هميشه بيدار
سعید رضایی
زماني كه طلبه بود، بعضي شبها به خانه نميآمد و من اضطراب داشتم كه او كجاست. وقتي پيگيري كردم فهميدم احمد گاهي اوقات شبها به پرورشگاه مي رود و از بچههاي بيسرپرست نگهداري و مراقبت ميكند.
شبها كه بيدار ميشوند آنان را در آغوش ميگيرد و برايشان قصه تعريف ميكند. قصه مردان مرد. قصه انقلابي نوپا و نو ظهور كه كودكان، آينده سازان آن خواهند بود.
شايد از قصه مردانگيهاي خودش در ميدان رزم و جهاد هم برايشان ميگفت.
***
روحاني شهید احمد امین رعنا در تاريخ 15 اردیبهشت ماه سال۱۳۴۲ در شهر تهران متولد شد. او در یک خانواده متوسط و مذهبی و تحت تعلیمات مادر و پدر بزرگوارش که روحانی بودند، رشد یافت و از همان کودکی با مفاهیم دینی و مذهبی آشنا شد.
احمد تحصیلات خود را تا سطح دیپلم ادامه داد و سپس همانند پدر به حوزه علمیه قم رفت تا تحت آموزشهای بیشتری قرار بگیرد.
با آغاز جنگ تحمیلی این شهید بزرگوار نیز برای دفاع از دین و میهن خویش عازم جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و سرانجام در سال 1362 در عملیات والفجر 4
به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
احمد عزيزي بود که قلم از وصفش ناتوان و زبان از توصيفش الکن است. در عنفوان جواني به سادگي عمر ميگذراند و مظاهر دنيا هرگز نتوانست روح بزرگ و مقدسش را تسخير کند. آنچنان ساده و
بيآلايش مي زيست و قلبي پاک و منزه داشت كه به يقين اگر خود بود و اين سخنان را درباره خويش مي شنيد، رنجور ميشد اما او اكنون رفته است و به کاروان شهيدان پيوسته و بازگو کردن اوصاف يک شهيد براي پويندگان راهش، راهگشا و روشنگر سنگلاخ زندگي است.
شهيد احمد اميني رعنا، يك روحاني وارسته بود كه دنيا چون عفريتهاي در نظرش مينمود و آنگاه که مي ديد اين پير زشت در آغوش دنياپرستان غنوده است، بانگ مي زد که دل از مهر اين زشتخو برگيريد. او با تمام وجود اخلاص را فرياد مي زد. از ريا و خودنمايي رنج ميبرد و اين حقيقتي بود كه دوستانش در حرکات و رفتارش ميديدند.
با اينکه سن كمي داشت ولي گوئي قرنهاست که سرد و گرم دنيا را چشيده و از دنيا شناخت واقعي و خوبي داشت.
مي دانست که اگر دل به دنيا ببنديم و به آن عشق بورزيم و از آخرت چشم بپوشيم، زود يا دير مرگ اين واقعيت انكار ناپذير که در عين وضوح انسان آن را هميشه فراموش ميکند، فرا خواهد رسید و فرصتی برای جبران نیست...
احمد انساني دنيايي نبود. او اگرچه در اين جهان به ظاهر گام مي نهاد و با ما بود ولي انساني آخرتي بود و دنيا را چون بزرگان ما مزرعه آخرت ميديد و از اين جهان به عنوان پل که رهگذران براي رسيدن به مقصودي استفاده ميکنند، استفاده ميکرد. اگر به پدر و مادر علاقه وافر فراموش نشدني داشت، چون به معبود عشق ميورزيد و توصيه حضرت حق را به گوش جان خريده بود و اگر در زندگي با ادب خاص خودش در جمع ما بود، به خاطر خدا بود.
او لاله سرخي بود که يادش در قلب ما سوز و در چشم ما اشک را جاري ميسازد. تا زنده بود آنقدر پدر و مادر با او الفت داشتند که برادران، او را يوسف پدر مي خواندند و بيآنکه در دلمان کمترين کينه اي زبانه کشد، عشق و علاقه مان به او متزايد ميشد چرا که ميديديم که اين لقب به راستي حق مسلم اوست.
عشق وافر او به حضرت امام خميني(ره) نيز وصف ناشدني بود. وقتي چهره حضرت امام را ميديد ساعتها مبهوت عظمت و شکوه او ميشد و به حرکات امام دقت داشت. ميگفت چرا وقتي حضرت امام(ره) از خداوند سخني به ميان میآورد چهره اش
بشاش مي شود؟ آيا اين حالت تصادفي است؟
نه امام(ره)، اين عارف بزرگ به خداوند دل بسته است.
احمد انساني الهي بود که در راه خلق به اخلاق انبيا(ع) سخت کوشا بود و ميخواست راه آنان را ادامه دهد و اخلاق آنان را داشته باشد و در اين راه نيز موفقيتهايي هم به دست آورد. او در منزل انيس و غمخوار برادران و خواهران خود بود و تا مي توانست به پدر و مادر در کارهاي خانه كمك مي كرد و بدين طريق علاقه وافر خودش را ابراز ميداشت.
وقتي وارد خانه مي شد پس از سلام دست پدر و مادر را به احترام بوسه
ميزد و با نگاههاي محبتآميز خود شرنگ زندگي را در کامشان شهد
ميکرد.
شهيد همه وقت و همه جا گويي ايستاده با آدم حرف مي زند. ايستادنش، لبخندش نگاهش، نمازش، گفتارش و در يک جمله همه وجودش تبلور يك انسان الهي بود و ميبايست ديگر انسانها را به راهش توصيه کرد.
آري، همه ما در قبال شهدا، اين لالههاي سرخ مسئوليت سنگيني داريم. مباد که راهشان را که راه همه انبيا(ع) در طول تاريخ است بي رهرو بگذاريم و خداي ناخواسته هدفشان را که همه آرمانشان در آن خلاصه ميشود به تندباد فراموشي بسپاريم.
او در جبهه با دوستان هم سنگرش عقد اخوت بسته بود و شرط کرده بود که هرکس از آنها شهيد شد، در کنار جنت رضوان به انتظار ديگر برادرانش بايستد و چه زيباست اين روح ملکوتي و اين ايمان که در دل سلحشوران جبهه حق وجود داشت.
دوستانش مي گفتند كه ساعتهاي آخر زندگيش درباره توحيد خدا بحث ميکرد.
گويي شهيد احمد اميني صداي پرطنين اباعبدالله الحسين(ع) را در ظهر عاشورا از فراز ابرهاي تيره زمان به گوش جان شنيد و خود را بي پروا به آغوش مرگ سپرد. او خود مي دانست که شهد شهادت را مي نوشد چرا که وقتي به او گفته بودند در خواب فرهاد شهيد را ديده ايم که گفته احمد نيز
مي آيد، سخت خنديده بود و گفته بود حالا اين سخن را به مادرم نگوئيد.
در زير بخشهايي از وصيت نامه اين شهيد والا مقام را مي خوانيم:
درود و سلام بر مهدی موعود و نایب
برحقش امام خمینی و درود و سلام بر ارواح مطهر شهداي اسلام. انگیزهای که باعث آمدن من به جبهه شد احساس تکلیف شرعی و اسلامی من بود اما اینکه چگونه این توفیق نصیب من شد باید بگویم که من لایق چنین سعادتی نبودم و خدا میداند که آنچه مرا به جبهه آورد درخواستی بود که در کنار مرقد مطهر حضرت رضا (سلام الله علیه)
از ایشان نمودم و لطف و عنایت آن بزرگوار مرا به اینجا کشید.
توسل جستن به ائمه اطهار (علیهمالسلام) توصیهای است که من به تمام کسانی که خواهان رسیدن به این سعادت هستند و خود را آماده نمیبینند مینمایم.
اگر در این راه توفیق شهادت نصیب من شد از پدر و مادر مهربانم میخواهم که در سوگ من بیتابی نکنند چرا که امانتی بودم که چند روزی بهدست شما بودم و صاحب اصلی آن را باز گرفت «انا لله و انا الیه راجعون» و خداوند شما را بدین وسیله آزمایش مینماید و امیدوارم که از این آزمایش سربلند بیرون آیید و نیز اگر جسد من ناپدید شد، افسوس مخورید که جسد هر کجا باشد روز قیامت برانگیخته خواهد شد و اگر تأسفی هست باید بر مظلومیت و ناپدید بودن تربت زهرا (سلام الله علیها) خورده شود.
اینجانب از شما پدر و مادر بزرگوارم تشکر میکنم که با روی گشاده از رفتن من به جبهه استقبال کردید خداوند از شما قبول فرماید و بر اخلاص شما بیافزاید و نیز از شما میخواهم که از خداوند برای اموات و برای شهدای اسلام و اینجانب طلب مغفرتنمایید.
توصیه میکنم شما را و هر آنکس که این وصیتنامه به او میرسد اینکه از خدا بترسید در اعمال خود اخلاص را حفظ کنید و یاد خدا را فراموش نکنید و آگاه باشید که خداوند ناظر بر اعمال شماست و توصیه میکنم شما را بر پیروی از امام و کوتاهی نکردن در اجرای فرامین آن بزرگوار. سعی کنید اعتقادات خود را در اصول و فروع قوی سازید تا در سختیها نلغزید.
از پدر و مادر مهربانم و همچنین کلیه برادران عزیزم و تمام اقربا و نزدیکانم و دوستان ارجمندم میخواهم که مرا ببخشند و از بدیهای من چشم بپوشند مخصوصاً دوستان نزدیکم که بیشتر با آنان همراه بوده ام.
مجدداً از مادر مهربانم میخواهم که مرا از دعای خیر و طلب مغفرت محروم نسازد همچنین از شیخ عباس که حق استادی علاوهبر برادری به گردن من دارد تشکر میکنم امیدوارم درقیامت همه با هم باشیم».