چرا مذاکرات با غربیها به نتیجه نمیرسد؟!
دكترهادي كمال عزت
درك صحيح آنچه در عرصه فردي و اجتماعي اتفاق ميافتد وابستگي جدّي به عمق فهم و شناخت ما از حق و باطل و جبهه اين دو و طرفداران آنها در برابر هم دارد.
اگر بتوانيم حق و باطل و جبهه اين دو را به خوبي تمييز دهيم، ميتوانيم همه آنچه از اين دو مفهوم، در ابعاد گوناگون مادي و معنوي حاصل ميشود را نيز فهم كرده و بشناسيم.
اين امواج و انعکاسها به عنوان محصول هر دو جريان، ميتواند صورتهاي گوناگون و عناوين متعددي داشته باشد كه اولاً نبايد گول اين تعدد و تنوع را خورد و بعد هم نبايد پيوند ريشهاي عناصر دروني هر گروه و جبهه را فراموش كنيم.
پس اگر قرار است برنامهاي براي تقويت يا تضعيف هر كدام ريخته شود، بايد به اين پيوند دروني و شبکهاي همه عناصر در هر دو جبهه توجه شود.
به بيان ديگر همه آنچه در جبهه باطل اتفاق مي افتد در هر صورت و شکل، تأكيد ميكنم در هر صورت و شکلي اعم از مادّي و معنوي، ريشه در يک خاك داشته و در اصولي به هم
مي رسند.
حال اگر اين نکته را به تمامه بپذيريم، از اساس تفرقه در جبهه حق يا در جبهه باطل بي معناست و اتحاد ميان حق و باطل و مصالحه اين دو نيز بي معنا و اساساً غير ممکن خواهد بود. لذا اگر هم دو جبهه به ظاهر حق، با هم به مشکلي بر ميخورند بايد به دنبال رگههايي از باطل در يکي از آن دو گشت.
در جريان شناسي برخاسته از اين رويکرد، نيز بايد مراقبت كنيم تا راه را گم نكنيم. يک باطل سياسي با باطل اعتقادي، با يک باطل در مدل زندگي فردي يا جمعي و يک باطل در رسانه و هزاران باطل ديگر يک راه را طي كرده و با هم معاضدت دارند و همگي اگر چه به ظاهر پراكنده ولي اجزاي متصل به همي هستند كه در برابر حق صف آرايي كرده و همواره آماده عمليات بوده و آرايش جنگي پنهان دارند.
و خلاصه آن كه وحدت در جبهه باطل عميق است. بايد بر همين اساس وحدتي كه در جبهه حق نيز متراكم و پيوندمند باشد. جبهه خدا و جبهه شيطان هيچ نقطه مشترك ندارند و هيچ گاه در مذاكره طرفيني به صلح و سازشي كه به معناي همراهي و هماهنگي در برخي باورها و رفتارها باشد نمي رسند.
آنچه وجود دارد تنها مذاكره براي دفع فاسد و شر اوست. و اگر دفع افسد به فاسد معنايي داشته باشد، چشم پوشي ديپلماتيک از امر صالح و رحم به باطل هيچ مفهومي ندارد.
مواجهه ما با باطل مواجهه با حيوان درنده نيست كه به هر حال حق حياتي باز هم براي او قائل باشيم و وارد كردن حداقل خسارتها را به عنوان يک ارزش در چالش پيش آمده با او ارزش دانسته و به آن توصيه كنيم. چه اين كه اساساً حيات حيوان درنده هيچ نقطه تضادي با حيات آدمي ندارد و اگر در جايي تضاد منافعي ديده ميشود، به خاطر روشن نبودن حدود ساحتهاي حيات اين دو است.
يا انسان به حريم طبيعي زندگي حيوان تجاوز كرده و يا حيوان بر اثر نياز به محدوده زندگي انسان نزديک شده است. والا اگر جغرافياي طبيعي زندگي او محترم شمرده شود و كمبودي واقعي نباشد، اساسا تنافي نيست و هر كدام به قدر كافي بهره و سهم خود را خواهند داشت.اما حکايت حق و باطل چيز ديگري
است.
باطل زنده و مسلط است تا زماني كه حق نباشد و حق خواهد بود تازماني كه باطل مغلوب باقي بماند. رابطه حق و باطل رابطه نور و تاريکي و. ظلمت و روشني است. اين دو قابل جمع شدن و سهم حضورشان قابل مذاكره نيست. بايد يکي نباشد تا ديگري
باشد.
در نبرد مذاكرات، همواره جبهه ظلماني باطل، با فهم عميق از اين تقابل به دنبال حذف حق و نور است و بعضاً نمايندگان جبهه حق با فراموش كردن اين امر به دنبال صلح و سازشي براي حضور هم زمان تاريکي و روشنايي ميگردند و بايد به ايشان تذكرداده فرياد برآورد كه بهوش باشيد، كه نه بين حق و باطل صلحي ماندگار ممکن است و نه توافقي براي بقاء يکي در سايه لطف و عنايت و ادب ديگري و اگر هست صلحي است از سرناچاري و اين صلح عقب نشيني است براي حمله مجدد و نرمشي است قهرمانانه براي خروشي پيروزمندانه.
نکته ديگر آن كه اگر هدف جبهه باطل در همه حال، حذف حق است و اين دستور مورد توافق و اجماع همه جبهه باطل و طرفداران و اعوان و انصار آن است، پس همه حركات، و آنچه در مذاكرات متعدد با افراد مختلف انجام مي شود فقط تاكتيکي است كه بازهم در آن هدف اصلي كه ضربه زدن به جبهه حق است دنبال شده و فراموش نمي شود. لذا فرقي بين دشمنان به ظاهر مؤدب مانند اوباما و گستاخاني مانند ترامپ و تيم دالل مذاكره كننده اروپايي نيست.
همه در يک جبهه و در مقابل حق ايستادهاند وباز يادمان نرود، باطل نيامده تا به حق امتياز بدهد. البته در دنياي سياست ميتوان باطل را در جغرافيايي كه او را پذيرفته رها كرد. اما در هر نقطه كه باطل براي حذف مركز نور اقدام كرده ديگر بحث جغرافيا و منطقه و مذاكره براي تعيين حدود قلمرو ديگر بي معناست. ديگر يمن و سوريه و لبنان و عراق و افغانستان و ايران همگي جغرافياي يکپارچه كشور حق هستند.
يادمان نرود اگر باطل مذاكره ميکند به هدف حذف حق است نه تقويت آن وامتياز دادن به او. حتي اگر در رفتار اوليه اين گونه به ذهن ميآيد كه او با حق كمي نرمتر از گذشته برخورد ميکند نبرد پاياني حق و باطل ديدني است.
جايي كه هيچ كدام بنا نيست ژست تعامل گرفته و در پيادهرو بازيهاي سياسي در برابر رسانهها، همگام شوند و آنچه در دل دارند را پنهان كنند. روزي كه همه حق در مقابل همه باطل ميايستد. آن روز كربلايي است كه البته در آن ديگر قرار نيست حق به مسلخ برود. آن روز نزديک است.