نسبت فقه با علم غیب
فقه همان سبک زندگی است، چنانکه معارف قرآنی همان فلسفه زندگی است؛ بر این اساس، سبک زندگی مبتنی بر فقه اسلامی، بر بنیاد فلسفه زندگی برگرفته از معارف قرآنی است. فقه اسلامی بر آن است تا فلسفه زندگی را که معارف قرآن بیان کرده در زندگی روزانه مردم به شکل قانونی در آورد و اجازه دهد تا مردم از طریق سبک زندگی قرآنی به اهداف فلسفه قرآنی دستیابند.
از نظر آموزههای قرآن، فقه بهگونهای سامان یافته است که به عرف و عرفیات توجه خاص دارد؛ چرا که عرف اجتماعی همان پدیدههای حاکم بر سلوک اجتماعی مردم است. تلاشی که از سوی پیامبران و اولیای امور انجام میشود برای این است که سبک زندگی قرآنی را بهعنوان یک «عرف و معروف» اجتماعی در آورد، بهطوری که همه مردم آن را بشناسند و از به کارگیری آن استقبال کنند.
این رویه باید بر ظواهر باشد که تودههای مردم میتوانند به سادگی آن را بشناسند و به کار گیرند؛ از همین رو، از مباحث فلسفی عقلی محض به دور است و اصول فقه که روشی برای استنباط سبک زندگی و فقه اسلامی است به عرف و عرفیات توجه دارد نه به مباحث عقلی محض.
البته این بدان معنا نیست که در آموزههای قرآن به علوم عقلی و فلسفی بیتوجهی یا کم توجهی شده باشد، بلکه به این معنا است که کارکردهای این علوم در این حوزه جاری و ساری نمیشود؛ بلکه آنچه حاکمیت دارد، سیره عقلایی است نه روش عقلانی.
در شناخت موضوعات احکام فقهی و قوانین اسلامی و نیز ابعاد دیگر، این روش عقلایی است که به کار میآید نه مباحث عقلانی و تیزبینیهای فلسفی.
در همه شرایع آسمانی از شریعت نوح(ع)، ابراهیم(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع) تا شریعت آخر زمانی پیامبر خاتم(ص) آنچه ملاک و معیار است مراجعه به ظاهر و عرف و معروف است، نه به برهانهای عقلی محض یا علوم غیب یا علوم لدنی. بر همین اساس است که امام صادق(ع) از پیامبر(ص) نقل میکند که ایشان میفرماید: إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ اَلْأَیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَیُّمَا رَجُلٍ قَطَعْتُ لَهُ مِنْ مَالِ أَخِیهِ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَهًًْ مِنَ اَلنَّارِ؛ من در میان شما فقط به استناد گواهى گواهان و سوگند خوردن افراد داورى مىکنم. چه بسا باشد که برخى از شما در طرح دعوا خطا کند و راه داورى صحیح را بر خود ببندد. پس اگر من با این استناد حق کسى را به دامن دیگرى بریزم، آتش دوزخ را به دامن او ریختهام.(کافی، ترجمه آخوندی، ج 7، ص 414)
پس اگر کسی با روشهای دیگر که باطل است بتواند امری را اثبات کند و براساس آن بتواند مالی را بگیرد، آن مال هر چند که در ظاهر مال او میشود، ولی در باطن آتش دوزخ است که میخورد.
به سخن دیگر، در فقه جایی برای علم غیب و علم لدنی نیست؛ اگر کسی همچون پیامبر(ص) با علم غیب یا چشم بصیرت برزخی حقایقی را دید نمیتواند براساس آن عمل و رفتار کند، مگر اینکه از سوی خدا مأمور به عمل مبتنی بر علم غیب باشد؛ برهمین اساس است که پیامبران در حوزه فقه و امور قضایی براساس علم ظاهر و عرف اجتماعی عمل میکردند نه براساس علم غیب.
در مواردی پیامبر(ص) حکم به عرف اجتماعی کرده است؛ در حالی که خود به علم غیب میدانست که این نسبت نادرست است؛ زیرا در فقه و قضاوت آنچه ملاک قرار میگیرد، علم ظاهری است نه علم غیبی یا علم لدنی.
با نگاهی به داستان حضرت موسی(ع) و خضر(ع) این تفاوت به خوبی روشن میشود؛ زیرا در تخریب کشتی، حضرت موسی(ع) براساس معیارهای فقهی حکم میکند که این عمل تصرف در مال غیر، خیانت در امانت، تسبیب قتل بیگناهان از طریق غرق کشتی و نیز خودکشی است؛ زیرا خودشان سوار بر کشتی بودند. بر همین اساس چنین کاری گناه و جرم است؛ اما خضر(ع) براساس علم لدنی مأمور بود تا همانند امواج خروشان دریا عمل کند و کشتی را تخریب کند تا قابل استفاده برای پادشاه زورگو و غاصب نباشد، در عین اینکه سلامت سرنشینان به قدرت الهی تضمین شده است(کهف، آیات 71 و 79)
همچنین در قتل کودک، حضرت موسی(ع) براساس فقه و شریعت آسمانی و ظاهر عرفی حکم میکند که این قتل بیگناه حرام و گناه است؛ در حالی که خضر(ع) که براساس علم لدنی مأمور بود(کهف، آیه 65) همانند عزرائیل مأموریت داشت تا جان کودک را بگیرد؛ زیرا به علم لدنی میدانست که در آینده این کودک موجب میشود تا والدین از اسلام خارج شوند؛ بنابراین، برای جلوگیری از چنین امری، کودک را میکشد چنانکه ملکالموت میکشد تا به جای آن کودک، خدا کودکی دیگر جایگزین کند.(کهف، آیات 74 و 80 و 81)
همچنین در بنای دیوار و بازسازی آن، حضرت موسی(ع) چنین امری را تصرف در مال غیر بدون اذن، کاری بیفایده، کاری برای انسانهای غیرمحترم که حاضر به پذیرایی و ضیافت مسافران نشدند، کار بیمزد و مانند آن میدانست که حکم به ظاهر است؛ اما حضرت خضر(ع) به علم لدنی آن را مأموریتی همچون مأموریت فرشتگان میدانست که بهعنوان کارگزار کسانی که در دنیا تسبیح و تحمید و تکبیر و تهلیل میکنند در بهشت خانهسازی میکنند.
در ماجرای موسی و خضر(ع) از منظر علم غیب، همه کارها مبتنی بر عقلانیتی است که نمیتوان نسبت به آن اعتراض کرد، اما از منظر علم ظاهر نیز همه کارها امری برخلاف ظاهر و رویه عقلایی و عرفی است که باید ترک کرد و بر آن اعتراض کرد. پس براساس دو منظر و رویکرد فقهی و علم غیبی کاری میتواند درست و نادرست باشد.
از نظر آموزههای قرآن، پیامبران و امامان(ع) و نیز اولیای الهی دارای علم غیب، جز در موارد خاص که ماذون به اذن الهی هستند، همانند خضر(ع) که مأمور بود، نمیتوانند و نمیبایست براساس علم غیب عمل کنند. بر این اساس است که پیامبر(ص) و امامان معصوم(ع) با آنکه علم بهوجود زهر یا کشته شدن به دست قاتلی چون ابن ملجم و شمر داشتند، براساس علم غیب عمل نکردند؛ همانطوری که همه هستی جنود الهی است و قتل هر موجودی در حقیقت قتل از سوی خدا و گرفتن جان از سوی اوست(انفال، آیه 17) و بر همین اساس حتی شیاطین بهعنوان لشکر الهی عمل میکنند، معصومان نیز در برابر ابنملجم و سایر قاتلان مقاومتی نمیکنند؛ زیرا به ظاهر این ابنملجم است که میکشد، ولی در باطن این اجل حتمی است که از سوی خدا مطرح است و همانطوری که عزرائیل با اذن پیامبر(ص) جانش را میگیرد، به ظاهر ابن ملجم ولی در باطن این عزرائیل است که جان ولیالله امیرمومنان(ع) را میگیرد. پس علم لدنی و علم غیب در مباحث و مسائل فقهی از جمله قضایی جایگاهی ندارد و خوردن زهر به معنای خودکشی نیست؛ زیرا این زهر نیست که جان میستاند بلکه خدا و فرشتگان است که توفی(جانستانی) را انجام میدهند.(زمر، آیه 42)
حسن مقصودلو