وابستگی چه بلایی سر پهلوی آورد؟
شاه: مردهشور این سلطنت را ببرند!
سیدروحالله امینآبادی
رهبر معظم انقلاب در دیدار 26 مهر ماه سال جاری با نخبگان جوان علمی به این واقعیت اشاره و تصریح کردند: «انسان وقتی به این خاطراتی که از دوستان محمّدرضای پهلوی باقی مانده، نگاه میکند...[میبیند] یک مواردی پیش میآید که خود این محمّدرضا شاه طاغوتی، از دست آمریکاییها به شدّت عصبانی است. به آنها فحش هم میدهد، ناسزا هم میگوید؛ البتّه در اتاق خصوصی، با یاران نزدیکش!... امّا در همان حال، اگر چنانچه سفیر انگلیس یا سفیر آمریکا یک پیغامی میداد، یک تلفنی میکرد، یک دستوری میداد؛ این دستبهسینه حاضر بود آن دستور را انجام بدهد؛ چارهای نداشت؛ مجبور بود. وابستگی این است؛ این باید از بین برود.»
پهلوی اول و دوم علیرغم اینکه به سلطهگری غربیها و به خصوص آمریکا و انگلیس اذعان و باور داشتند هرگز جز در محافل خصوصی و در برخی دیدارهای محرمانه با مقامات این قدرتها لب به اعتراض نمیگشودند. خاطرات رجال عصر پهلوی به خوبی موید این واقعیت است که رضاشاه و پهلوی دوم علیرغم اعتراضات خصوصی چون چارهای برای خود نمیدیدند همواره در برابر خواستههای غرب سر تسلیم فرود میآوردند!
اسدالله علم وزیر وقت دربار در این زمینه در خاطرات 1 فروردین 1348 خود مینویسد: «شاه افسرده بود و اظهار نمود سرخوردگی در مذاکرات با کنسرسیوم نفت، ناامیدی از طرز رفتار انگلیسیها در مورد جزایر به خصوص ابوموسی... او را به این حال و روز انداخته است... یک ساعتی گفتوگو کردیم و به من دستور داد مذاکراتم را با سفیر انگلیس دنبال کنم.»(1)
خاطرات اسدالله علم وزیر وقت دربار پهلوی به عیان نشان میدهد که شاه از نحوه رفتار انگلیسیها سرخورده بوده است ولی هرگز قدرت این را نداشت که با این نحوه رفتار برخورد قاطعانهای داشته باشد و از این رو به علم دستور میداد که مذاکرات خود را با سفیر انگلیس دنبال کند!
«علم» در خاطرات 3 فروردین 1347 نیز گلایههای شخصی خود که در یک دیدار خصوصی به سفیر انگلیس گفته بود را بازگو میکند و مینویسد: «به سفیر انگلیس گفتم شما و کشورهای غربی عموما فقط در فکر منافع نفتیتان هستید، منافعی که ایران به خوبی قادر است از جانب شما حفظ کند... سفیر چیزی نگفت... اکنون باید انتظار پیشه کنیم که چه خواهد شد.»(2)
درد شاه این نبود که چرا ایران مستقل نیست و تحت سلطه قدرتهای زورگو چون آمریکا و انگلیس به حیات نباتی خود ادامه میدهد بلکه میگفت چرا با وجود حرکت ایران در مدار خواستههای غرب و همچنین تضمین منافع این کشورها از سوی ایران آنان حق نوکری را به خوبی ادا نمیکنند و اندک حرمتی برای او قائل نمیشوند!
بگذارید خیال خارجیها راحت باشد!
شاه تلاش داشت خود را مستقل نشان دهد و بگوید ایران کشوری وابسته نیست، از این رو در جلسات خصوصی عصبانی میشد و به نهیبهای آمریکاییها نسبت به برخی سخنان خود واکنش نشان میداد. علم در خاطرات 6 فروردین 1347 خود مینویسد: «وقتی من مخالفت سفیر آمریکا را با این گونه اظهارنظرها به عرض رساندم، شاه پاسخ داد منظورش دقیقا همان بوده که بیان کرده است و آمریکاییها باید بدانند که مخالفت ما با دخالت بیگانگان در خلیجفارس جدی است. آمریکا باید درک کند که ما یک کشور مستقل هستیم و در مقابل هیچکس سر فرود نمیآوریم.»(3)
مطالعه این سطور از شاه چهرهای مستقل و قاطع در برابر قدرتهای سلطهگر نشان میدهد ولی نگاهی به خاطرات شخصیتها و رجال عصر پهلوی به خوبی پوچ و توخالی بودن این اظهارات را نشان میدهد. به عنوان نمونه «تاج الملوک پهلوی» در خاطرات خود میگوید: «گاهی به محمدرضا میگفتم چرا با علم به اینکه میدانی این پدرسوختهها نوکر اجنبی هستند آنها را اخراج نمیکنی؟ محمدرضا میگفت: چه فایدهای بر اخراج آنها مترتب است؟ اینها را اخراج کنم دهها نفر دیگر را اطرافم قرار میدهند. بگذارید اینها باشند تا خیال دولتهای خارجی از حسن انجام امور در ایران راحت باشد!»(4)
پهلوی از سویی از اسدالله علم که با افتخار به شاه میگفته مشیر و مشار دولت فخیمه انگلستان است(5) میخواهد به این قدرههای سلطهگر بگوید «ایران کشوری مستقل است» و از سوی دیگر در مقابل عتاب مادرش واقعیت را بازگو میکند که چارهای ندارد و بایستی غربیها از حسن اجرای امور در ایران خیالشان راحت باشد!
مردهشور این سلطنت را ببرد!
پهلوی به عنوان فرمانده کل نیروهای مسلح حتی نمیدانست که در نیروهای تحت امر او چه میگذرد، نیروها و امکانات را بدون اجازه او و برای حفظ منافع آمریکا و دیگر کشورهای غربی از ایران خارج میساختند و بعد به او اطلاع میدادند و پهلوی در خانه و دور از چشم آمریکاییها که از ناراحتی او عصبانی شوند گلایه میکرد و میگفت: «مادرجان! مردهشور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم و بدون اطلاع من هواپیمای ما را بردهاند ویتنام.»(6)
پهلوی تنها در خفا به این دخالتها و سوءاستفادهها گلایه میکرد ولی در عیان جز اظهار چاکری و ارادت چیزی نداشت که بگوید. شاه به صراحت به مادرش میگفت: «من باید احترامم دست خودم باشد. وقتی آمریکاییها احترام میگذارند و رعایت اخلاق را میکنند و رسما از ما اطلاعات میخواهند باید خواست آنها را فراهم کنیم. چون آنها با قدرتی که دارند خیلی راحت میتوانند این اطلاعات را کسب کنند!»(7)
شاه میداند ولی کاری نمیکند!
اسدالله علم که خاطرات روزانه او چهرهای بدون روتوش از دربار پهلوی ارائه میدهد مینویسد: «از مدتها پیش شکایت داشتهام عمال بیگانه در دولت، بانک مرکزی، سازمان برنامه و بسیاری از وزارتخانهها نفوذ کردهاند. شاه با این همه گزارشهای اطلاعاتی که دریافت میکند، این حقیقت را نادیده میگیرد. این ما هستیم که تحت فشار قرار داریم نه طرف مقابل. وقتی خزانه خالی است چگونه میتوانیم وارد جنگ اقتصادی شویم؟»(8)
چنان که دیده میشود آنها به خوبی میدانستند که بیگانگان در همه امور کشور دخالت میکنند و نفوذ کردهاند ولی کاری نمیکردند و چارهای نداشتند. پهلوی معتقد بود که احترام خود را باید خودش حفظ کند وقتی نمیتواند کاری انجام دهد بایستی خود را تسلیم کند و از زندگی لذت ببرد!
شاه در دیدارهای خارجی نیز هر از گاهی از کوره در میرفت و عصبانی میشد و میگفت ما که هر چه گفتهاید انجام دادهایم دیگر چرا کملطفی میکنید(9) ولی زود متوجه میشد که با ارباب این گونه سخن گفتن سزاوار نیست و به گفته اسدالله علم: «آنقدر عقل داشت که تهدیداتش را با تحبیب درهم آمیزد.»(10)
شاه هر از گاهی اعتراضات خود را به بیگانگان و مداخلات آنان به نزدیکان خود منتقل میکرد تا آنان این اعتراضات را به سفرای انگلیس و آمریکا منتقل کنند ولی آنان «زیر بار نمیرفتند»(11) و کار خود را میکردند و شاه نیز برای اینکه غربیها از حسن اجرای امور در ایران مطمئن باشند کاری نمیکرد و حرفی نمیزد!
چرا نمیدانید، ما دوست و حافظ منافع شما هستیم!
شاه علیرغم اینکه در جلسات خصوصی نسبت به نوع واکنش تحقیرآمیز غربیها نسبت به خواستهها و نیازهای خود واکنش از سر ناراحتی و عجز نشان میداد ولی بلافاصله که اندک عطوفتی از آنان میدید مراتب ارادت را بروز میداد به عنوان نمونه شاه افسرده و سرخورده از مداخلات غربیها بلافاصله پس از دعوت خانواده ژنرال آیزنهاور در سال 1969 برای گفتوگو با مقامات جدید آمریکا و اظهار دوستی به این کشور میرود.(12)
شاه در این سفر به اندازهای به مقامات جدید آمریکا التماس میکند که قابل وصف نیست، به روایت اسدالله علم: «شاه از آمریکاییها خواست مزایای دوستی با ما را در نظر بگیرند و تاکید کرد ایران ترجیح میدهد از نفوذ شوروی مصون باشد. ایران دوست غرب و به قدر کافی نیرومند است که بتواند استقلال و حاکمیت خود را حفظ و از منافعش دفاع کند و در نتیجه قادر است از منافع دوستان غربی خود نیز دفاع کند.»(13) و آمریکاییها در پاسخ به او تلویحا هشدار میدهند که حد خود را بداند و پهلوی از هشدار آنان نگران میشود و به وزیر دربار خود میگوید از انگلیسیها بپرسد اتفاقی افتاده است؟(14)
پهلوی دوم تا روزهای آخر مراتب چاکری را نسبت به غرب، به نحو احسن اجرا کرد ولی دیگر امواج خروشان انقلاب اسلامی این اجازه را نداد که دلارهای آمریکایی و بیمخهای وابسته به سفارت انگلیس او را حفظ کنند و از سقوط نجاتش دهند!
ــــــــــــــــــ
پی نوشتها در دفتر روزنامه موجود است.