درنگی در سینمای ایران در سالی که گذشت
التهاب، غوغا، دعوا و... دیگر هیچ!
محمدرضا محقق
التهاب در سینمایی رخوتزده. شاید این بهترین تعبیر باشد برای توصیف سینمای ایران در ماههای آخر سالی که گذشت. سالی که در برهههایی همراه با رونق گیشه و در برهههایی فراگیرتر همراه با رخوت و بیمیلی و البته در ماههای اخیرش هم به مناسبت جشنواره پر ایراد و پر اشتباه فیلم فجر، برههای کاملا ملتهب و پر هیاهو و درگیری برای سینمای ایران و اهالیاش و حتی عموم مردم کشور رقم زد.
جشنواره اخیر فیلم فجر آنقدر عجیب و غریب بود که گزافه نیست اگر بگوییم در کل تاریخ سی و پنج ساله این رویداد مهم و بزرگ هنری یک استثنا به شمار میرود. استثنایی در اشتباه و اعتراض و جنگ اعصاب و درگیریهای مختلف هنری و غیرهنری که هنوز هم ادامه دارد.
واقعیت آن است که اوضاع جشنواره را باید تابعی از خود جریانات و مناسبات حاکم بر سینمای ایران دانست. سینمایی که در طول سالهای اخیر و به خصوص دو دهه اخیر کمتر توانسته یا خواسته است همراه مردم و آرمانهای ملی و فضایی بومی و حتی انسانی باشد و بیشتر در مناسبات جشنوارهای، سفارشی و معطوف به قشری حداقلی و خاص از جامعه و فضای شبه روشنفکری جهت گیری داشته است. و در چنین فضا و موقعیتی، طبیعی است که چنین سینمایی با عدم اقبال عموم مردم و عدم جذابیت و شادابی و رونق نسبی همراه باشد.
حتی پرفروشترین و پررونقترین فیلمهای این سالها حداکثر یک میلیون بیننده داشتهاند و این رقم در میان جمعیت هشتاد میلیونی ایران بیشتر به یک شوخی ناامیدکننده شبیه است تا چیز دیگری!
سینمایی که چشمش به جشنوارههای اینور و آنور آبی باشد، سینمایی که درد مردم نداشته باشد، سینمایی که از هویت بومی و ملی و دینی جامعه خود گسسته باشد، سینمایی که اساسا سینما نباشد، نباید هم توقع رونق، پیشرفت، تعالی، جذب مخاطب مردمی و هزار و یک چیز را داشته باشد و سینمای ایران متأسفانه در چنین روزگاری نفس میزند.
اما جشنواره فیلم فجر؛ چند سالی است که جشنواره فیلم فجر در مراکز برخی از استانها همزمان با پایتخت، برگزار و فیلمهای منتخب در سینماهای این شهرها هم اکران میشود. شاید به این منظور که شور و نشاط جشنواره به سراسر کشور جریان یابد. این البته نیت خوبی است ولی با کلی نتیجه وخیم! مهمترینش اینکه تمام موجودی سینمای یک کشور در طی چند روز رونمایی شود و هیچ برگ برندهای برای فصل اکران سال پیش رو وجود نداشته باشد. شاید به همین دلیل است که تعدادی از فیلمسازان فیلمهای پرفروش، عطای جشنواره را به لقایش میبخشند و فیلمشان را مستقیما و بدون حضور در جشنواره راهی اکران میکنند.
گفتیم که سینمای ایران در سالی که گذشت در برهههایی خاص و در مواقع اکران برخی فیلمهای معدود، دوران نسبتا منحصربه فرد و پررونقی را پشت سرگذاشت. از «ابد و یک روز» گرفته تا «سلام بمبئی» و فضایی که در این آثار، مجموعا به نفع «صنعت» سینمای ایران تمام شد. با این حال اما وضعیت «هنر» سینما کماکان نگرانکننده و ناامیدانه بود. فیلمهایی که نه تجربه تازهای، نه دنیای بکری، نه ماهیت ملی و بومی، نه حتی اتفاقی هنری به شمار نمیرفتند و تنها تکرار خامدستانه کلیشههای رایج بودند.
اما یکی از نکاتی که همیشه در بحثهای مربوط به سینمای ایران مغفول واقع میشود و آن طور که باید و شاید مورد توجه قرار نمیگیرد بحث سینما در شهرستانها و در میان توده مردم دور از پایتخت است. مردمی که نه تنها در مواجهه عمومی با امکانات و بهرهمندیهای استاندارد از فیلم دیدن فراموش شدهاند بلکه در خود فیلمها هم نمیتوان تصویر و ردپایی از آنها مشاهده کرد! همه این حرفها و نکتهها مثلا برای شهری مثل قم -که اتفاقا در جغرافیای ملی و سیاسی، شهر مهمی به شمار میرود- و سینما در آن در کنج مهجوریت و غفلت واقع شده و تقریبا محلی از اعراب ندارد، قابل تأملتر است. قم یکی از مراکزی است که در آن جشنواره فیلم فجر برگزار میشود ولی به دلیل فقدان سینماهای استاندارد و عدم فضای شورانگیز و رقابتی در اکران فیلمهای مختلف، اساسا خارج از محدوده است و بیرون از گود!
نگارنده با اینکه متولد و بزرگ شده قم است چیزی حدود بیست سال است که عطای فیلم دیدن در قم را به لقایش بخشیده است چرا که آخرین بار درست بیست سال پیش که برای دیدن یک فیلم راهی «سینما تربیت» شد نه از تصویر تاری که روی پرده بود چیزی متوجه میشد و نه آنقدرها در هنر لبخوانی تسلط و اشراف داشت تا بتواند حدس بزند آدمهای متحرک روی پرده چه میگویند و چه میکنند! به خاطر همین مجبور است برای دیدن فیلمها راهی تهران شود تا بلکه در یک سالن نیمه استاندارد، حداقل متوجه بشود چه میبیند و چه میشنود!
باری؛ حکایت سینما در شهرهایی غیر از پایتخت حکایتی پرقصه و پرغصه و پرآب چشم است که معلوم نیست کی و توسط چه کسی بناست روزی و روزگاری مورد توجه و تأمل قرار گیرد!
اما جشنواره فیلم فجر امسال همان طور که گفتیم به گواهی اکثر مخاطبان و منتقدانش یک جشنواره منحصربهفرد بود. این انحصار، در واقع بیش و پیش از هر چیز، زاییده رویکرد عجیب و غریب و تأملبرانگیز هیئت انتخاب و داوران در گزینش فیلمها و معرفی نامزدها و برترینهای جشنواره بود.
غوغایی که از قِبل یک نارضایتی مطلق و یک ناداوری تکاندهنده که شاید بشود گفت در کل تاریخ جشنواره بینظیر بود! مثالها بیشمارند اما محض نمونه؛ نامزد شدن یک فیلم در بخش موسیقی متن در حالی که اساسا موسیقی متن نداشت و نامزد شدن فیلم دیگری در بخش جلوههای ویژه در حالی که به قول کارگردانش، فاقد هرگونه جلوه ویژهای بود!
پاسخ نمیدهم؛ پس هستم!
اما به عقیده نگارنده آنچه از همه این رخدادها مهمتر و عجیبتر و نگرانکنندهتر است عدم پاسخگویی مسئولان سینمایی و داوران به مردم است. اینکه آقایان اصلا احساس ضرورت نمیکنند به کسی یا جایی پاسخگو باشند! آنها با تبختر و بزرگواری، ابرو بالا میاندازند، پوزخندی میزنند، راهشان را کج میکنند و میروند! انگار نه انگار!
ناداوری خیلی مهم و فاحش و خطرناک است! اما خطرناکتر آن این است که ما عادت کنیم به هیچ جا وهیچ کس پاسخگو نباشیم و رسانهها و منتقدان و مردم را به هیچ انگاریم! این قطعا نشانه سقوط و به درک واصل شدن است!
بارقهای در شب دیجور سینمای ایران
«ماجرای نیمروز» بیهیچ تردیدی بهترین و دیدنیترین فیلم جشنواره بود. فیلمی از یک فیلمساز جوان به نام محمدحسین مهدویان. یک فیلم خوشفرم، خوشریتم، اکشن، سیاسی، با بازیهای چشمگیر و جذابیتهای تاریخی و بصری فوقالعاده. فیلمی که هم داستان و درام خوب و درگیرکنندهای داشت، هم بخشی از مهمترین دوران تاریخ معاصر ایران را به دقت و فراست و ظرافت، بازگویی میکرد و هم مخاطب را با شور و حساسیت تا آخر نگه میداشت. درباره این فیلم و ارزشهای فرمی و سینمایی و موضوعیاش در هنگام اکران مفصل و دقیقتر خواهیم گفت.
فیلم «ماجرای نیمروز» قطعا لایق سیمرغ بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه، بهترین بازیگر نقش دوم مرد بود که با ناداوری به هیچکدام نرسید ولی در اقدامی عجیب سیمرغ «بهترین فیلم» را گرفت!! چطور چنین چیزی ممکن است؟!
سال نود و پنج با همه حواشی و درگیریها و خوشیها و ناخوشیهایش برای سینمای ایران گذشت و رفت و حالا دیگر تنها خاطرههایی از لحظات خطیر و گرهها و شیرینی و ناکامیهایش برای اهالی هنر هفتم ایران در ذهنها و ضمیرها به یادگار مانده است.
گرچه ما مثل آقای ایوبی (رئیس تازه معزول سازمان سینمایی) اعتقاد نداریم با حلوا حلوا کردن و مدام تکرار کردن واژههایی مثل «امید» و... مشکلات سینما حل میشود، ولی حتما به این اعتقاد داریم که سینما، بلکه انسانی و زندگی، با امید است که میتواند ادامه داشته باشد.
باید امید داشت و راه را ادامه داد اما نه با امید واهی و سر را زیر برف کردن، بلکه با چشمان باز و با شجاعت و حمیتی که لازمه دیدن و درک کردن مشکلات است و آنگاه با قدم برداشتن در مسیر صحیحی که میتواند به رفع این مشکلات، منجر و منتهی شود.