وقتی تشکلهای خلقالساعه دانشجویی دچار بحران هویت میشوند!
سالهای میانی دهه 70 و شکلگیری دورهای موسوم به دوم خرداد، قسمتی از تاریخ پرفراز و نشیب جنبش دانشجویی است. قسمتی از جریان دانشجویی در آن زمان دچار چسبندگی و تعلق خاطر به احزاب سیاسیِ سوارِ بر قدرت شد و رسماً و صریحاً پیروی از رئیسجمهور وقت را بر پیروی از تفکرات بنیانگذار انقلاب ترجیح میداد. آنها مدعی گفتمان آزادی بودند و کم کم به قسمتی از ایده «فشار از پایین، چانهزنی از بالا» تبدیل شدند و نقش پیادهنظام جریان موسوم به اصلاحات در دانشگاهها را در آن دوران ایفا کردند. رادیکالیسم احزابی چون جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، آنها را هم وارد گود کرد و پا به پای بزرگان خود و گاهی جلوتر از سردمدارانشان بر این طبل کوبیدند تا جایی که شعار «عبور از خاتمی» نقل محافلشان شد. نتیجه چنین حرکتِ رادیکالی از سوی اصلاحات و سمپادش در دانشگاه هزیمت به نقطهای خارج از دایره حاکمیت و تبدیل شدن به جریان اپوزسیون بود و میتوان فتنه 88 را به نوعی «نقطه سر خط»ِ چنین دیدگاه و روشی تلقی کرد.
ابتدای دهه 90 و انتخابات ریاستجمهوری یازدهم برای جبهه اصلاحات فرصتی مغتنم برای بازگشت به قدرت و سپهر سیاسی کشور محسوب میشد اما عملکرد رادیکالی و خطاکارانه آنان در فتنه 88 به گونهای بود که باعث شد نه در بدنه نخبگانی وجهه و اعتباری داشته باشند و نه پایگاه اجتماعی درخوری برای پیروزی در انتخابات. خوشبینترین ایدئولوژیستهای اصلاحات هم میزان رای کاندیدای تابلودارِ این جریان را بیش از 3 میلیون برآورد نمیکردند و نهایتاً به امید تصاحب چند وزارتخانه چارهای جز تن دادن به گزینهای که هیچ قرابت فکری و سیاسی به اصلاحات نداشت، برای آنها نماند. گزینهای با سبقه سیاسی راست سنتی، المانهای توسعهگرایی و ایدههای تکراری دولت سازندگی. ائتلافی که با آمیخته شدن دلایل دیگری باعث پیروزی خفیف روحانی در انتخابات 92 شد.
با استقرار دولت یازدهم دو اتفاق به صورت موازی رخ داد. از یک سو جریان اصلاحات با تصاحب پستهای کلیدی وزارت علوم که آن را به عنوان غنیمت خود از همپیالگی با دولت یازدهم در انتخابات میدانست، سعی در تولید و رشد قارچگونه تشکلهای دانشجویی با مرام و مسلک اصلاحطلبی برای بازیابی پایگاه و بدنه دانشجویی خود در دانشگاه داشت. تشکلهایی که با پسوندهای مختلف ایجاد میشدند و داعیه آن را داشتند که احیاگر جنبش دانشجویی اصیل و ادامهدهنده راه آن قِسم از جریان دانشجوییِ هوادارِ دولت اصلاحات در دهه 70 هستند و در همین حال بیشترین بهره را از رانت وزارت علوم برای ایجاد اتحادیه دانشجویی بردند و معاونت فرهنگی وقت وزارت علوم هم هیچ ابایی از حمایت و تلاش این وزارتخانه برای تاسیس چنین تشکلهایی نداشت. از سوی دیگر دولت توسعه گرای اعتدال که دال مرکزی خود را بر همگرایی با غرب تعریف میکرد، سوار بر اسب زینشده به دنبال اجرای ایده خود بود و با قرار دادن تمامی تخم مرغهایش در سبد مذاکرات، حل تمامی مشکلات کشور را در گرو برقراری توافق هستهای دانست. توافقی که در دو سال ابتدایی دولت در مقاطع مختلف (ژنو، لوزان و وین) امضا و با هر بار اعلام توافق غوغایی در کشور بر پا شد و در این بین تشکلهای دانشجوییِ تازه تاسیسِ حامی دولت هم با دفاع بیچون و چرا از چنین توافقهایی سعی در ایجاد همسویی محیط دانشگاه با ایده دولت را داشتند.
تمدید قانون ISA در واپسین روزهای دولت اوباما و بعد از آن با استقرار دولت ترامپ با وعده خروج از توافق هستهای، ایده اصلی دولت تدبیر و امید دچار افول شد و نهایتاً با خروج رسمی ایالات متحده از برجام، گفتمان دولت شکست خورد. اما در روزهایی که انتقادات از دولت دوازدهم بابت عدم حل مشکلات معیشتی و شکست پروژه تعامل با غرب برای فائق آمدن بر مشکلات به اوج خود رسیده و حتی عدهای از داخل جریان اصلاحات بابت عملکرد 5 ساله دولت کلیدداران منتقد او در این زمینه هستند، اما تشکلهای دانشجویی حامی دولت و توافق هستهای با اتخاذ موضع سکوت در منفعلانهترین حالت خود به سر میبرند. در واقع چنین به نظر میرسد از آنجایی که هویت اصلی چنین تشکلهایی را «دولت ساخته بودن» تشکیل میدهد و فعالیت در خارج از چنین مسئلهای برای آنان تعریف نشده، توان انتقاد از دولت را ندارند و از طرفی به واسطه آنکه تعدادی از تئوریسینها و ایدئولوگهای جبهه اصلاحات نوک پیکان انتقادات را به سمت دولت نشانه رفتند و فرضیه «عبور از روحانی» در آیندهای نه چندان دور بسیار محتمل است، این تشکلها از ترس سنجاق خوردن ناکارآمدی دولت با خود، حتی قدرت دفاع از عملکرد دولت را ندارند و میتوان گفت که در یک بلاتکلیفی کامل قرار گرفتهاند.
به نقل از خبرنامه دانشجویان؛ حالا دولتی شکستخورده در ایده خود مانده با تعدادی تشکل دانشجوییِ اصلاحطلب که در مقطعی وظیفه حمایت بیقید و شرط از دولت را داشت و در شرایط فعلی کاری جز انفعال از او ساخته نیست. تشکلهایی که همزمان خود را احیاگر جنبش دانشجویی اصیل مینامند و در عین حال مهمترین مولفه آن یعنی آرمانخواهی و عدموابستگی به جناحهای سیاسی را زیر سؤال میبرند. همزمان خود را نماد تام و تمام گفتمان آزادی میدانند اما آزادی و حریت خود را به حمایت از یک گروه و دولتی میفروشند. تشکلهایی که حالا صفت «یک بار مصرف» یا «خلق الساعه» را یدک میکشند و جز استفادههای مقطعی کارکرد دیگری ندارند. وقتی سیاستگری و بینش سیاسی جای خود را به سیاستبازی داد، قوه تحلیلگر دچار اختلال میشود و نمیتواند به درستی تصمیم بگیرد و آنجاست که برای او تصمیم میگیرند. تصمیمهایی که یک روز او را به وادی رادیکالیسم میکشاند و روزی دیگر به انفعال و سردرگمی!
ابتدای دهه 90 و انتخابات ریاستجمهوری یازدهم برای جبهه اصلاحات فرصتی مغتنم برای بازگشت به قدرت و سپهر سیاسی کشور محسوب میشد اما عملکرد رادیکالی و خطاکارانه آنان در فتنه 88 به گونهای بود که باعث شد نه در بدنه نخبگانی وجهه و اعتباری داشته باشند و نه پایگاه اجتماعی درخوری برای پیروزی در انتخابات. خوشبینترین ایدئولوژیستهای اصلاحات هم میزان رای کاندیدای تابلودارِ این جریان را بیش از 3 میلیون برآورد نمیکردند و نهایتاً به امید تصاحب چند وزارتخانه چارهای جز تن دادن به گزینهای که هیچ قرابت فکری و سیاسی به اصلاحات نداشت، برای آنها نماند. گزینهای با سبقه سیاسی راست سنتی، المانهای توسعهگرایی و ایدههای تکراری دولت سازندگی. ائتلافی که با آمیخته شدن دلایل دیگری باعث پیروزی خفیف روحانی در انتخابات 92 شد.
با استقرار دولت یازدهم دو اتفاق به صورت موازی رخ داد. از یک سو جریان اصلاحات با تصاحب پستهای کلیدی وزارت علوم که آن را به عنوان غنیمت خود از همپیالگی با دولت یازدهم در انتخابات میدانست، سعی در تولید و رشد قارچگونه تشکلهای دانشجویی با مرام و مسلک اصلاحطلبی برای بازیابی پایگاه و بدنه دانشجویی خود در دانشگاه داشت. تشکلهایی که با پسوندهای مختلف ایجاد میشدند و داعیه آن را داشتند که احیاگر جنبش دانشجویی اصیل و ادامهدهنده راه آن قِسم از جریان دانشجوییِ هوادارِ دولت اصلاحات در دهه 70 هستند و در همین حال بیشترین بهره را از رانت وزارت علوم برای ایجاد اتحادیه دانشجویی بردند و معاونت فرهنگی وقت وزارت علوم هم هیچ ابایی از حمایت و تلاش این وزارتخانه برای تاسیس چنین تشکلهایی نداشت. از سوی دیگر دولت توسعه گرای اعتدال که دال مرکزی خود را بر همگرایی با غرب تعریف میکرد، سوار بر اسب زینشده به دنبال اجرای ایده خود بود و با قرار دادن تمامی تخم مرغهایش در سبد مذاکرات، حل تمامی مشکلات کشور را در گرو برقراری توافق هستهای دانست. توافقی که در دو سال ابتدایی دولت در مقاطع مختلف (ژنو، لوزان و وین) امضا و با هر بار اعلام توافق غوغایی در کشور بر پا شد و در این بین تشکلهای دانشجوییِ تازه تاسیسِ حامی دولت هم با دفاع بیچون و چرا از چنین توافقهایی سعی در ایجاد همسویی محیط دانشگاه با ایده دولت را داشتند.
تمدید قانون ISA در واپسین روزهای دولت اوباما و بعد از آن با استقرار دولت ترامپ با وعده خروج از توافق هستهای، ایده اصلی دولت تدبیر و امید دچار افول شد و نهایتاً با خروج رسمی ایالات متحده از برجام، گفتمان دولت شکست خورد. اما در روزهایی که انتقادات از دولت دوازدهم بابت عدم حل مشکلات معیشتی و شکست پروژه تعامل با غرب برای فائق آمدن بر مشکلات به اوج خود رسیده و حتی عدهای از داخل جریان اصلاحات بابت عملکرد 5 ساله دولت کلیدداران منتقد او در این زمینه هستند، اما تشکلهای دانشجویی حامی دولت و توافق هستهای با اتخاذ موضع سکوت در منفعلانهترین حالت خود به سر میبرند. در واقع چنین به نظر میرسد از آنجایی که هویت اصلی چنین تشکلهایی را «دولت ساخته بودن» تشکیل میدهد و فعالیت در خارج از چنین مسئلهای برای آنان تعریف نشده، توان انتقاد از دولت را ندارند و از طرفی به واسطه آنکه تعدادی از تئوریسینها و ایدئولوگهای جبهه اصلاحات نوک پیکان انتقادات را به سمت دولت نشانه رفتند و فرضیه «عبور از روحانی» در آیندهای نه چندان دور بسیار محتمل است، این تشکلها از ترس سنجاق خوردن ناکارآمدی دولت با خود، حتی قدرت دفاع از عملکرد دولت را ندارند و میتوان گفت که در یک بلاتکلیفی کامل قرار گرفتهاند.
به نقل از خبرنامه دانشجویان؛ حالا دولتی شکستخورده در ایده خود مانده با تعدادی تشکل دانشجوییِ اصلاحطلب که در مقطعی وظیفه حمایت بیقید و شرط از دولت را داشت و در شرایط فعلی کاری جز انفعال از او ساخته نیست. تشکلهایی که همزمان خود را احیاگر جنبش دانشجویی اصیل مینامند و در عین حال مهمترین مولفه آن یعنی آرمانخواهی و عدموابستگی به جناحهای سیاسی را زیر سؤال میبرند. همزمان خود را نماد تام و تمام گفتمان آزادی میدانند اما آزادی و حریت خود را به حمایت از یک گروه و دولتی میفروشند. تشکلهایی که حالا صفت «یک بار مصرف» یا «خلق الساعه» را یدک میکشند و جز استفادههای مقطعی کارکرد دیگری ندارند. وقتی سیاستگری و بینش سیاسی جای خود را به سیاستبازی داد، قوه تحلیلگر دچار اختلال میشود و نمیتواند به درستی تصمیم بگیرد و آنجاست که برای او تصمیم میگیرند. تصمیمهایی که یک روز او را به وادی رادیکالیسم میکشاند و روزی دیگر به انفعال و سردرگمی!