دعوت قرآن به حیات انسانی و فرشتگی(خوان حکمت)
وجود مبارک عيساي مسيح مرده را زنده ميکرد. مرده را زنده ميکرد يعني چه؟ يعني آنکه حيات گياهي داشت وقتي زنده ميشد يک گياه ناطق بود؛ مثل خيلي از جوانها که حياتشان حيات گياهي است؛ يعني تغذيه دارند، رشد دارند، توليد دارند، خوب غذا ميخورند، خوب ورزش ميکنند، خوب فربه ميشوند، خوب جامه در بر ميکنند و ديگر هيچ! اين زنده است اما به حيات گياهي. برخيها داراي حيات حيوانياند؛ عواطف دارند، رياست ميخواهند، مقام ميخواهند، جاه ميخواهند، او حيّ است به حيات حيواني. برخيها ملکوتي فکر ميکنند حيّ هستند به حيات انساني. هر کس هر جوري بود، هر مرده در هر شرائطي بود وقتي عيساي مسيح او را زنده ميکرد در همان حدّ بود؛اما قرآن ميفرمايد من شما را به حيات انساني و به حيات فرشتگي نائل ميکنم: (اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ)؛(1)به خيلي از دانشمندان، به خيلي از حکما، علما، به همه اينها ميگويد اگر ميخواهيد زنده بشويد ببينيد که قرآن چه ميگويد. پس معلوم ميشود کاري که با مسيحا و عيساي مسيح و دم مسيحي انجام ميشد به مراتب غنيتر و قويتر از آن توسط قرآن انجام میشود.
وجود مبارک حضرت امير(ع) فرمود: بعضيها زندهاند؛ اما به حيات گياهي زندهاند يا به حيات حيواني زندهاند و از نظر حيات انساني مردهاند: «فَالصُّورهًْ صُورَهًْ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ .... وَ ذَلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاء»؛(2) چنین شخصی يک جنازه عمودي است بعد هم ميشود افقي. اين حرف حضرت است در نهج البلاغه. فرمود: در بين زندهها مرده است؛ براي اينکه غذا خوب ميخورد، حيوانات هم ميخورد، حبّ مقام و رياست و اينها دارد. اين حيوانات جنگلي مگر تقسيم کار نشده؟ مگر رياست نشده؟ مگر حوزه استحفاظي نشده؟ مارها رئيس ميشوند و شيرها رئيس ميشوند ،عقربها رئيس ميشوند، هر کدام حوزه استحفاظي دارند. اين زنبور عسل ملکه دارد رياست دارد. اين که انسان نيست. آنکه فرشتهخوي است، انسان است.
عالم اهل بيت اين است که جامعه را به حيات انساني برساند. انسان را زنده کند. وقتي که اقبال و ادبار مردم براي انسان يکسان بود، اقبال و ادبار دنيا يکسان بود، اقبال و ادبار عزل و نصب براي او يکسان بود، تازه وارد حوزه انسانيت شده است، حالا تا کجا بخواهد سير کند!؟ وجود مبارک امام رضا(ع) کارش اين است؛ شما ببينيد اين دعاي استغفار بعد از زيارت امام رضا اوّل تا آخر، آخر تا اوّل همهاش توحيد است: «أستغفرالله الذي لايخلق إلا هو، لايغفر إلا هو، لايرزق إلا هو»؛(3)يعني وقتي ما وارد حرم شديم، اگر توسل کرديم، اگر طلب شفاعت کرديم، در محدوده آن است که اينها را وسيله قرار بدهيم، کار اصلي به دست خداوند است. اين استغفار بعد از زيارت امام رضا اول تا آخر، برليان توحيد است، همهاش «إلا هو»، «إلا هو»، «إلا هو»، «إلا هو». اينها را همينها گفتند. گفتند اگر متوسل شديد، بعد اين زيارت را بخوان، بعد اين استغفار را بگو، اين دعا را بخوان که مبادا خداي ناکرده ديگران خيال کنند کسي اينها را بالذات و بالاستقلال منشأ اثر ميداند.
تاثیرگذاری یکسان آیات قرآن
و روایات اهل بیت
آيا اين حرفها فقط از خود قرآن ساخته است؟ يا از احاديث هم اين کار برميآيد؟ حديث هم ميتواند ما را زنده کند؟ قرآن کريم فرمود چه خدا بگويد، چه پيغمبر بگويد، اينها يک حرف دارند، چون پيغمبر هر چه دارد از ناحيه خداست. اول تثنيه است، ولي فعل مفرد است، غالباً همين طور است:اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ،(4) نه «دعواکم»، دو تا حرف نيست، يک حرف است. يا به صورت قرآن است يا به صورت حديث قدسي است، يا به صورت سنّت و روايت است. اگر از لبان مطهّر معصوم درآمد اصل صدور، مسلّم، جهت صدور، مسلّم، دلالت مسلّم، اين «يحييکم» است، فرقي با آيات قرآن ندارد. اين چنين نيست کسي خيال بکند که قرآن، جامعه را زنده ميکند اما ـ معاذالله ـ اين کار از حديث و روايت برنميآيد، اين طور نيست. در مسائل ديني همهشان براساس (وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي *إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحَي)،(5) سخن ميگويند. اين آدم را زنده ميکند. عدهای يک سلسله سخنرانيهاي خوبي از وجود مبارک امام باقر(ع) شنيدند، يکي از مستمعين عرض کرد: يابن رسولالله! عجب جواهري ما امروز از شما استفاده کرديم! فرمود همين؟ حيفت نيامد که اينها را به جواهر تشبيه کردي:«هَلِ الْجَوْهَرُ إِلَّا حَجَر»(6) طلا يک سنگ زردي است، تو حيفت نيامد اين حرفهاي مرا به طلا تشبيه کردي؟ اين را امام باقر گفت. طلا يک موجود فرشتگي نيست، سنگ است؛ منتها چون خوشرنگ است، کمياب است، معيار معاملات قرار گرفت.
بعد از فتح ايران تمام اموال خسروپرويزها و کسریها و همه اينها را بردند به حجاز، آن روز نه سکه بود و نه اوراق بهادار. سکه در زمان امام باقر(ع) به رهبري آن حضرت زده شد. اوراق بهادار مثل اسکناس و اينها هم خيلي بعد چاپ شد. قبلاً هر کس وضع مالياش خوب بود، شمش طلاي بيشتري داشت، مثل اينکه قبلاً هر کسي درختي داشت آن درخت را قطع ميکرد يا قطع ميشد، هيزم را در انبار پر ميکرد، در انبارش پر از اين هيزمها بود مثل درخت گردو. ورثه عمروعاص بعد از مرگ او با تبر طلاها را بين ورثه تقسيم کردند. شما در مروج الذهب بخوانيد! مثل اين چوب گردو که يک متري دو متري قطع شده بود اينها در انبار شمش طلا داشتند؛ بعد از مرگ عمروعاص با تبر اين طلاها را بين ورثه تقسيم کردند و جز لعن چيزي براي او نماند.
بنابراين آيه نميفرمايد الا و لابد قرآن جامعه را زنده ميکند. فرمود پيغمبر هم که ميگويد، از همين قرآن است. آن کسي که به منزله جان پيغمبر است مثل ائمه(عليهم السلام) هم همين طور هستند. ما خيال ميکرديم اینکه فرمود: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ»(7)براي اين است که وجود مبارک سيد الشهداء فرزند وجود مبارک پيامبر است، نوه اوست. اين درباره حضرت امير هم هست: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي».(8) قبلا بود بعد از نزول آيه «مباهله»(9) فراوان شد: «عَلِيٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ عَلِي»، «حَسَنٌ مِنِّي»؛(10)چون (نْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ)،(11)در حقيقت مال اهل بيت است. اختصاصي به وجود مبارک حضرت امير ندارد، چون «کُلُّهُم نورٌ واحِد».(12) . براي همه روشن شده بود؛ منتها در جريان سيد الشهداء يک خصيصهاي است آن ديگر قابل انکار نيست: «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ». درباره امام حسن هم آمده، درباره حضرت امير آمده است. اگر قرآن بگويد «الحديث مني و أنا من حديث»، حديث قدسي از من است من از اويم، «الرواية مني و أنا من الروايهًْ»، اقرار نيست؛ چون اين همان بيان است. ـ معاذالله ـ اينها که از خودشان يا از اجتهادات خودشان نميگويند. خدا غريق رحمت کند مرحوم مجلسي(رض) را، فرمود اجماع ما شيعهها اين است که معصوم با اجتهاد خودش حرف نميزند؛(13) يعني هيچ عالم شيعي اين حرف را نميزند که معصوم(ع) مثل يک فقيه و مثل يک مرجع تقليد مينشيند فکر ميکند و فتوا ميدهد. اين وصل به آن منبع است.
بنابراين اگر قرآن بگويد «الحديث مني و أنا من الحديث»، «الروايهًْ مني و أنا من الروايهًْ»، بر اساس اين است که اينها در مسائل ديني (ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي) هستند، جز حق چيزي ديگر نميگويند.
بيانات حضرت آيت الله جوادي آملي (دام ظله) در جلسه درس اخلاق در ديدار با جمعی از دانشجويان و طلاب و پرسنل نظامی ، قم؛ 19/5/96
خوان حکمت روزهای یکشنبه منتشر میشود.
مرکز اطلاعرسانی اسرا
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. انفال، 24.
2. نهجالبلاغة صبحي صالح، خ 87.
3 . ر.ک: بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج99، ص56.
4. انفال، 24.
5. نجم، 3 و 4.
6. مناقب آل أبي طالب، ابن شهرآشوب، ج4، ص248.
7. کامل الزيارات، ص52.
8. الأمالی صدوق، ص9.
9. آل عمران، 61 .
10. بحار الأنوار(ط ـ بيروت)، ج43، ص306.
11. آل عمران ، 61.
12. ر.ک: الغيبهًْ نعماني، ص93؛ «يَا مُحَمَّدُ إِنِّي خَلَقْتُ عَلِيّاً وَ فَاطِمَهًَْ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ وَ الْأَئِمَّهًْ مِنْ نُورٍ وَاحِد...».
13 . مرآهًْ العقول في شرح أخبار آل الرسول، ج24، ص275.