موسوی میگفت قانوناً و شرعاً باید از رهبری تبعیّت کنم
روایت حجّتالاسلام والمسلمین سیّدمهدی خاموشی
از رایزنیهایش با نامزدهای معترض
در روزها و شبهای پرتنش کشور در فتنه 88، افرادی با شئون مختلف اجتماعی و حاکمیّتی، با موضع رسمی یا غیر رسمی به سراغ دو نامزد معترض در انتخابات ریاستجمهوری دهم رفته و با آنها مذاکراتی داشتند تا به رفع ابهامات و التهابات کمک کنند. اینان تماسها و مذاکراتی در این جهت با آقای موسوی و آقای کروبی داشتند که زمینهها، متن و پیامدهای هریک سرگذشتی ویژه دارد و خواندنی است. در اینجا روایت آقای سیّدمهدی خاموشی (رئیس وقت سازمان تبلیغات اسلامی) را از تجربه خود در اینباره میخوانیم که نمونهای است از آن رشته تلاشهای مستمر.
حالا ببینیم...
من بهعنوان عضو حقوقی در جلسات شورای هنر به ریاست آقای مهندس موسوی شرکت داشتم. نزدیک انتخابات ریاستجمهوری سال 1388 دو سه بار از ایشان پرسیدم که شما میخواهید در این انتخابات به میدان بیایید؟ اوایل آقای موسوی میگفت نه چنین انگیزهای ندارم. امّا یک بار دمِ آسانسور که ایشان به بدرقه من آمده بود گفتم گویا شما میخواهید بیایید. ایشان گفت: «حالا ببینیم...»؛ فهمیدم بیمیل نیست.
همانجا (در حاشیه یکی از جلسات شورای هنر) به آقای موسوی گفتم من چند سؤال از شما دارم. یکی اینکه شما مدّت مدیدی در صحنه سیاسی کشور نبودید؛ نسل جوان که امروز آراء اوّل را دارد - مثل فرزندان دانشجوی خودم - شما را نمیشناسند؛ فقط اسمی از شما شنیدهاند. گفت: حالا میآییم در صحنه دیگر... گفتم: از طرف دیگر شما ضدّ توهّم توطئه صحبت کردهاید و گفتهاید آمریکا علیه ما توطئه میکند امّا چپیها این را قبول ندارند و همان موقع هم به شما تاختند؛ پس شما نمیتوانید جایگاه نیروسازی سیاسی خودتان را جناح چپ بگیرید. از اینطرف هم میگویید آقای احمدینژاد - که جناح راست در این انتخابات با او به میدان آمده - اطّلاعات غلط به مردم میدهد و رفتار ناصواب دارد. این وسط با کدام جناح میخواهید کار کنید؟ ایشان گفت: من خودم شخصیّت مستقل دارم. گفتم: اگر آن جناح شما را رها نکنند چه؟ مثلاً اگر آقای ابراهیم یزدی از نهضت آزادی سراغ شما آمد؟ ایشان گفت: من با آنها خطّ قرمز دارم. من گفتم: بعید میدانم شما بتوانید اینها را پس بزنید. گفت: حالا ببینیم....
سؤال دوّم من این بود: حالا چه شده که میخواهید به میدان انتخابات بیایید؟ ایشان گفت: باید به داد انقلاب رسید. به نظرم خطّ امام در خطر است و دارد به انحراف میرود؛ آرمانهای امام دارد از بین میرود.
سوّمین سؤالم به رابطه ایشان با رهبری مربوط میشد. گفتم: شنیدهها حاکی است در زمانی که آقا رئیسجمهور بودند و شما نخستوزیر بودید، گاهی رابطه شما شکرآب بوده؛ حالا چگونه میخواهید با ایشان کار کنید؟ آقای موسوی گفت: ببینید آقای خاموشی! امام آن موقع ولیّفقیه و رهبر بودند؛ من نخستوزیر بودم و آقای خامنهای رئیسجمهور. ما اختلافات را تبیین میکردیم؛ گاهی هم داوری را پیش امام میبردیم. گفتم: خب حالا که آقا رهبر هستند، چه میکنید؟ ایشان با تأنّی گفت: من قانوناً و شرعاً باید از ایشان تبعیّت کنم.
من خوشحال شدم و گفتم: پای این را امضا میکنید؟ ایشان گفت: بله، پای این حرف هستم. گفتم: ولی ذهنیّت سیاسی جامعه نمیتواند این را به این سادگی از شما قبول کند. آیا حاضرید این را علناً بگویید؟ ایشان جوابی به من نداد. بعد پرسیدم: آقای خاتمی چطور؟ ایشان نمیآید؟ گفت: یا من میآیم یا آقای خاتمی میآید. گویا این هماهنگی را باهم داشتند.
فراموش کن!
تقریباً مقارن با همین صحبتهای ما، روزی با دفتر ما تماس گرفتند و گفتند آقای خاتمی شما را کار دارد. آذرماه 87 بود و یادم هست که آن روز در تهران باران میآمد.
گویا در جماران نزدیک بیت امام به ایشان دفتری داده بودند. من هم رفتم آنجا و ابتدا گزارشی از کارهای سازمان تبلیغات دادم. ایشان گفت: من شما را خواستم تا درباره انتخابات مشورت کنم. گفتم: شما چرا میخواهید برای انتخابات
بیایید؟
کمی به عقب برگردم. سه هفته بعد از پایان دوره ریاستجمهوری آقای خاتمی، من به دفتر ایشان در بنیاد باران رفته بودم. آنجا گفتم: آقای خاتمی! شما در مدّت ریاستجمهوری مباحثی مثل گفتوگوی تمدّنها را مطرح کردید؛ خوب است الان که فرصت بیشتری دارید، اینها را بنویسید و شرح بدهید و تنقیح کنید. من حاضرم مطالب شما را چاپ کنم. بعد گفتم: شما رابطهتان را با رهبری تقویت کنید. ایشان گفت: من که با آقا رفیقم و هر هفته با ایشان ملاقات میکنم. گفتم: طراوت رابطه مهم است. روحانیّت ما با ولیّفقیه است که قدر و منزلت سیاسی مییابد و بدون آن معنا ندارد. همین حرف را بعد از مجلس ششم به آقای کروبی هم زده بودم.
در آن جلسه از آقای خاتمی پرسیدم که شما بعد از ریاستجمهوری میخواهید چهکار کنید؟ ایشان گفت: من برای انقلاب در حوزه سیاسی فعّالیّت میکنم. گفتم: در کدام جناح؟ با لبخند گفت: در جناح چپ مصطلح ایفای نقش میکنم. تکرار کردم که رابطهتان را با آقا حفظ کنید. ایشان گفت: مطمئن باشید آقای خاموشی.
همان موقع به ایشان گفتم: شما برای دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری - یعنی 4 سال بعد که میشد همین سال 88 - میخواهید نامزد شوید؟ ایشان گفت: بوش پدر مصاحبهای کرده و گفته در نظام دموکراتیک، مردم بیشتر از دو دوره تحمّل یک رئیسجمهور را ندارند. ولی شما بدان که من در این جناح برای انقلاب ایفای نقش میکنم.
در جلسه آذرماه 1387 گفتم: آقای خاتمی! یادتان هست آن موقع به من چه گفتید؟ ایشان گفت: آن را فراموش کن! الان مملکت بیسروصاحب شده؛ مردم مرجعیّت سیاسی ندارند. بیدرنگ گفتم: یعنی آقا را هم دارای مرجعیّت سیاسی نمیدانید؟ ایشان گفت: نه؛ ایشان مرجعیّت دارد. گفتم: پس خودتان اذعان دارید که ایشان مرجعیّت مدنی - اجتماعی
دارد.
مردم ایشان را با اعتقاد قبول دارند. اگر کسی بخواهد این صحنه و آرایش موجود نظام را بههم بزند، خود مردم در مقابلش صف میکشند. او گفت: نه، من دولتم را با آقا هماهنگ میکنم. گفتم: شما حتماً پیش آقا میروید و از ایشان نظر میخواهید؛ نمیدانم ایشان چه میگویند امّا برداشت من این است که جامعه امروز حضور شما را در انتخابات برنمیتابد. بعد پرسیدم: بالاخره شما میآیید یا مهندس موسوی؟ او گفت: مهندس موسوی یک قدم جلو میگذارد و یک قدم عقب میرود؛ نمیفهمیم چه خبر است؛ ولی یا من یا او میآییم. داریم مذاکراتی میکنیم تا به نتیجه برسیم؛ ولی بعید میدانم مهندس به میدان انتخابات بیاید. من گفتم: ظاهراً او خیلی هم جدّی است
برای آمدن....