختاری در قدرت بوده است که حیات بینالمللی و سیاست، اقتصاد و فرهنگ آن را دگرگون کرده است. اولین جابهجایی پیدایش جهان غرب بود. فراگردی که در قرن پانزدهم آغاز و در اواخر قرن هجدهم شتابی خارقالعاده یافت و «مدرنیته» را به وجود آورد و موجب تسلط سیاسی ملل غربی و تداوم آن شد. دومین جابهجایی که در سالهای پایانی قرن هجدهم رخ داد، ظهور ایالات متحده آمریکا بود که بلافاصله بعد از صنعتیشدن به قدرتمندترین کشور بعد از امپراتوری روم و احتمالاً قدرتمندتر از مجموع کشورهای دیگر مبدل شد.» به اعتقاد او اینک جهان در سومین دوره جابهجایی بزرگ قدرت در عصر مدرن قرار دارد که میتوان آن را «خیزش دیگران» نامید.
زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی اسبق آمریکا نیز با اشاره به اینکه در تاریخ هیچگاه بشر تا به این اندازه از نظر سیاسی فعال و آگاه نبوده است، بیداری سیاسی را حقیقت دوران کنونی میداند که باعث شده مردم در جوامع داخلی از وضعیت مردمان دیگر کشورها آگاه باشند.
او اظهار میدارد: «این حقیقتی جدید است. این بیداری سیاسی به این معنی است که قدرت و نفوذ هژمونیک قدرتهای بزرگ، دیگر در تمام جهان امکانپذیر نیست.»
فرانسیس فوکویاما که خود زمانی از پایان تاریخ نوشته بود با اشاره به ایده «جهان پساآمریکایی» زکریا مینویسد: «مطمئن نیستم که او در این مورد درست گفته باشد؛ اما این حس قوی را دارم که امروزه اقتصاد جهانی به شیوههایی دراماتیک در حال تغییر است. اجازه دهید کمی دقیقتر به دنیای در حال تغییر امروز نگاه کنیم. اولین نشانه دنیای جدید، چندقطبی بودن آن است ... این یکی از مشخصههای تغییر جهان نسبت به دوران برتری مطلق آمریکاست ... اتفاقی در حال وقوع است.» پاسکال بونیفاس، مدیر مؤسسه روابط بینالملل و امور راهبردی «ایریس» و عضو کمیته مشورتی سازمان ملل در امور خلع سلاح و استاد مؤسسه مطالعات اروپا در دانشگاه پاریس که در سابقه علمی خود صاحب ۴۰ کتاب در مسائل راهبردی و سیاست خارجی فرانسه و مسائل هستهای و توازن قدرتهای راهبردی و نزاع در خاورمیانه و اثر آن بر جامعه فرانسه و توازن قوا در امور بینالملل است در کتاب «درک جهان» خود مینویسد: «جهان تغییر کرده است ... دیگر کاپیتانها آن را رهبری نمیکنند و دوران آنجهانی که گفته میشد آمریکا آن را هدایت میکند گذشته است».
او معتقد است: «جهانی که غرب بر آن حاکم بود، یعنی جهانی که به قدرت غرب تن داده بود و این وضعیت در پنج قرن ادامه داشت و قدرت در دست غرب و سپس آمریکا بود، دیگر تغییر کرده است. این جهان در حال متلاشیشدن و فروریختن است.» بونیفاس تأکید میکند: «عصر ما تنها آغاز پایان دوره رهبری آمریکا در دنیا نیست، بلکه ابتدای انتهای سیطره نظام غرب به معنای کامل آن شامل آمریکا و اروپا بر دنیاست. این جهان غرب آنچنان که از ابتدای قرن ۱۹ اعمال قدرت میکرد، دیگر بهتنهایی قادر نیست اراده خود را بر همه کشورهای دنیا تحمیل کند.»
رفتار دوگانه ایران یا ظهور نظم جدید جهانی؟
هنری کیسینجر، وزیر خارجه سالیان دور ایالات متحده نیز در فصل چهارم آخرین کتاب خود به موضوع رابطه ایران و آمریکا پرداخته و میکوشد تا نقش این رابطه را در نظم نوین جهانی به تصویر بکشد. او این قسمت را با اشاره به سخنرانی رهبر معظم انقلاب در میان علمای دینی از سراسر جهان اسلام در بهار 2013 آغاز میکند که آیتالله خامنه ای در آن سخنرانی از ظهور نظمی جدید بر مبنای خیزش و بیداری اسلامی خبر میدهد.
کیسینجر با عبور از کنار تفاوت تعابیر
«بهار عربی» و «بیداری اسلامی» معترف است که در حال حاضر هیچ اندیشمندی در این حوزه نمیتواند این حقیقت را انکار کند که جهان اسلام، امروزه در حال خروج از انزوا و حاشیه موازنه سیاسی و اجتماعی جهان است.
سپس کیسینجر در تشریح نظم موردنظر رهبر انقلاب اسلامی به بخشی از سخنان ایشان اشاره میکند که در آن آمده است که احیای آگاهی جوامع اسلامی به معنای باز شدن درب انقلاب دینی در جهان بوده و از این طریق ایالات متحده و همپیمانان غربیاش سلطه خود را ازدستداده و سه قرن سلطه غرب بر جهان پایان خواهد یافت.
یکی دیگر از مؤلفههای این نظم نیز «شکست کمونیسم و لیبرالیسم» و تشکیل «امت واحده اسلامی» بیان شده است.
آقای محمدرضا امامی، فعال دانشجویی در گفتوگو با گزارشگر روزنامه کیهان پیرامون نظرات کیسینجر اظهار میدارد: «کیسینجر در بخشی از فصل چهارم کتاب خود تصریح میکند؛ انقلابی که توسط مردم ایران و به رهبری بنیانگذار انقلاب به پیروزی رسید با ورود به چرخه انقلاب علیه پادشاهی پهلوی، اگرچه در آغاز به نظر رهبر یک جریان مخالف پادشاهی و حامی دموکراسی بود؛ اما در ادامه مشخص شد که این انتقاد از نظام مذکور فراتر از ساختارهای مدرن موجود در جامعه رفته و مشروعیت نظام سیاسی به دوران پیشا وستفالیایی و مسئله دین ارجاع داده میشود. در نتیجه طبق این ایده، تمامی حکومتهای منطقه چون از قانون اسلام تبعیت نمیکردند، خارج از نظم مورد قبول ایران قرار گرفته و مشروع نبودند.»
او میافزاید: «کیسینجر به نحوه تعامل جمهوری اسلامی که نظم فعلی را قبول ندارد اشاره کرده و آن را به یک دوگانگی متهم میکند که جمهوری اسلامی با اینکه نظم فعلی را قبول ندارد از ایجاد روابط دیپلماتیک، عضویت در سازمان ملل و تجارت جهانی و رعایت قوانین جهانی نیز به معنای قبول همان نظمی که در جهان است استقبال میکند.»
به گفته کارشناسان علوم سیاسی؛ نظم فعلی حاکم بر دنیا به رهبری آمریکا در یکی دو دهه اخیر، حداقل به دو دلیل عمده، کارایی لازم را ازدستداده است. اول آنکه شکستهای اقتصادی - سیاسی آمریکا نظیر شکست در جنگهای عراق و افغانستان، و بروز بحران مالی بزرگ از سال ۲۰۰۸ به بعد، موجب افول قدرت این کشور در مناسبات جهانی شد.
دوم هم آنکه، در کنار افول قدرت آمریکا، بازیگرانی منطقهای و فرامنطقهای، مخصوصاً در حوزه اقتصادی سر برآوردهاند که بیرون از چارچوب طراحیشده توسط سازمانهای اقتصادی بینالمللی، وزن و قدرت خود را در عرصه جهانی افزایش دادهاند. ظهور کشورهای موسوم به ببرهای آسیا، و در کنار آن تشکیل گروههای اقتصادی چون بریکس، کشورهای عضو پیمان شانگهای، کشورهای ۲۰ G و... ازجمله این مسائلاند.
آقای امامی در ادامه گفت وگو با گزارشگر روزنامه کیهان اظهار میدارد: «نظم موجود در جهان، در یک فرایند طبیعی برهمخورده و بهتبع آن، تعامل با دنیا، صرفاً محدود به تعامل با آمریکا و چند کشور غربی نمیشود؛ بنابراین ادعای آقای کیسینجر در خصوص تناقض رفتاری جمهوری اسلامی در نظام بینالملل یک ادعای باطل است.»
«همه دنیا فقط اروپا و... غرب نیست؛ دنیا جای وسیعی است. قدرتها هم امروز در دنیا پخششده و تقسیمشده؛ شرق دنیا - یعنی منطقه آسیا - امروز مرکز یک قدرت عظیمی است. ما با اینها ارتباط داریم.» (رهبر انقلاب - 20 اسفند 1394)
در حقیقت، عرصه بینالملل، از حالت«تکقطبی» به سمت «چندقطبی» در حال حرکت است.
اگر تا یک دهه پیش، این ایالات متحده بود که بهعنوان قدرت برتر جهان (هژمون) شناخته میشد، حال، با شکلگیری ائتلافهای جدید اقتصادی، قطبهای مختلف اقتصادی در جهان ظهور یافتهاند که مناسبات نظم سنتی را تحتتأثیر قرار دادهاند. از طرف دیگر، شکلگیری پیمانهای دوجانبه، بر مبنای ارز دو طرف معامله - و نه صرفاً دلار - موجب تقویت واحد پولی برخی کشورها و کاهش قدرت دلار نسبت به گذشته شده است. موضوعی که میتواند بهعنوان یکی از راهبردهای اقتصادی ایران نیز مدنظر قرار بگیرد. مخصوصاً آنکه ایران، دارای ظرفیت بالقوه اقتصادی در کشورهای همسایه خود است که متأسفانه به دلیل عدم حضور ایران، بازارهای پیرامون، در تصرف سایر کشورها قرار گرفته است.