بیصداقتی آمریکا در جنگافغانستان
امین الاسلام تهرانی
ماجرای 11 سپتامبر
در یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ (20 شهریور 1380) سلسلهای از حملات انتحاری که گفته شد توسط اعضای گروه تروریستی القاعده – که آن موقع در پناه طالبان در افغانستان بود – در خاک آمریکا انجام گرفت که شاید مهمترین آنها حمله به برجهای دوقلو تجارت جهانی بودند. در جریان این حملات ۲۹۷۷ نفر جانشان را از دست دادند. سن قربانیان بین ۲ تا ۸۵ سال بود. دو برج ۵۶ و ۱۰۲ دقیقه طول کشید تا کاملا در آتش بسوزند. 4 هواپیما که از فرودگاه بینالمللی لوگان، فرودگاه بینالمللی دالاس واشنگتن و فرودگاه بینالمللی لیبرتی نیوآرک به مقصد فرودگاه بینالمللی لسآنجلس در پرواز بودند، دزدیده شدند. 2 فروند به ساختمانهای مرکز تجارت جهانی اصابت کردند، یک فروند با ساختمان پنتاگون برخورد کرد و دیگری در پنسیلوانیا سقوط کرد. این هواپیما احتمالاً به قصد تخریب ساختمان کاخ سفید ربوده شده بود؛ اما به دلیل تأخیر و درگیری در حین کنترل هواپیما موفق به این اقدام نشد. در گزارش نهایی کمیسیون
۱۱سپتامبر اعلام شد مسئولان دفاع هوایی پس از آنکه هواپیمای ربودهشده چهارم در ایالت پنسیلوانیا سقوط کرد، از وجود آن اطلاع یافتند که این اظهارات اولیه مقامات پنتاگون را رد میکند.
چندین تئوری مربوط به این حادثه تاکنون تدوین و مطرح شده است. اگرچه این تئوریها چندان مورد قبول افرادِ متخصص، از جمله دانشمندان، مهندسان و تاریخنگاران واقع نشده، اما به بخشی از فرهنگ عامه در حوادث ۱۱ سپتامبر تبدیل گشتهاند. برای نمونه «ویلیام رودریگز» کارمند خدماتی برجهای دوقلو در مستند «ما آنجا بودیم» میگوید که قبل از برخورد یک انفجار از طبقه زیرزمین همه ما را به بالا پرتاب کرد. برخی میگویند این حرفها نظریه توطئه است اما من آنجا بودم و به عنوان یک شاهد شناخته شده هستم. یکی از فرضیهها دست داشتن دولت آمریکا یا اسرائیل در این حملات یا جلوگیری نکردن تعمدی آنها از وقوع حملات، به منظور بهرهگیریهای بعدی است. از جمله میتوان به استدلالهاییاشاره کرد که خرابیهای ساختمان پنتاگون را ناشی از برخورد یک هواپیمای تجاری نمیداند. میگوید که حفره ایجاد شده در پنتاگون به اندازه یک هواپیمای بوئینگ ۷۵۷ نیست، بلکه مربوط به یک سامانه کروز است. درباره برجهای مرکز تجارت جهانی، بهخصوص برج شماره ۷، نیز برخی معتقدند که فروریختن برجها در اثر انفجار کنترل شده صورت گرفتهاست و نه آتشسوزی داخل ساختمان. (برج شماره ۷ ساختمانی تماما فولادی بوده است.) این افراد که در بین آنها تعدادی از خانوادههای قربانیان نیز حضور دارند، ادعا میکنند که دولت آمریکا برای اتهام طراحی و اجرای عملیات توسط افرادی عرب، مدارک معتبر ارائه نکردهاست. برای مثال، با ذکر دلایلی، ویدئویی را که در آن اسامه بنلادن مسئولیت حملات را برعهده میگیرد، جعلی میدانند. این افراد پایگاههای اینترنتی مختلفی را به وجود آوردهاند که تمامی مدارک موجود خود را در آن به نمایش گذاشتهاند. از طرف دیگر گفته میشود که ایده این حملات نخستین بار توسط «خالد شیخ محمد» در سال ۱۹۹۶ به بنلادن پیشنهاد شد. در آن زمان بنلادن با این اقدام مخالفت کرد. بنلادن در آن زمان اقدامات خود را در سودان و افغانستان متمرکز کرد و طرح بمبگذاری در سفارتهای آمریکا را در چند کشور آفریقایی در سال ۱۹۹۸ اجرا نمود. در سال ۱۹۹۹ بنلادن از خالد شیخ محمد خواست که طرح حمله خود را بهبود ببخشد. بنلادن رهبری و تأمین مالی طرح را بر عهده گرفت. او اهدافی را که باید مورد حمله قرار گیرد مشخص کرد؛ و هواپیماربایان، از جمله محمد عطا رهبر هواپیماربایان را نیز خود انتخاب کرد. به هر روی هرچه که بود در این مقاله قرار نیست که به پشت پرده این حملات بپردازیم که هیچ مدرک متقنی نداریم.
باری، این بزرگترین عملیات تروریستی تاریخ در خاک آمریکا پیامدهای مختلف سیاسی، اقتصادی، امنیتی و نظامی برای این کشور و جامعه جهانی به دنبال داشت. بسیاری از تحلیلگران سیاسی بر این باورند که این واقعه به همان اندازه مهم است که حمله به بندر نظامی پرل «هاربر» آمریکا – حملهای که منجر به دخالت ایالات متحده در جنگ جهانی دوم شد. به گفته تحلیلگران یازدهم سپتامبر تاریخ سیاسی این کشور نسبتاً نوبنیاد را دگرگون کرد. خصوصاً اینکه آمریکاییها که پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی در دهه نود رقیبی در جهان نداشت و گویی وجود دشمن برای بازخوانی هویتشان ضروری مینمود دشمن جدیدی به نام «اسلامگرایی افراطی» را برساختند. جالب توجه است همانهایی دشمن شدن و بهانه برای دشمن شدن مسلمانان بودند که روزی بازوی آمریکا در افغانستان برای مبارزه با دشمن سابق شوروی بودند.
جنگ افغانستان
یک ماه بعد از 11 سپتامبر آمریکا یک ائتلاف بینالمللی را برای جنگ با افغانستان رهبری کرد. پاکستان ضمن همکاری با آمریکا، پایگاههای هوایی خود را دراختیار آمریکا قرار داد و حدود ۶۰۰ نفر از مظنونان به شرکت در اقدامات تروریستی را دستگیر کرد. کشورهای مختلف جهان قوانین سختگیرانهای را در مورد حسابهای بانکی وضع کردند تا مانع از استفاده گروههای تروریستی از حسابهای بانکی برای اهداف تروریستی شوند. در آمریکا قوانین از جمله قانون میهنپرستی برای کنترل افراد متهم به دخالت در اعمال تروریستی به تصویب رسید؛ این قانون بهشدت مورد انتقاد گروههای حامی حقوق شهروندی در آمریکا قرار گرفت، زیرا این گروهها معتقد بودند که این قوانین به دولت اجازه نقض حریم شخصی افراد را میدهد.
اما شرح کاملتر ماجرا آنکه بعد از مخالفت طالبان با قطع کردن پشتیبانی از القاعده، دولت آمریکا عملیات نظامی خود را در ۷ اکتبر ۲۰۰۱ در افغانستان آغاز نمود. تیمهایی از بخش عملیاتهای خاص سیا اولین نیروهای آمریکایی بودند که پا به خاک افغاستان گذاشتند. چندی بعد آنها با نیروهای ویژه (نیروی زمینی آمریکا) که با نام مستعار «کلاه سبزها» نیز شناخته میشوند، گروه نیروهای ویژه ۵ام و دیگر واحدهای نظامی از ستاد فرماندهی عملیات ویژه آمریکا ادغام شدند. این نیروهای بیشتر همراه با نیروهای افغان مخالف طالبان کار میکردند. بریتانیا و استرالیا نیز بعداً نیروهای ویژهای را برای حمایت از نیروهای آمریکایی و افغان وارد افغانستان کردند. در ۷ اکتبر ۲۰۰۱، حملات هوایی به شهرهای کابل، جلالآباد و فرودگاه بینالمللی قندهار که مرکز رهبر اصلی طالبان «ملا عمر» بود شروع شد. رئیسجمهور وقت آمریکا حملات را در تلویزیون ملی آمریکا تأیید کرد و نخستوزیر انگلیس «تونی بلر» حضور کشورش در این جنگ را خاطرنشان کرد. بوش اعلام کرد که مراکز نظامی و تربیت تروریستی طالبان را هدف قرار خواهند و همچنین برای زنان، مردان و کودکان افغانستان نیز غذا، دارو و نیازهای عمومی انداخته خواهد شد، اما در طول عملیات ائتلاف بارها و بارها غیرنظامیان قربانی شدند. بمبافکنها از ارتفاع بسیار بالا رهبری میشدند تا از گستره ضدهوایی طالبان بیرون باشند. در طول چندین روز بیشتر مقرهای نظامی طالبان تخریب شدند و تسلیحات ضدهوایی آنان بهطور کامل از بین رفت. این مبارزه بیشتر روی اهداف فرماندهی، کنترل و اطلاعاتی تمرکز کرده بودند که استفاده طالبان از اطلاعات را بسیار ضعیف کرد. دو هفته بعد از حملات، نیروهای مجاهدین از آمریکا تقاضا کردند که این حملات را بیشتر روی خط اول جنگ متمرکز کنند. در همین حال حامیان بسیار زیادی از طالبان که غالباً پشتون بودند وارد کشور شده و به تقویت طالبان در مقابل آمریکا پرداختند و روشن است که قربانی بیسلاح این کشمکشهای طولانی غیرنظامیان بود.
مرحله بعدی این حملات، با استفاده از بمبافکنهای اف-۱۸هورنت آغاز شد که وسایل نقلیه طالبان را مستقیماً و با نشانهگیری دقیق مورد اصابت قرار میداد در حالی که دیگر حملات موارد دفاعی طالبان را با حملات خوشهای مورد حمله قرار میدادند. برای اولین بار بعد از سالها، فرماندهان نیروهای متحد شمال (مجاهدین) میتوانستند نتایج قابل ملاحظهای را از خطوط مقدم جنگ که سالها انتظار آن را میکشیدند ببینند، کسانی که بعدها از این بهره بردند و هر یک در جایی به پول و قدرت رسیدند، البته به جز استثناها. در اوایل نوامبر، خطوط اول طالبان توسط هواپیمای C-130 و به وسیله بمبهای BLU-82 بمباران شدند. جنگجویان طالبان هیچ تجربهای از جنگ با آمریکا نداشتند و چندان هم از هوش بهرهای نداشتند، تا جایی که گاهی در سر کوهها به صورت آشکار میایستادند و نیروهای ویژه به راحتی میتوانستند آنها را شناسایی و نزدیکترین پشتیبانی هوایی را باخبر میکردند. در دوم نوامبر، خطوط مقدم طالبان کاملاً تخریب شد.
در طول ماههای اولیه جنگ، نیروهای آمریکا دسترسی بسیار کمی از طریق زمین داشتند و بیشترین حملات آنها هوایی بود. نقشه این بود که نیروهای ویژه به همراه افسران باتجربه و ارشد سیا، به عنوان رابط بین آمریکا و نیروهای افغان ضد طالبان باشند. کمکم نیروهای آمریکایی و مجاهدین شروع به بروز اختلاف نظر در اهداف با یکدیگر کردند. زمانی که آمریکا در حال جستوجوی «اسامه بن لادن» بود و تمرکزی بر طالبان نداشت، نیروهای مجاهدین فشارهایی را برای حمله به طالبان و حمایت از مجاهدین آنها همراه با پایانسازی کار طالبان و به دست گرفتن کنترل کشور داشتند. پس از حدود یک ماه جنگ رژیم طالبان سقوط کرد و با برگزاری کنفرانس بُن حامد کرزی به قدرت رسید و در انتخابات ریاستجمهوری افغانستان به مقام ریاستجمهوری برگزیده شد.
خارق العاده آنکه ملیت هواپیماربایان را
۱۵ تبعه عربستان سعودی، ۲ تبعه امارات، یک تبعه مصر و یک تبعه لبنان تشکیل میداد و گروه عملیاتی حادثه ۱۱ سپتامبر تماماً از کشورهای عربی و عضو سازمان تروریستی القاعده بودند؛ اما با این حال «جورجبوشپسر» دو کشور همسایه ایران و عراق را مورد هدف اصلی قرارداد! و اعلام کرد که این دو کشور «محور شرارت»اند!
«ژاک شیراک» رئیسجمهوری اسبق فرانسه منتقد برجسته جنگ عراق محسوب میشد که یک هفته پیش از حمله ائتلاف تحت امر آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ گفته بود: جنگ همیشه آخرین گزینه است. او هشدار داده بود که «اشغال عراق به کابوسی برای همگان تبدیل خواهد شد.» او یکی از جدیترین مخالفان حمله جرج بوش پسر به عراق بود و از ابتدا پیشبینی میکرد که این حمله نظامی چه آشوب و بحرانی را به خاورمیانه تحمیل خواهد کرد. 20 سال بعد از حملات ۱۱ سپتامبر، برخی میگویند «به سختی میتوان تحلیلگرانی را یافت که معتقد باشند واکنش دولتهای آمریکا و بریتانیا به این حملات، منجر به افزایش امنیت در جهان و خاورمیانه شده است»؛ اما ما میگوییم قطعاً نتیجه معکوس داشته و «کابوسی» که شیراک میگفت محقق شد. به گفته بسیاری از تحلیلگران غربی ناامنی و ظهور گروههای اسلام تروریستی در عراق و افغانستان ناشی از دخالتها و حملات آمریکا به این کشورهاست.
برای نمونه برای واپسین ادعای فراز پیشین؛ در سال ۲۰۰۲، در حالی که سرویسهای اطلاعاتی غرب ناامیدانه در حال جستوجو برای یافتن مدارکی در زمینه وجود سلاحهای کشتار جمعی بغداد بودند، سرویس اطلاعات خارجی فرانسه به سیا اطلاع داد که به یک منبع نزدیک به وزیر امور خارجه وقت عراق دسترسی دارد که حاضر به همکاری است. در آن زمان، سرویس جاسوسی فرانسه با یک روزنامه نگار به نام «نبیل مغربی» کار میکرد که با این وزیر عراقی دوست بود. آمریکاییها قبول کردند که برای همکاری، ۲۰۰ هزار دلار به مغربی بدهند. به این ترتیب طی همکاری با یکسری از مقامات عراقی، دولت جورجبوش
زمینه حمله همهجانبه به عراق را آغاز کرد – البته بگذریم از واهی بودن ادعای تسلیحات کشتار جمعی! به هر روی، اشغال عراق نه تنها امنیت را برای منطقه به ارمغان نیاورد بلکه در دهه دوم قرن بیست و یکم زمینهساز گروههای افراطی اسلام گرا از جمله گروه داعش در خاک عراق شد. مورد افغانستان هم این گونه است بهانه حمله آن موقع مبارزه تروریستهای القاعده و طالبانی بود، اما امروز طالبان افغانستان را به دست گرفته و آمریکا پس از 20 سال از افغانستانِ طالبانزده میگریزد؛ پرسش این است که این جنگ پس برای چه بود؟ باز که همان وضعیت 20 سال پیش است، پس چه شد؟ جنگ چه معنایی داشت؟ 20 سال کشتار در افغانستان فرجامش این بود که افغانستان دوباره تحویل طالبان داده شود و یک سری تجهیزات هم برای آنان یادگار بگذارند؟ 20 سال پیش به بهانه مبارزه با القاعده و طالبان به افغانستان تاختند و دو دهه این کشور را کوبیدند و دوشیدند و در نهایت با همان طالبان مذاکره کردند و افغانستان را به همان طالبان تحویل دادند و از افغانستان به شرمآورترین شکل خارج شدند و بخشی از تجهیزات پیشرفتهشان را هم جا گذاشت تا طالبان میراثخوار آن شود. با توجه به اینها حالا باید دوباره پرسید که حمله به افغانستان چه معنایی داشت؟ طالبان در حالی قدرت را در این کشور در دست میگیرد که از این سرمایهگذاریهای گسترده آمریکاییها استفاده کرده و تجهیزات و تسلیحاتی چون خودرو، هلیکوپتر و اسلحه و مهمات را که با هزینه آمریکا به افغانستان آورده شده، به سادگی در اختیار خواهد گرفت. چنانکه یکی از جمهوریخواهان ارشد در کمیته اطلاعات مجلس نمایندگان آمریکا گفت، اوضاع در افغانستان بدتر از قبل ۱۱ سپتامبر است چون طالبان اکنون به طور کامل با تسلیحات آمریکایی مسلح است.
این گروه تروریستی با فتح ولسؤالیهای مختلف توانستهاند مجموعهای از تجهیزات مدرن آمریکایی را تحت اختیار بگیرند. یک مقام دفاعی آمریکایی که نخواست نامش فاش شود با تایید این مطلب به خبرگزاری آسوشیتدپرس گفت: «طالبان تجهیزات بسیار گستردهای را در اختیار خود گرفته است. سقوط دولت افغانستان نتیجه یک قضاوت نادرست و شرمآور در مورد پایداری نیروهای دولتی افغانستان است. قضاوتی که توسط ارتش ایالات متحده و نهادهای اطلاعاتی صورت گرفته است.» شکست آمریکا در تولید ارتش و پلیس پایدار افغانستان و دلایل سقوط آنها در مقابل طالبان احتمالاً سالها توسط تحلیلگران نظامی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ابعاد اساسی مسئله اما روشن است و بیشباهت به آنچه در عراق رخ داده نیست. این نیروهای تو خالی هرچند به برترین سلاحها مجهز هستند اما تا حدی زیادی از عنصر اصلی که همان انگیزه برای جنگیده است خالی شدهاند؛ برخلاف آنچه در عراق تحت عنوان حشدالشعبی شکل گرفت.
دولتهای پیشین آمریکا برای پیش برد جنگ و برقراری امنیتِ کذایی بیشتر از ۳ هزار میلیارد دلار تنها در کمتر از ده سال در این دو کشور هزینه کردند بدون اینکه نتیجه مثبتی از اقدامات خود بگیرند. طی این سالها هزاران نفر کشته شدهاند برای پروژه بزرگِ ادعاییِ «دموکراسی در خاورمیانه» که روزی شعار اصلی مقامات دولت جورج بوش پسر از جمله وزیر خارجه وی، کاندولیزا رایس بود و در سالهای اخیر به کابوسی تبدیل شده است که مهمترین بخش آن را عدم ثبات و امنیت در خاورمیانه تشکیل میدهد.
حالا به نتایج جنگهای آمریکا پرتوی دیگر میاندازیم. پس از 11 سپتامبر چندین جنگ از جمله افغانستان و عراق بهراه انداخت که بهقول «دونالد ترامپ» هزینه 7 تریلیون دلاری بر دوش این کشور گذاشته است. مؤسسه واتسون دانشگاه براون درباره هزینههای پس از 11 سپتامبر 2001 تا سال مالی 2020 تحقیقی را انجام داده است که نشان میدهد آمریکا دستکم 6 تریلیون و 400 میلیارد دلار هزینه کرده است. «جو بایدن» هم این رقم را تأیید کرد. اما سناتور آمریکایی «برنی سندرز» از 8 تریلیون دلار سخن میگوید.
در خشونتهای جنگی تا سال پیش بهویژه در افغانستان، عراق، پاکستان، سوریه و یمن دستکم
800 هزار نفر جان باختهاند. طبیعتاً تعداد بسیار بیشتری از این رقم زخمی شدهاند. حدود 507 هزار نفر فقط در افغانستان و عراق و پاکستان جان باختهاند. تا سال 2020، دستکم 8 میلیون و 400 هزار نفر افغانستانی، پاکستانی و عراقی یا بهعنوان پناهجو در کشورهای دیگر زندگی میکنند یا اینکه مجبور به ترک منزل و جابهجایی شدهاند.
در این میان، حدود 7 هزار نیروی نظامی آمریکایی در مناطق جنگی در افغانستان، عراق و پاکستان کشته شدهاند. نزدیک به 8 هزار پیمانکار آمریکایی دیگر نیز کشته شدهاند، تعداد دیگری هم بر اثر جراحات جنگی بعدها جان باختهاند، صدها هزار نفر هم زخمی شدهاند. بیش از 110 هزار نظامی نیروهای ائتلاف، نیروهای پلیس در عراق و افغانستان کشته شدهاند. 4489 نظامی آمریکایی، 3 هزار و 481 پیمانکار آمریکایی،
12 هزار پلیس و نیروی نظامی عراقی و 319 نفر از نظامیان نیروی ائتلاف آمریکایی کشته شدهاند.
آمریکاییها معمولاً هزینههای جنگها در منطقه را از زاویه جیب خود محاسبه کردهاند و آمار و ارقام دقیقی درخصوص هزینههای تحمیلشده به کشورهای جنگزده ارائه نشده است. عراق و افغانستان علاوهبر تحمیل هزینههای انسانی، هزینههای اقتصادی و راهبردی زیادی را نیز به خود دیدهاند. متأسفانه بهاندازهای که گزارشها و تحقیقات به هزینههای آمریکا پرداختهاند، حتی خود کشورها هم آمار و ارقام دقیقی از هزینههای مختلف متحملشده ارائه نکردهاند. جنگهای آمریکا باعث شده است که کودکان بسیاری هم سلامت و بهداشت خود را در خطر ببینند و از آموزش مناسب برخوردار نشوند و موقعیت شغلی مطلوبی را پیدا نکنند، این مورد را میتوان برای اقشار مختلف مثل بانوان، شرکتها و کارخانجات، پروژههای عمرانی در نظر گرفت. با محاسبه این موارد و معضلاتی که بهواسطه حضور آمریکا همچنان وجود دارند، میتوان به آمار و ارقام بالایی دست
یافت.
سیاست جنگ با تروریسم آمریکا که باعث راهاندازی چندین جنگ در منطقه و سایر نقاط جهان شد، نهتنها تروریسم را ریشهکن نکرد، بلکه به آن پر و بال داد. کمی دقت و تأمل نشان میدهد که آمریکا با حملات خود افراطیگری و تروریسم در منطقه را پرورش داد و تروریستهای خفته در کشورهای دیگر از جمله غرب را به سمت منطقه گسیل و در آنجا متمرکز کرد. برای مثال، یکی از گروههای تروریستی که آمریکا بهبهانه آن به برخی کشورهای منطقه لشکرکشی کرده داعش است، این در حالی است که دونالد ترامپ در کمپین انتخاباتی برای سال 2016 گفت که «باراک اوباما» و «هیلاری کلینتون» گروه تروریستی داعش را به وجود آوردهاند.
«الکساندر جورج» در سال 1991 در کتابی نوشت که آمریکاییها از تروریسم در کشورهای در حال توسعه حمایت میکردند. او در این کتاب نوشت که آمریکا و متحدانش حامیان اصلی تروریسم در سراسر جهان بودند. «ویلیام اودوم»، مدیر آژانس امنیت ملی آمریکا در دولت «رونالد ریگان» در این باره میگوید: «همانگونه که بسیاری از منتقدان تأکید کردهاند، تروریسم یک دشمن نیست، بلکه یک تاکتیک است، چونکه آمریکا خودش ید طولایی در حمایت از تروریستها و استفاده از تاکتیکهای تروریستی دارد.»
جنگ افغانستان دهها هزار تلفات مستقیم غیرنظامی برجا گذاشت. بیش از ۱۰۰۰۰۰ نفر در این جنگ کشته شدهاند، از جمله بیش از ۴۰۰۰ سرباز و پیمانکار غیرنظامی آیساف، بیش از ۶۲۰۰۰ نیروی امنیتی افغان، ۳۱۰۰۰ غیرنظامی و تعداد بیشتری از طالبان. در پایان سال ۲۰۰۹ تعداد غیرنظامیان این جنگ بیش از ۹۵۰۰ نفر برآورد شد. سازمان ملل متحد در سال تعداد کشتههای سال ۲۰۰۹ را ۲۴۰۰ نفر اعلام کرد، که تعداد ۱۴۰۰ نفر از آنها به دست طالبان و ۴۶۵ تن به دست نیروهای نظامی بین اللملی کشته شدهاند. این در حالی است که در همان سال دولت افغانستان تعداد کشته شدگان را ۲۱۰۰ تن و تعداد زخمیها را ۳۷۰۰ تن اعلام کرد. در حال حاضر آمار دقیقی از تعداد کل کشته شدگان از آغاز این جنک در سال ۲۰۰۱ تا به حال در دست نیست، اما طبق مطالعات پروفسور مارک هرولد که در روزنامه گاردین منتشر شد، فقط در سه ماه اول جنگ بیش از ۴۰۰۰ تن کشته شدهاند. تنها در سال ۲۰۰۹ بمبهای دستساز و مینهای کنارجادهای ۱۰۵۴ نفر قربانی گرفتهاند.
فرجام بحث
در پایان باید گفت، صرف نظر از اینکه این انفجارهای کار چه کسی بود؟ سؤالی که در این میان مطرح است این است که آیا آمریکا به اهداف خود بعد از این حملات رسید؟ آیا آمریکا و جهان پس از
11سپتامبر امنتر شده است؟ اگر هدف سیاست خارجی آمریکا بعد از حملات به برجهای دو قلو تسلط بر غرب آسیا بود آیا این هدف محقق شد ؟ میراث
11سپتامبر برای اقتصاد، سیاست و امنیت آمریکا چه بود؟ چه کسی پاسخگوی میلیونها کشته، زخمی، معلول و آواره 20 سال گذشته در منطقه غرب آسیا است؟
بر اساس گزارش جدیدی که دانشگاه «براون» در قالب پروژه «هزینههای جنگ» منتشر کرده، دستکم ۳۷ میلیون نفر مستقیماً در نتیجه جنگهای آمریکا بعد از ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ آواره شدهاند. به گفته نگارندگان این گزارش، این آمار بیشتر از افرادی است که بر اثر درگیری از سال ۱۹۰۰، به استثنای جنگ جهانی دوم، آواره شدهاند. بنا به نوشته سایت «خانه شفافسازی اطلاعات» تنها در عراق بیش از
یک میلیون و 455 هزار و 590 نفر بهدنبال حمله آمریکا به این کشور تا کنون کشته شدهاند. واشنگتنپست در گزارشی سال گذشته ادعا کرده بود که شمار کشتههای جنگ افغانستان 157 هزار نفر بوده است. اما کارشناسان و ناظران معتقدند شمار تلفات قطعاً بسیار بیشتر از این تعداد است و باید شمار غیر نظامیانی که توسط هواپیماهای بدونسرنشین آمریکا کشته شدهاند و تمامی کسانی که از خانه و کاشانه خود آواره شده و در غربت مردهاند یا کسانی که بهدلیل قحطی و گرسنگی یا نبود امکانات پزشکی تلف شدهاند نیز به این تعداد اضافه شود. رئیسجمهور کنونی آمریکا نیز بارها طی ماههای اخیر گفته است آمریکا بعد از 2001 بین
6 تا 7 تریلیون دلار در منطقه غرب آسیا هزینه کرده است و سؤال آخر از طراحان، مجریان و استفادهکنندگان از فرصت حملات 11 سپتامبر اینکه چه منفعتی ارزش این همه جنایت را داشت؟
«هنری کسینجر» وزیر خارجه و مشاور امنیت ملی اسبق و نظریهپرداز دیپلماسی آمریکایی در مقالهای به خروج آمریکا از افغانستان پرداخت و آن را شکستی غیرقابل جبران توصیف کرد. او در هفتهنامه اکونومیست، نوشت آنچه که در افغانستان روی داد یک شکست داوطلبانه و ناگزیر آمریکا بود و واشنگتن خود را در شرایطی دید که مجبور به عقبنشینی از افغانستان شد. «در تصمیمی که هیچ توجهای به هشدار همپیمانان یا افرادی که در در طول ۲۰ سال گذشته در افغانستان حضور داشتند نشد و مشاورهای با آنان صورت نگرفت.» کسینجر تأکید کرد که نمیتوان با هیچ اقدام راهبردی دراماتیک دیگری که در آینده نزدیک در دسترس نخواهد بود، شکست در افغانستان را جبران کرد. ارائه تعهدات جدید در دیگر مناطق میسر نیست و صرفا باعث نا امیدی هم پیمانان و شادمانی کشورهای متخاصم آمریکا میشود. هنری کسینجر در بخشی از مقاله خود به مقایسه اتفاقی که برای آمریکا در افغانستان افتاد با شرایطی که این کشور در عراق و ویتنام دچار آن بود، پرداخت نوشت: «زمانی که ایالات متحده آمریکا جان سربازانش را به خطر میاندازد و با استفاده از جایگاه خود کشورهای دیگر را با خود همراه میسازد، باید این کار را بر اساس مجموعهای از اهداف استراتژیک و سیاسی انجام دهد؛ از لحاظ استراتژیک باید بتواند شرایطی که در آن میجنگیم را توصیف کند و از نظر سیاسی باید چارچوبی که طبق آن، نتایج حاصله در کشور مربوطه و در سطح جهانی حفظ میشود، مشخص شود.» او بهطور مشخص مشکل آمریکا در افغانستان را این دانست که آمریکا به هنگام مبارزه با شورشها بهدلیل عدم توانایی در مشخص کردن اهداف قابل تحقق و استمرار آن در چارچوب روندهای سیاسی داخلی، خود را در ورطهای از اختلافات داخلی مضمحل کرده و وارد جنگهای بیپایان شده است. او تأکید کرد که اهداف نظامی در افغانستان بسیار مطلقگرایانه و غیر قابل تحقق بود، همزمان که اهداف سیاسی نیز غیر قابل دسترسی مینمود. این نظریهپرداز معروف آمریکایی در ادامه تسلسل زمانی و اتفاقاتی که برای آمریکا در دو دهه گذشته در افغانستان روی دارد را مطرح کرد و نوشت: «در شرایطی وارد افغانستان شدیم که حمایت و استقبال گسترده مردمی را به دلیل حمله القاعده به آمریکا که از مبدأ افغانستانِ تحت کنترل طالبان صورت گرفته بود را به همراه داشتیم و حمله نظامی اولیه به شکل موثری با پیروزی همراه شد. اما طالبان توانست با فرار به پناهگاههای خود در پاکستان به حیاتش ادامه دهد و از آنجا با کمک برخی مقامات پاکستانی در افغانستان سر به شورش بردارد.»
این نظریهپرداز آمریکایی در بخش دیگری از مقاله خود نوشت که ایالات متحده باید به این درک برسد که هیج اقدام در دسترس استراتژیکی برای جبران شکست خود در افغانستان وجود ندارد و نمیتواند تعهدات جدیدی در مناطق دیگر بدهد چرا خروج بیبرنامه و شتابزده از افغانستان موجب نا امیدی دوستان آمریکا و خوشنودی دشمنان و سردرگمی ناظران شده است. او نوشت که باید به دولت جو بایدن این فرصت را داد تا یک استراتژی همهجانبه و طبق ضروریات داخلی و بینالمللی تدوین کند.
* منابع در دفتر روزنامه موجود است.