kayhan.ir

کد خبر: ۲۰۳۰۹۵
تاریخ انتشار : ۲۱ آبان ۱۳۹۹ - ۲۱:۵۵

یک روز عاشقانه تو از راه می‌رسی(چشم به راه سپیده)



   شرح قصه او
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگرچه حسن‌فروشان به جلوه آمده‌اند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کائنات آرند
یکی به سکه صاحب عیار ما نرسد
دریغ قافله عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد به‌خاطر امیدوار ما نرسد
چنان بِزی که اگر خاک ره شوی کس را
غبار خاطری از رهگذار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او
به سمع پادشه کامگار ما نرسد
حافظ علیه‌الرحمه
آقا اجازه!
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان!
قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران
آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان
دیگر نمی‌دهد به دلم روی خوش نشان!
قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا!
اصلا به این نوشته بگویید «داستان»
من خسته‌ام از آتش و از خاک، از زمین
از احتمال فاجعه، از آخرالزمان!
آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر
باران بیار و باز بباران از آسمان
اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو!
آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن!
«یک پای در جهنم و یک پای در بهشت»
یا زیر دست‌های نجیب تو در امان!
آقا اجازه!............................
.......................................!
باشد! صبور می‌شوم اما تو لااقل
دستی برای من بده از دورها تکان...
آقا اجازه! پنجره‌ها سنگ گشته‌اند
دیوارهای سنگی از کوچه بی‌نصیب
آقا اجازه! باز به من طعنه می‌زنند
عاشق ندیده‌های پر از نفرت رقیب
«شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می‌کنند
«فرهاد»های کینه‌پرست پر از فریب
آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود
«آدم» نمی‌شویم! بیا: ماجرای «سیب»!
باشد! سکوت می‌کنم اما خودت ببین... !
آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب....
مژگان عباسی
...اما دعا کنید
فکری برای وضع بد این گدا کنید
باشد قبول من بدم اما دعا کنید
هر کار می‌کنم دلم احیا نمی‌شود
قرآن به نیت من بیچاره وا کنید
بی‌دردی‌ است دردِ من دربه‌در شده
بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید
برگشته‌ام به سوی شما ایها‌العزیز
در خیمه‌گاه خویش مرا نیز جا کنید
بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟
قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید
در پشت خانه‌ تو نشستن مرا بس است
اصلاً که گفته حاجت من را روا کنید؟!
محمدجواد شیرازی
داوود من دوباره بخوان!
‏وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان
‏یعنی منم که زنده‌ام از ‌اشک‌هایتان
‏داوود من! دوباره بخوان تا که عالمی
‏ایمان بیاورد به طنینِ صدایتان
‏از این همه سحر که گذشته است می‌شود
‏یک شب نصیب این دل من هم دعایتان
‏این ‌اشتراک چشم من و چشم خیستان
‏من‌ گریه‌ام به کشته کرببلایتان
آقا اجازه می‌دهید هر وقت آمدید
‏نقاشیم کنند مرا زیر پایتان؟
یک روز عاشقانه تو از راه می‌رسی
‏آن روز واجب است بمیرم برایتان
علی اکبر لطیفیان
مثل شهیدان
من‌ گریه می‌کنم که تماشا کنی مرا
مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا
حجت قبول دلبر احرام بسته‌ام
ای کاش در دعای خودت جا کنی مرا
با‌ گریه کردن این دل من زنده می‌شود
دل‌مرده آمدم که تو احیا کنی مرا
اسباب زحمتِ تو شده این گدا، ولی
هرگز مباد از سر خود وا کنی مرا
ای کاش امشبی که تو راهی مشعری
همراه خویش راهی صحرا کنی مرا
تو سفره‌دار‌ گریه ماه محرمی
چشمی پر‌اشک می‌شود اعطا کنی مرا؟
آقا قسم به چادر خاکی مادرت
خواهم شریک ‌گریه زهرا کنی مرا
آیا شود که مثل شهیدان دم وصال
با روی غرق خون شده زیبا کنی مرا
بیت‌الحرام سینه‌زنان خاک کربلاست
دارم امید محرم آنجا کنی مرا
همراه خویش زائر شش گوشه‌ام کنی
مسندنشین عرش معلا کنی مرا
ای روضه‌خوان تنگ غروب منا بیا
پرچم به دوش ماتم کرب‌وبلا بیا
قاسم نعمتی