بررسی حضور سلبریتیها (چهرههای سینمایی) در هنر و ادبیات
بسته به فوت و نفسی
بدون شک در جهان امروز که به عالم ارتباطات مشهور است، به سختی میتوان منتقد یا نظریه پردازی را یافت که منکر نقش ارتباطی و تعاملی هنر- در حل و تعدیل تعارضات اخلاقی و اجتماعی- باشد. اهمیت این نقش چنان است که برای مثال هابرماس عمده نقش هنر را، نقش میانجی میان اخلاق در طبقات مختلف جامعه و به عبارتی میان عقلانیت ابزاری (سود اندیشی مادی) و قوانین اجتماعی[در جوامع مدرن] برمیشمرد و اندیشمندان دیگری همچون «برتراند راسل» یا «اریک فروم»، هنر را میانجی میان دین و فلسفه یا فردانیت و اجتماع، عنوان میکنند.
با این حال، نقش هنر در جامعۀ کنونی ما، متمایل به نقشی غیر تعاملی و یکسویه به سود استفادۀ ابزاری و سوداندیشی مادی از مقولۀ هنر و هنرمند شده است و از نشانههای بیبدیل آن؛ حضور داغ سلبریتیها و چهرههای سینمایی در بازار هنر و ادبیات امروز ایران است که بیگمان بر سردی و خاموشی هنر در جامعه دامن خواهد زد. همچنانکه پیش از این شاهد حضور چهرههای ورز شی و سرگرمی مثلاً در بازار (واردات) پوشاک یا اتومبیل بودهایم، اینک شاهد حضور چهرههای سینمایی در مقولههایی مانند شعر و ادبیات و یا هنرهای تجسمی هستیم. به خصوص در سالهای اخیر که با گرم شدن بازار این هنرها- هر روز- دلالان بیشتری سعی در تحریک و ترغیب حس ادبی و هنری این چهرهها برای چاپ کتاب یا برپایی نمایشگاههای هنری دارند و با کمال تأسف وقتی آثارشان را میبینیم یا میخوانیم با اتوودها یا طرحهایی روبرو میشویم که دست کمی از کپیهای دم دستی یا طرحهای اولیۀ یک دانشجوی سال نخست هنر ندارند و با این وجود، در عرض چند روز تمام آثار- با قیمتهای غیر واقعی- به حراج میروند یا به چاپ دوم و سوم و چندم میرسند و این در حالی است که آثار بسیاری از هنرمندان و نویسندگان در کنج انبار یا در گوشۀ کارگاه و استودیو خاک میخورند.
اما ایراد کار کجاست؟ چه اشکالی دارد که برای مثال یک کارگردان فیلمهای عامهپسند یا یک بازیگر یا خواننده ذوق هنری هم داشته باشد یا شعر هم بگوید و اتفاقا کارهایش با سودهای کلان به فروش برسد اما آثار هنری یک نقاش یا یک مجسمه ساز اصلا دیده هم نشود؟
برای پاسخ، باید ابتدا متذکر شد که فیلم و موسیقی عامهپسند پیش از آنکه هنر باشند، صنعتند و در حوزۀ سرگرمی (فان فار و اینترتینمنت) میگنجند. اما از آنجا که مخاطبان آن، طیف وسیع و گستردهای از مردمی هستندکه درک و دریافت هنری و ادبی آنها بسته به سطح و تراز جامعهای که در آن زندگی میکنند متفاوت است، بنابراین مخاطبان بیشمار و احتمالا فاقد تمایز (عامتری) نسبت به درک و دریافت هنری دارند تا مخاطبان واقعی آثار هنری که مخاطبانی متمایز (حساستری) نسبت به اوضاع و احوال جامعه و واقعیتهای هنری و ادبی هستند. اما مشکل اینجاست که با ورود سلبریتیها به حوزۀ هنر و ادبیات- با از بین رفتن تمایز و یکسان شدن مخاطبان- نوعی بازار مصنوعی و انحصارگرایی در تولید، فروش و دلالی این آثار پدید میآید که در فرصت اندکی بر واقعیت اقتصادی این آثار در جامعه غالب میشود و با پدید آمدن یک حباب تجاری غیر واقعی برای این آثار، دیگر کمتر ناشر یا گالریداری تمایلی برای سرمایهگذاری در آثار هنرمندان جوان و غیر سلبریتی پیدا میکند. در نتیجه هنرمند و نویسندهای که سالها در استودیو یا کارگاه مشغول کار، تمرین و آزمون و خطا روی طرحهای آزاد و خلاقانه بوده است، فرصت و مجالی برای ارائه و نمایش تجربیات هنری و ادبی خود نمییابد و با سلطۀ سلبریتیها، هنرمندان واقعی و دارای سبک و سیاق و خلاقیت و تفکر، همچون غباری در گردباد سوداگری از صحنۀ هنر و ادبیات محو میشوند.
از سوی دیگر، با حذف جریانات هنری و ادبی و افول تدریجی سبکها و تفکرات خلاقانه، درک هنری و دریافت زیبایی شناسانۀ جامعه- در طی دو یا سه نسل- به سلایقی همسان و یکدست نزول پیدا میکند که «تئودور آدورنو» از آن به صنعت فرهنگ یاد میکند و آن نیست مگر از توده وار شدن فرهنگ و تبدیل هنر به کالایی تجاری، به جای راهکار و حوزۀ تعاملی برای حل و تعدیل تعارضات اخلاقی و اجتماعی.
اما راه چاره چیست؟ شاید برخی اقدامات سلبی و پیشگیرانه در مقابل سلطه و انحصارگرایی سلبریتیها در هنر و ادبیات، همچون نظارتهای دقیق و سختگیرانهتر بر کیفیت ادبی و هنری آثار یا وضع مالیاتهای سنگینتر برای ناشران و دلالان هنری که در این دست آثار سرمایهگذاری میکنند، بتواند قدری از این سلطۀ ناهنجار و ناموزون بکاهد. اما مشکل اینجاست که تعریف هنر هر چند جامع باشد، مانع نیست و به عبارتی سلبریتی یا فیلمساز یا خواننده یا... بودن یا نبودن، توفیر چندانی در شهود ادبی و هنری و کیفیت آثار خلاقه ندارد. اما از آنجا که مقصود اصلی این چهرهها و حامیان مالی آنها سودآوری و سوداگری است و نه تعالی هنر و جامعه، بهترین راهکار، فرهنگسازی و از همه مهمتر آموزش هنر در پایههای ابتدایی و حتی تا مراتب بالاتری از تحصیلات عالی است که درک و دریافت هنری مخاطب را در جامعه مانعی بر سردی و خاموشی آن قرار دهد. چنانکه ملت بیهنر همچون خاکستری سرد بر آتش تعارضات اجتماعی باشد که بود و نبودش به فوت و نفسی بند است.
فرزاد میرحمیدی