جهان خلقت؛ پدیده یا آفریده
در مستندهایی که تلویزیون پخش میکند عبارتهایی چون: «اینگونه گیاهی وجانوری به شرایط و تغییرات محیطی پدید آمده در کره زمین، واکنش نشان داده و خود را به ابزار فلان و بهمان مجهز کرده است. برگها و ساقه و ریشههای فلان گیاه به این شکل درآمده و فلان جانور ، بال یا سم یا کوهان و مانند آن درآورده و خود را با شرایط جدید برای بقا و ادامه حیات درکره خاکی وفق داده است».
وقتی انسان این عبارتها را که برگردانی از متون غربی است میشنود، تصور میکند که نه تنها زندگی، اتفاقی و تصادفی به وجود آمده، بلکه خود شعور از یک بیشعوری برمیآید و حیات و زندگی از مرگ و نیستی پدید میآید. درحقیقت ذات نایافته از هستیبخش، خودش هستیبخش است؛ زیرا در تمامی این تفسیرها، تحلیلها و تبیینها، نقشی برای خداوند به عنوان خالق هستی دیده نمیشود، چه رسد که به نقش پروردگاری او توجه و این تغییرات به خدا نسبت داده شود.
در همه این علتیابیها و تفسیرها و تحلیلها، همواره از آفریدههای الهی به عنوان پدیدهها یاد میشود؛ زیرا پدیده میتواند اتفاقی باشد، اما وقتی سخن از آفریدهها شد، یعنی آفریدگاری برای این چیز است و پروردگاری که با توجه به فلسفه و اهداف آفرینش بر آن است تا این پدیده به کمال بایسته و شایسته خودش برسد و شرایط و تغییرات محیطی را بپذیرد و با توجه به آن با عنایت و فضل الهی تغییراتی در آن به وجود آید.
درآموزه های قرآنی از دو نوع نگاه به هستی سخن به میان آمده است:
1. نگرشی که از انسلاخ(جدائی) آیات و آفریدههای تکوینی الهی از هستی و قلمداد کردن آن به عنوان یک پدیده سخن میگوید و آیات و کلمات تکوینی الهی را به دهر نسبت میدهد. در این صورت آنچه در هستی و از جمله کره خاکی زمین تحقق مییابد، یک فرآیندی است که به طورطبیعی انجام میگیرد بی آنکه شعوری آن را مدیریت و ربوبیت کند. پس همان طوری که آفریدگاری نیست، پروردگاری نیز برای هستی و از جمله پدیدههای هستی نیست. از این رو بر نام و عنوان «پدیده» تاکید میشود و مجموعه هستی درقالب«پدیدهشناسی» و «پدیدارشناسی» مورد تعلیل و تحلیل و تبیین و توصیف قرار میگیرد.
2. نگرش دیگری که درمقابل این نظریه قرار میگیرد، از انسلاخ پرهیز میکند و همه هستی را آفریده الهی میداند. البته این آفریدگار به سبب آنکه دارای سه ویژگی برجسته، علم (حکمت)، قدرت و رحمت است، هر چیزی را بنا به هدف و حکمتی آفریده و چون توانای مطلق است، چیزی بیرون از قدرت وی نبوده و نسبت به آن عجز و ناتوانی ندارد و چون اهل رحمت است و بخلی ندارد همه نیازها و خواستههای ذاتی هرچیزی را برآورده میسازد بیآنکه از غنای خودش کم شود. چنین خدایی همواره در حال خلق جدید است و مخلوقات جدیدی را میآفریند، همچنانکه مخلوقات موجود را نیز به کمال بایسته و شایسته خودشان میرساند و در مقام ربوبیت به پروردگاری آنان میپردازد.
کسانی که به انسلاخ آفریدهها میپردازند، آیت و نشانه بودن را از آنها سلب میکنند و از هر آفریده به عنوان یک پدیده سخن میگویند و همانند بلعم باعورا عمل میکنند که به ظاهر عالمانه، ولی در باطن الحادانه است. خداوند در آیات 175 و 176 سوره اعراف میفرماید: واتل علیهم نبأ الذی آتیناه آیاتنا فانسلخ منها ؛ تلاوت کن بر آنان خبر کسی که ما به او آیات خود را دادیم. پس او جامه آیات بودن را از آن کند و انسلاخ کرد و این گونه به سمت زمین کشیده شد (دلبسته دنیا شد) و خلود در آن یافت و تابع هواها و خواهشهای نفسانی شد.
در این آیات به روشنی بیان میشود که چنین نگرش انسلاخی موجب میشود تا انسان گرفتار خواهشهای نفسانی شود و امور هستی را مادیگرایانه تحلیل کند. این افراد به تعبیر آیه 179 سوره اعراف دارای قلب هستند ولی این قلب کارایی تفقه و فهم ژرف ندارد و ظاهر بین و حواسگرا است و هر چیز محسوسی را میپذیرد و به باطن و ملکوت آن راه نمییابد. او چشم دارد ولی اهل بینایی و بصیرت نیست، گوش دارد، ولی نمیشنود و به جای آنکه از منظر انسان به امور هستی بنگرد، در حد یک چهارپا پائین آمده و از منظر یک چهارپا به هستی مینگرد و از حقایقی که در برابرش هست غافل می شود و همه هستی را که از اسماء الهی است بگونه ای تحلیل میکند که دست کم آن الحاد است و رفتارش را نیز بر همین پایه قرار میدهد (اعراف، آیه 180) در حالی که اگر تفکر میکردند و با همین ابزارهایی که در اختیارشان است خوب نگاه میکردند، در پس همین محسوسات و ظواهر هستی، ملکوت را میدیدند که خداوند در همه این امور نقش اساسی دارد و همه این هستی نشانهها و آیات الهی هستند و آفریدهها را واقعا آفریده میدیدند نه پدیده.(اعراف، آیه 185)