kayhan.ir

کد خبر: ۱۴۸۳۷۹
تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱۳۹۷ - ۲۰:۰۸

ناگفته‌هایی در‌باره شعر و شاعری


   رضا اسماعیلی

   شاعران پیش از این
بیش‌تر
رهروان عشق بوده‌اند و حاملان معرفت
یا حکیم
یا لسان غیب...
ما ولی
بیش‌تر
شبروان خلوت و خیال و عُسرتیم
    راویان شکّ و وهم و ریب
                یا لسان عیب!
(محمدرضا ترکی)
   از آنجا که از کودکی همیشه در گوش ما خوانده‌اند که شعر چیزی نیست جز «خیال پردازی» و «تصویر»، و شاعر موجودی که به علت «جنون شاعرانه» به جای زندگی در زمین در آسمان‌ها سیر می‌کند، متاسفانه نسل امروز در‌باره شعر و شاعری تصور غلطی پیدا کرده‌اند. به همین علت بسیاری از مردم شاعران را موجوداتی خیالباف و احساساتی می‌دانند که جز «ای دل، ‌ای دل» کردن و از «گل و بلبل» سخن گفتن کار دیگری بلد نیستند! با استناد به تعریف غلطی که از شعر و شاعری شده است، بسیاری از شاعران روز و روزگار ما نیز رسالت انسانی و اجتماعی خویش را از یاد برده‌اند و برای دل‌ربایی از خلق روزگار، در مکتب شاعری «ساحری» آموخته و در شعر فقط و فقط به دنبال مشاطه‌گری و بزک کردن کلمات‌اند. از همین رو تنها دغدغه این گروه از شاعران، کسب مهارت در «آداب دلبری» و آموختن رمز و راز «چگونه گفتن» است، نه اندیشیدن به ادب و آداب «چه گفتن» که محصول و دستاورد «تعهد انسانی و اجتماعی» است. حال آنکه گوهر و جوهر شعر «تعهد و رسالت» است، چنانکه زنده یاد «جلال آل احمد» در این خصوص به راستی و درستی گفته است:
   «اگر می‌خواهی با شعر، تفنن کنی؛ اگر می‌خواهی وقت بگذرانی و اگر این را هم وسیله‌ای می‌دانی که سری توی سرها در آوری؛ کور خوانده‌ای. در این ولایت کار هنر، کار جهاد است. جهاد با بی‌سوادی، با فضل فروشی، با فرنگی مآبی، با تقلید، با دغلی؛ با نان به نرخ روز خوردن، با بلغمی مزاجی... حالا اگر مردی، این گوی و این میدان.»
   جلال در جایی دیگر با تاکید بر مسئولیت اجتماعی و انسانی هنرمند، خطاب به شاعران می‌گوید: «در هر بیتی باید مویی از سرت سفید بشود و با هر شعری گوشه‌ای از جانت بسوزد. مبادا شعر تو هم مثل زندگی دیگران فقط از بغل گوش‌ات رد شده
باشد!»
مرا به منزل «الا الذین» فرود آور
   اما همیشه جماعتی از شاعران که نگاهشان به شعر مثل نگاه به یک کالای لوکس و تجملی است، در شعر تنها به دنبال تولید التذاد ادبی و هنری‌اند. اینان در مسند شعر و شاعری، به جای «دلیری»، به دنبال دلبری، و به جای «روشنگری» به دنبال سخنوری و صنعتگری‌اند. یعنی به فرم و صورت شعر بیش از مضمون و سیرت آن می‌اندیشند، و همین صورت‌گری و صورت پرستی آنان را از درون و باطن، و جان و جهان شعر اصیل پارسی که «بیدار‌گری» و «حکمت» است، غافل می‌کند، تا بدانجا که گاهی بر توهمات و تخیلات مالیخولیایی و روان پریشانه خویش نیز نام شعر می‌گذارند. به اعتبار همین تعریف غلط، این جماعت شاعرانی همچون فردوسی، سعدی، نظامی، ناصرخسرو، اقبال و پروین را تنها به جرم اینکه جوهره‌اشعارشان «حکمت»، «اندیشه» و «بیدارگری» است، «ناظم» می‌نامند. حال آنکه شعر اصیل شعری است که جوهره آن «دانایی» و «بینایی» باشد و ما را به رسالت انسانی و اجتماعی، اندیشه‌ورزی و «تفکر شاعرانه» دعوت کند. خداوند در قرآن - آیه ۲۷۷ سوره شعراء - از شاعرانی که در منزل «تصویرگری» و «خیال پردازی» صرف توقف کرده‌اند، به عنوان شاعرانی یاد می‌کند که گمراهان از آنان پیروی می‌کنند. شاعرانی که در هر وادی سرگردانند و مطالبی می‌‌گویند که به آن عمل نمی‌کنند! از همین روست که «خاقانی» در شعری گفته است:
مرا به منزل «الا الذین» فرود‌آور
فرو گشای ز من طمطراق «الشعرا»
غفلت از «اندیشه» در تعریف شعر
   آری، باید صادقانه بپذیریم که به خاطر توجه افراطی به «التذاذ هنری»، این بخش مهم از کلام بزرگان در تعریف شعر همواره مورد غفلت قرار گرفته است که: «شعر سخنی است اندیشیده، مرتب و معنوی/ شمس قیس رازی، المعجم فی معایر ‌اشعار العجم». اکثر قله‌های شعر و ادب پارسی نیز پیش و بیش از آنکه شاعر باشند و به شعر بیاندیشند، در کسوت حکیم، فیلسوف و فقیه به دنبال کشف گوهر و جوهر معنا بوده‌اند. ابیات زیر مُهر تاییدی بر درستی این گفته است:
ز معنی لفظ می‌گردد زمین گیر و جهان پیما
بر این کشتی بُود هم لنگر و هم بادبان معنی
لباس نارسای لفظ، معنی را کجا پوشد؟
کف بی‌مغز باشد لفظ و بحر بیکران معنی
(صائب تبریزی)
ز قید لفظ به معنی‌گرای، غفلت چند؟
مخواه صفحه دل تیره زین حروف و نقاط
***
به قید لفظ بودم عمرها بیگانه معنی
کم مینا گرفتم با پری همسنگ‌ گردیدم
***
نشستی عمرها حسرت کمین لفظ‌پردازی
ز خون گشتن زمانی غازه شو حسن معانی را
(بیدل)
   برای اصلاح این ذهنیت غلط که شعر فقط در صورت و تصویر و لفظ خلاصه نمی‌شود و هدف غایی و نهایی‌اش «تحریک احساسات» نیست، باید به «بازتعریف» شعر و شاعری پرداخت. امروز ضروری است این حقیقت مغفول مانده را احصاء کرد که شعر اصیل فقط کلامی موزون، مقفی، مخیل و «تصویر محور» نیست و بر خلاف گفته نظامی گنجوی «اَکذَب» او «اَحسَن» او نیست:
در شعر مپیچ و در فن او
چون اَکذَب اوست اَحسَن او!
   کسانی که شعر را در «التذاذ هنری» صرف خلاصه می‌کنند و شاعر را موجودی خیالباف و مجنون صفت می‌خوانند که باید دور تفکر و حکمت و اندیشه را خط بکشد و شب و روز «مرثیه‌خوان دل دیوانه» خویش باشد، و به دنبال القاء این دروغ بزرگ به جامعه هستند که کار شعر و شاعر فقط و فقط «دل‌ای دل ای» کردن است، بی‌هیچ شکی از بلوغ فکری مردم می‌ترسند و می‌خواهند جامعه را در عقب‌ماندگی فرهنگی نگاه دارند.
شعر اصیل، باید باعث تغییر نگرش
و تغییر رفتار شود
   چنین ذهنیت غلطی حتی گاهی به «شعر انقلاب» هم تعمیم داده می‌شود. بعضی‌ها به غلط فکر می‌کنند که شاعر انقلاب به اعتبار اینکه «شاعر انقلاب» است، بی‌هیچ تحلیلی و در هر شرایطی - آرام و سربه زیر - باید همواره همسو و «آفرین‌گوی» سیاست‌ها باشد. علی‌رغم چنین تصوری، شاعر اصیل انقلاب به اقتضای رسالتی که بر دوش دارد، باید همواره همچون دیده‌بانی بیدار برای انقلاب جانی بیقرار و چشمی نگران داشته باشد و هر گاه که موجودیت انقلاب را در خطر می‌بیند‌- به عنوان سخنگو و نماینده مردم‌- و برای حفظ انقلاب، دولتمردان و مسئولین خاطی را بازخواست و مواخذه کند. هم چنانکه بعد از پایان جنگ تحمیلی و پذیرش قطعنامه این اتفاق افتاد. شعر بعد از جنگ، به خاطر کمرنگ شدن ارزش‌های انقلاب، تبعیض، بی‌عدالتی و ایجاد گسل‌های عمیق طبقاتی در جامعه، به شعری مطالبه‌گر و معترض تبدیل شد. معترض به استحاله فرهنگی، معترض به تبعیض و نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی، معترض به احیای فرهنگ سرمایه‌سالاری،‌اشرافی‌گری و تجمل‌گرایی، معترض به خاموشی و فراموشی مردان جبهه و جنگ و بازماندگان شهدا و... بدیهی است شعری از این جنس، چندان مورد استقبال و توجه مسئولان و متولیان امر قرار نمی‌گیرد، مسئولانی که خود در به وجود آمدن این وضعیت و دامن زدن به آن، بی‌تقصیر نیستند! ولی به ‌رغم بی‌اعتنایی و سکوت مسئولان، این‌گونه از شعر به‌خاطر برخورداری از ویژگی‌هایی چون سادگی، صداقت، صراحت، جسارت و همزبانی با مردم، شدیداً مورد استقبال عمومی قرار گرفت و مردم بر پیشانی آن مٌهر تأیید زدند.
   محمدحسین جعفریان شاعر جانباز انقلاب نیز در این خصوص می‌گوید: «وقتی سخن از شاعر انقلاب به میان می‌آوریم، مرادمان جمعی مدیحه‌سرای حرفه‌ای، که از لابه‌لای اوراق کتب و شعرهایشان جز ترانه به به و چه چه چیزی به گوش نمی‌رسد، نیست. شاعر انقلاب همپالگی منوچهری و همکاسه انوری نیست. شاعر انقلاب سخن مـی‌گویـد؛ ناطق است (یعنی شعور دارد و می‌اندیشد) و تعهد دارد، و هرگاه که خـود لازم بدانـد، داد می‌کشد و مردم را از آنچه به آن آگاهی یافته اسـت مطّلـع مـی کنـد و چـون مظلومیـت و معصومیتی را ببیند، برای همگان بازگو می‌کند تا از اعجاز شعر برای تـأثیر و تـأثّر در افکـارِ عموم، به منظور بهبود روابط اجتماعی و پیشگیری از زوال ارزش‌ها و انحـراف از خطـوط اصلی انقلاب، کمک بگیرد.»
(شادخواست، مهدی، در خلوت روشن، ص ۵۴۱، به نقل از محمدحسین جعفریان، بررسی نظریه‌ها و بیانیه‌ها در شعر معاصـر: از نیمـا تـا امـروز، عطایی، تهران ۱۳۸۴.)
   آری، اگر نگاه مان را به شعر عوض کنیم و به رسالت شعر و شاعر ایمان بیاوریم، باور این اصل که شعر هم می‌تواند باعث «تغییر نگرش»، «تغییر رفتار»، جریان‌سازی و فرهنگ‌سازی شود، کار دشواری نیست. ضرب‌المثل‌های فارسی گواه صادقی بر درستی این ادعاست. نقش ضرب‌المثل‌ها در اندیشه‌ورزی، فرهنگ‌سازی، اصلاح فرهنگ عمومی و تقویت هویت ملی غیرقابل انکار است. البته نه همه آنها، بلکه ضرب‌المثل‌هایی که ریشه در اصالت‌های فرهنگی و دینی دارند و جان مایه آنها دانایی و بینایی است.  
و تو چه می‌دانی که «شعر» چیست؟
   هم چنانکه‌اشاره شد، بعضی‌ها با تشخص بخشیدن به عنصر «تصویر» در تعریف شعر، شعر را در کلام زیبا خلاصه کرده‌اند. حال آنکه صور خیال و تصویر صرفا ابزاری برای تاثیرگذاری بیشتر شعرند و نباید به چشم هدف به آنها نگاه کرد. اخوان ثالث با تاکید بر این نکته می‌گوید:
 «تصاویر به هیچ وجه من الوجوه هدف اصلی شعر نیستند که شعر پر استعاره باشد، استعاره زیبا باشد، شعر پر ایماژ باشد یا کم ایماژ باشد... اگر هم شاعر معطوف به این‌ها شد هیچ است ولی اگر واقعاً معنویتی در کار باشد و به اقتضای کار چنین و چنان باشد درست است... آنچه مطرود و نازیباست صنایعی است که بهره‌ای به فصاحت و تأثیر و قوت و رسایی کلام نمی‌رساند و فقط بازیگری‌های لفظ است. این تصنعات را نمی‌شود از مقوله شاعری دانست این‌ها ربطی به شعر حقیقی ندارد»  (کاخی، مرتضی، ۱۳۷۱، صدای حیرت بیدار. چاپ اول، تهران: انتشارات زمستان)
   دکتر شفیعی کدکنی نیز در کتاب ارزشمند «با چراغ و آینه» در مقاله‌ای با عنوان «معجزه پروین» بر تعریف غلطی که از شعر در ذهن و زبان جامعه ما نقش بسته است خط بطلان می‌کشد و با تاکید بر شعر پروین اعتصامی به بازتعریف شعر پرداخته و می‌گوید: «در این یادداشت می‌خواهم از معجزه دیگر او- پروین - سخن بگویم و آن اینکه در طول پنجاه سال اخیر که شعر پروین در بالندگی و گسترش بوده است، دست‌کم در چهل سال اخیر، همواره نظریه‌های ادبی نوظهور ـ که چشم محافل ادبی و دانشگاهی و بیشتر از همه مطبوعاتی ما را خیره کرده‌اند ـ در جهت نفی شاعری او بوده است. اگر کمترین نگاهی به کتاب‌های نقد وطنی یا ترجمه شده نیم قرن اخیر افکنده باشیم، می‌دانیم که حاصل اعم اغلب این «نظریه‌ها» و «نقدها» نفی آشکار شاعری اوست؛ ولی او با هنر جاودانه خویش، یک‌ تنه توانسته است مجموعه آن نظریه‌ها را، عملا نفی کند و به همه آن ناقدان و نظریه‌پردازان بگوید: نه! حفظتَ شیئا و غابَت عنکَ‌ اشیاء. این نقدها و نظریه‌ها، از موضع مجاز و استعاره و بر روی هم صوَر خیال شعر را بررسی می‌کنند و مرز «شعر» و «ناشعر» را در حضور یا غیبت «بیان تصویری» و بیشتر استعاره، می‌بینند. براساس این نظریه‌ها اگر کلماتی از نوع «موج، ‌دریا، خیزاب، طوفان، گرداب و آنچه به آب و دریا مرتبط شده» با «نماز و قبله و زیارت و دعا و توبه و آنچه به عبادت مرتبط است»، درهم ریخته شود و برحسب تصادف، جملاتی از آن به وجود آید که:
الف) نماز موج به سوی قبله گرداب است.
ب) طوفان به زیارت ساحل می‌ رود.
این عبارات تصادفی، شعر است و شعر ناب است؛ ولی:
مادر موسی چو موسی را به نیل
درفکند از گفته رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت: کای فرزند خُرد بی‌گناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی‌‌ناخدای؟
   تا آخر این منظومه درخشان بی‌همتا، شعر نیست، نظم است! چون شاعر قبلا این‌ها را اندیشیده و شعر با اندیشه در تعارض است؛ جایی که اندیشه حضور داشته باشد، شعر غایب است. شعری که گوینده به موضوع آن از قبل اندیشیده باشد، شعر نیست، نظم است. وقتی فردوسی و نظامی و سعدی ناظم شدند و از شاعری خلع، دیگر این دختر معصوم چگونه می‌ تواند داعیه شاعری داشته باشد؟ اگر گارسیا لورکا در این «ترجمه»‌های بفهمی نفهمی شاعر است، فردوسی چگونه می‌تواند شاعر باشد؟ اگر «فصلی در دوزخ» آن هم با چنان ترجمه‌هایی شعر است، بوستان سعدی آیا می‌تواند شعر باشد؟ هرگز! پس باید بپذیریم که سعدی شاعر نیست، نظامی شاعر نیست، فردوسی شاعر نیست، ناصرخسرو شاعر نیست؛ اما کسی که دفتری چهل برگ را از کلماتی، از آن نوع که در آغاز بحث یاد کردیم، پُر کند و به صورت تصادفی آن خانواده‌های مرتبط با «عیادت» و «دریا» را به یکدیگر وصل کند و فعلی مناسب در میان آنها بگذارد، شاعر است، آن هم شاعر شعرناب! خیال نکنید که من هذیان می‌گویم یا دارم برای ناقدان مدرن وطنی، پاپوش می‌دوزم. جان کلام این خانم‌ها و آقایان در چهل سال اخیر، ‌ تقریبا، همین است که عرض کردم: «نماز موج به سوی قبله گرداب است، شعر است و شعر ناب؛ ولی تمام دیوان پروین اعتصامی نظم است و شعر نیست.» محال است کسی تسلیم آن نظریه‌ها و نقدها شده باشد و شعر پروین را شعر بداند. این نظریه‌ها امروز بیشتر از نیمی از خلاقیت شعری عصر ما را در زبان فارسی، مسخ کرده‌اند. در کمتر مجله یا محفلی است که نفوذ این نوع نگرش به شعر را نبینیم؛ اما با همه سیطره‌ای که این‌گونه نقدها و نظریه‌ها بر فرهنگ ایرانی عصر ما یافته‌اند، پروین باطل‌السحر شعر خویش را در برابر خیل انبوه این عَزایم‌خوانان، عرضه می‌دارد و سخنش و شعرش، همچون عصای موسی، حاصل کوشش چهل ساله جادوگران را می‌بلعد. خیل انبوه عاشقان پروین که سال به سال و روز به روز در تزایدند، گواهان این پیروزی‌اند که این دخترک معصوم با شعر خویش، عملا تمام این نظریه‌ها را باطل اعلام می‌کند؛ این است معجزه اصلی پروین اعتصامی.»
تنفس در «ملکوت کلمات»
   همچنان‌که‌ اشاره شد، شعر در التذاذ هنری، سخنوری و صنعتگری خلاصه نمی‌شود. شعر علاوه ‌بر التذاذ هنری و تحریک احساسات، باید ما را به تفکر شاعرانه و «اندیشیدن» دعوت کند، به رستاخیزی روحی و تحولی انسانی و معنوی. هم چنانکه علامه اقبال لاهوری به راستی و درستی گفته است «شاعری مسند انسان‌سازی» و هدایت است:
شعر را مقصود اگر آدم‌گری است
شاعری هم وارث پیغمبری است
   شاعری که به این دقیقه وقوف دارد، در لحظات ناب بودن و سرودن، هرگز از ملکوت کلمات هبوط نمی‌کند و حریم شعر را، به عرصه تاخت و تاز نفسانیات و صحنه شعبده بازی شیطان تبدیل نمی‌کند. بدون تردید اگر امروز هدف غایی و نهایی یک شاعر از سرودن شعر زبان آوری و صنعتگری به قصد تحریک احساسات، وارونه جلوه دادن حقیقت، تفنن و سرگرمی، تحریک شهوت و یا کسب شهرت باشد، مصداق بارز «خسر الدنیا و الاخره» خواهد بود. جان کلام آنکه شعر باید زبان «همدلی» و «همزبانی» و بستری برای حرکت به سوی «آرمان شهر» انسانی و فتح قله «دانایی» و «بینایی» باشد.
این نوشتار را با شعری از حکیم ناصرخسرو در بیان رسالت شعر و شاعری‌- که به نوعی جانمایه این نوشتار است‌- به پایان می‌برم:
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
تو برپائی آنجا که مطرب نشیند
سزد گر ببُری زبان جری را
صفت چند گوئی به شمشاد و لاله
رُخ چون مه و زلفک عنبری را؟
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه است مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را
دروغ است سرمایه مر کافری را
پسنده است با زهد عمار و بوذر
کند مدح محمود مر عنصری را؟
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُر لفظ دَری را