پژواک خروش علوی در کاخ سبز یزید
ورود اسیران اهلبیت(ع) به شام بنا به قول معتبر و مشهور در ابتدای ماه صفر بوده است. شام در طول سالها امارت و خلافت معاویه، به کانون اطاعت بیچون و چرای بنیامیه تبدیل شده بود. شامیان در فرمانبری از معاویه آنچنان فریفته و خودباخته بودند که عقل و دین و منافع خویش را به یک سو نهاده و تنها از دستورهای وی پیروی میکردند.
عواملی چون دوری شام از سرزمین حجاز و حکومت مرکزی و چهار دهه فرمانروایی بلامنازع معاویه بر این دیار، آنجا را جزیرهای امن برای تعقیب مقاصد شوم وی قرار داده بود. معاویه با جلب افراد طماع، دنیاطلب و آلودهای چون عمروبن عاص، زیادبنابیه و مغیرهًْبن شعبه و امثال آنان در دستگاه خود، تا آنجا که میتوانست در اشاعه بدعتها و محو آثار اسلام ناب کوشید. پس شگفت نیست که شامیان، شهر خود را در ورود اسرای اهلبیت علیهمالسلام آذین بسته و به جشن و پایکوبی پرداختند. اما با ورود اهلبیت به شام و شناخته شدن حقیقت خاندان پیامبر(ص) و افشای جنایات یزید در حق آن پاکان ستمدیده، تلاشهای چهل ساله معاویه بر باد رفت، اوضاع بههم خورد و واکنشهای مردم دیگرگون شد: نفرت از یزید و دستگاه خلافت و محبت و همدردی با آل مصطفی(ص).
کاخ سبز (القصرالخضراء) آن بنای باشکوه بنا به قولی از عهد رومیان در شام باقی مانده بود که معاویه آن را تعمیرات اساسی کرد و گسترش داد و مرمر سبز در آن به کار برد یا گنبدی سبز بر آن بنا نهاد.
پس از فاجعه کربلا، یزید که سرمست از پیروزی بود در نامهای به عبیداللهبنزیاد فرماندار کوفه دستور داد تا سرهای مطهر را به همراه اسیران اهلبیت به شام بفرستد. اگرچه مصیبتهای اسرا در طول مسیر کوفه تا شام و نیز در این سرزمین فراوان و جانکاه است اما رفتارهای خاندان عترت در برخورد با دژخیمان زبون و پست، سرشار از عزت و عظمت است.
یکی از جلوههای شکوه در رفتار اهلبیت، خطبه آسمانی زینب، دختر امیرالمؤمنین علیهالسلام است که در دستگاه فرعونی یزید ادا فرمود. یزید برای ارعاب اهلبیت، کاخ خود را بسیار آراسته و بر تختی مجلل تکیه زده بود. همچنین جایگاههای زرینی برای مهمانان، صاحبمنصبان، سفیران کشورهای خارجی و اقشار مختلف مردم در نظر گرفته بود. یزید اهلبیت رسولالله را با طناب و زنجیر در این مجلس حاضر کرد.
زینب کبری در مجلس یزید آنگاه که مشاهده کرد آن ملعون با عصای خود به دندانهای مطهر سیدالشهدا جسارت میکند و اشعار کفرآمیز میخواند، چون کوهی از نجابت و شکوه قامت راست کرد و علیوار سخن آغاز نمود و آیه کوبنده ۱۰ از سوره روم را طلیعه خطابه خود قرار داد: «ثُمَّ کانَ عاقِبَهًْ الّذینَ أساؤُا السُوأی* أنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُون؛ آنگاه بدترین فرجام، عاقبتِ کسانی است که مرتکب زشتی شدند بدان سبب که آیات خدا را دروغ پنداشتند و آن را به سُخره گرفتند.»
سپس توفنده خطاب به یزید فرمود: أ ظَنَنْتَ یا یزید!... هان ای یزید! گمان بردهای حال که زمین و آسمان را بر ما بستی و چونان اسیرانمان راندی، این موجب خواری ما و بزرگیِ تو و اهمیتت در پیشگاه خداست که اینچنین باد در بینی افکنده و شاد و سرخوش شانه میجنبانی و دنیا را به کام خود دیده و کارها را مهیا یافتهای و حاکمیت و قدرتی را که از آنِ ما بود فراچنگ آوردهای!؟
لختی آرام گیر..! مگر سخن خدا را از یاد بردهای که فرمود: «کافران گمان نبرند مهلتی که به آنان دادهایم به سودشان است، مهلت ما از آن رو است که بر گناهشان بیفزایند و برای آنان عذابی ذلت بخش خواهد بود.[آل عمران ۱۷۸]»
آنگاه با یادآوری روز فتح مکه که رسول اکرم(ص) پدران یزید را پس از خواری اسارت و بردگی آزاد کرد و به آنان فرمود: انتم الطلقاء. خطاب به وی گفت: أ مِنَ العَدلِ یا بنَ الطُّلَقاء...:ای زاده بردگان آزاد شده! این رسم عدالت است که زنان و کنیزان تو در پس پرده جای گیرند و دختران رسول خدا اسیر و دست بسته، حرمتشان پایمال شده و دژخیمان ایشان را از شهری به دیاری ببرند و مردم کوه و بیابان و گروههای مختلف انسانها در چهرههایشان بنگرند؟ حال آنکه از مردانشان حامی و سرپرستی برایشان باقی نمانده است.
چه جای امیدواری است به زاده کسی که جگرهای پاکان را به دندان گرفت و گوشت بدنش از خون شهیدان رویید و چگونه در کینه ما اهلبیت سستی ورزد آنکه نگاهش به ما از سر بغض و خشم و عداوت است؟! آنگاه بدون احساس چنین گناه بزرگی شعر میسرایی که: کاش اجدادم حضور داشتند و از شادی بانگ بر میآورد ندای یزید! دست مریزاد (که حسین را کشتی) در حالی که با عصا بر دندانهای اباعبدالله ضربه میزنی. چرا چنین نگویی؟! تو که جراحت ما را خراشیدی و با ریختن خون پاک فرزندان پیامبر و ستارگان فروزان اولاد عبدالمطلب ریشه ما را سوزاندی.
اینک پدران خود را صدا میزنی به گمان آنکه بانگت را میشنوند؟ زود باشد که به آنان بپیوندی آنگاه آرزو خواهی کرد ای کاش فلج میبودی و زبانت لال و این کردار و سخنان زشت از تو صادر نمیشد. بارالها! حق ما را بگیر و از ستمکاران انتقاممان را بستان و خشم خود را بر آنکه خون ما را ریخت و حامیان ما را به قتل رسانید فرو ببار.
ای یزید! به خدا سوگند جز پوست خود را ندریدی و جز گوشت خود را نبریدی. بیتردید با این بار گران که از ریختن خون فرزندان پیامبر و هتک حرمت او و خاندانش بر دوش میکشی، بر رسول خدا(ص) وارد خواهی شد. در آن هنگام خداوند آنان را گرد آورَد و پریشانی شان را دفع نماید و حقشان را ستانَد. «و هرگز آنان را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان از روزیهای او بهره مند هستند.[آل عمران ۱۵۷]»
همین تو را بس که خداوند داور است و رسول خدا(ص) دادخواه و جبرئیل پشتیبان و یاور اوست. و به همین زودی آنکه تو را فریفت و بر گُرده مسلمانان سوار کرد، خواهد فهمید که ستمکاران را چه تاوان بدی در انتظار است. و کدام یک از شما جایگاهی بدتر و نیرویی اندکتر دارد.
گر چه ناگواریهای روزگار کار را به جایی رسانیده که ناچارم با تو سخن بگویم، اما بدان که ارزشت نزد من سخت حقیر و ناچیز و شناعتت سترگ و نکوهشت بسیار است! چه کنم؟ که چشمها پر آب و سینهها پر آتش است. بسی شگفت است که پاکْ گوهرانِ حزبِ خدایی به دست بردگان آزاد شده رسول خدا(طُلَقا) در حزب شیطان کشته شوند. از دستهای پلیدشان خون ما میچکد و دهانهای ناپاکشان از گوشت ما آکنده است. آه از پیکرهای پاکی که پیاپی مورد هجوم گرگهای درنده قرار گرفتند و در زیر چنگال کفتارها در خاک فرو غلتیدند. و امروز اگر ما را غنیمت پنداشتی به زودی خواهی دانست که مایه غرامت و زیانت بودهایم. آن روز که جز ننگ اعمال خود را نخواهی دید و پروردگار به بندگان ستم روا نمیدارد. و من شکایت به خدا میبرم و توکلم بر اوست.
فَکِدْ کَیْدَکَ وَ اسْعَ سَعْیَکَ وَ ناصِبْ جُهْدَکَ فَوَ اللهِ لا تَمْحُو ذِکْرَنا...: هر نیرنگی که خواهی بزن و از هر کوششی که داری دریغ مورز و آنچه در توان داری به کار گیر. به خدا سوگند که نخواهی توانست نام ما را محو و وحی ما را خاموش سازی که کُمیتِ فهمت از ادراک حقیقت ما عاجز است و این ننگ هرگز از دامان تو سترده نخواهد شد و آیا جز این است که رأی تو سست و باطل و روزگار قدرتت اندک است و اجتماعت پریشان خواهد شد؟ روزی که ندا رسد ألا لَعنَهًُْ اللهِ عَلی الظالِمینَ.
خدای را سپاس گویم که آغاز ما را با سعادت و آمرزش و فرجام ما را با شهادت و رحمت قرار داد. از خداوند میخواهیم که پاداش آنان را به طور کامل عطا کرده و موجبات فزونی آن را فراهم آورد و ما را بازماندگانی نیک گرداند. که او مهربان و ودود است و خدای ما را بس است که نیکو وکیلی است.
سید ابوالحسن موسوی طباطبایی