روایت صدثانیهای
حسرت باقیمانده از جزیره ماهی
ابوالقاسم محمدزاده
قرار بود با بچههای گردان یاسین به جزیره ماهی بریم. 120 نفر بودیم که باید خط رو میشکستیم و جزیره ماهی را میگرفتیم.
از نهر خین وارد شدیم؛ در دو گروه. آب رودخانه در حالت مد بود و آنقدر شدتش زیاد بود که ما حتی یک «فین»1 هم نزدیم.
همه توی آب بودیم که یکدفعه هواپیمای عراقی آمد بالای سرمان «فیدر»2 زد. آسمان شب مثل روز روشن شد و یک چهارلول از توی جزیره ماهی شروع کرد به عمق آب شلیک کردن.
بعد از یک ماه بستری بودن در بیمارستان اهواز و اراک، وقتی با عصا داشتم از کوچه به سمت خانه میرفتم مادرم را دیدم. گفتم: سلام علیکم. سرش را بالا آورد و گفت؛ سلام آقا و رد شد. گفتم؛ مادر منم جواد! گفت؛ ای جواد تویی؟
مادرم مرا نشناخت.
بعدها فهمیدم از یک گردان 120نفره فقط 4 نفر زنده ماندیم:
من؛ جواد کافی، یکی از آن چهار نفرم که هنوز که هنوزه به خاطر اینکه آن شب از خدا خواستم شهید نشوم، میسوزم و خودم را نمیبخشم.
راوی: جواد کافی
ـــــــــــ
1- فین: لباس مخصوص غواصی
2- فیدر: نوعی منور که توسط هواپیما بالای هدف رها میشود و بین یک ربع تا 20 معلق در آسمان مانده و همه جا را روشن میکند.