خدا کند که بهار رسیدنش برسد (چشم به راه سپیده)
برخیز و والفجری بخوان
عشق سوزان است بسماللهالرحمنالرحیم
هرکه خواهان است بسماللهالرحمنالرحیم
دل اگر تاریک اگر خاموش بسماللهالنور
گر چراغان است بسم الله الرحمن الرحیم
نامهای را هُد هُد آوردهست آغازش تویی
از سلیمان است بسماللهالرحمنالرحیم
سوره والیل من برخیز و والفجری بخوان
دل شبستان است بسماللهالرحمنالرحیم
قل هو الله احد قل عشق الله الصمد
راز پنهان است بسماللهالرحمنالرحیم
گیسویت را بازکن انا فتحنایی بگو
دل پریشان است بسماللهالرحمنالرحیم
ای لبانت محیی الاموات لبخندی بزن
مردن آسان است بسماللهالرحمنالرحیم
میزبان عشق است و وای از عشق ! غوغا میکند
هر که مهمان است بسماللهالرحمنالرحیم
مهدي جهاندار
گریه ات میگیرد اما …
ای همیشه شهد یادت از عسلها بیشتر
من به دنبال تو هستم در غزلها بیشتر
هرچه میگویند با یک گل نمیآید بهار
من دلم میگیرد از ضربالمثلها بیشتر
در حرم تا غرق بهجت میشوم حس میکنم
میوزد عطر تو در بعضی محلها بیشتر
عدهای ناباورند و خوب میدانم چرا
هست پیرامون تو بحث و جدلها بیشتر
نام تو دکان بعضیها شده این روزها
هست زرق و برق بازار بدلها بیشتر
از فرج میخوانم و محو مؤذنزادهام
لحظه حی علی خیر العملها بیشتر
آسمان ابریست وقتی گرم میگیرد دلت
تکیه تکیه با علمها و کتلها بیشتر
کربلا را با نگاهت غرق باران میکنی
گریهات میگیرد اما روی تلها بیشتر
در قصاید پای ثابت هستی اما بازهم
من به دنبال تو هستم در غزلها بیشتر
احمد علوی
خدا کند برسد
خداکند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سرراهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پراز خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که در این دشت منتظر ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
براین مشام و بر این جان چه میشود یارب
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خداکند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی
غیبت نکنید
ای شب زدگان به مرگ عادت نکنید
فردای ظهور را ملامت نکنید
یک روز ز پشت ابرها میآید
پشت سر آفتاب غیبت نکنید
مهدی صفی یاری
هوای دیدنت
یک عمر به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیدهام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویدهام به خوابی دیگر
جلیل صفر بیگی
تمرین دیدار
شنیدم مژده تابیدنت را
ندارم فرصت فهمیدنت را
به خورشید زمینی خیره ماندم
که تمرین کرده باشم دیدنت را
حبیب نظاری
دور شهر تو …
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمتِ تو انگار بسته است
کی عید میرسد که تکانی دهم به خویش؟
هر گوشه از اتاق دلم تار بسته است
شبها به دور شمع کسی چرخ میخورد
پروانهای که دل به دل یار بسته است
از تو همیشه حرف زدن کار مشکلی است
در میزنیم و خانه گفتار بسته است
باید به دستِ شعر نمیدادم عشق را
حتی زبانِ سادهاشعار بسته است
وقتی غروب جمعه رسد بیتو آفتاب
انگار بر گلوی خودش دار بسته است
میترسم آخرش تو نیایی و پر کنند
درشعر شاعری، ز جهان بار بسته است
مرحومه نجمه زارع