kayhan.ir

کد خبر: ۹۱۰۳۳
تاریخ انتشار : ۰۲ آذر ۱۳۹۵ - ۱۸:۵۹
گزارش از دور و نزدیک

«سیاه دره» روستایی که دیده نمی‌شود




 «سیاه‌دره» روستایی است در ۶۰ کیلومتری نهاوند، دره‌ای که ۲۴ خانواده را در دل خود جای داده. اغلب زن‌ها و مردهای روستا بیکارند. نه خبری از زمین‌های وسیع کشاورزی و درخت‌های میوه است و نه گله‌های بز و گوسفند. نه شغل درست و حسابی و نه نانوایی، بقالی و هیچ‌ چیز دیگر. تا چشم کار می‌کند، آلونک‌های گلی که با گونی و پلاستیک پوشیده شده است.
هر ۱۲ بچه‌ روستا در مدرسه‌ای درس می‌خوانند که فقط یک معلم دارد و تا کلاس ششم به آنها تدریس می‌کند. بچه‌ها برای ادامه تحصیل باید به نزدیک‌ترین مدرسه که در شهر «فیروزان» قرار دارد بروند اما هیچ ‌وسیله نقلیه عمومی گذرش به «سیاه‌دره» نمی‌افتد تا بچه‌ها را با خودش به مدرسه ببرد. برای همین‌ جوان‌ترهای روستا نتوانستند دیپلم بگیرند و هیچ‌کدامشان بیشتر از کلاس پنجم یا ششم درس نخوانده‌اند.
آدم‌های روستا هر کدام قصه‌ای دارند برای خودشان. پسر «زربانو» دیوانه شده و او را در طویله بسته‌اند. «قمر» نمی‌تواند اجاره ۲۰ هزار تومانی خانه‌اش را پرداخت کند. «شهین» شب‌ها از ترس مارهایی که در سقف خانه‌اش لانه کرده‌اند بیدار است. «علی‌اصغر» در یکی از رستوران‌های تهران کار پیدا کرده و برای مادرش «جواهر» پول می‌فرستد و ... .
«قمر خانم» نمی‌داند چند ساله است. ۱۰ بچه دارد؛ ۵ تا دختر و ۵ تا پسر که از روستا کوچ کرده‌اند: «بچه‌هایش هیچ سراغی از او نمی‌گیرند. یکی از پسرهایش همین خانه‌ای که در آن زندگی می‌کند را به او داده و ماهی ۲۰ هزار تومان اجاره می‌گیرد.»
«جواهر» چند سالی در تهران زندگی کرده و حالا مدتی است به روستا برگشته است. خودش و دختر پنج ساله‌اش «آیدا» مدتی در اتاقی که به سختی می‌شد خانه نامیدش زندگی می‌کرد، می‌گوید شوهرش ترکش کرده و در تهران مانده است: خانه جدیدش حمام دارد. خیّرهایی که برایش خانه ساخته‌اند از او خواسته‌اند که به همسایه‌هایی که خانه‌هایشان حمام ندارد، اجازه دهد از حمام خانه استفاده کنند. او هم قرار است با یکی دیگر از همسایه‌هایش راهی کمپ ترک اعتیاد شود، و بعد با وام خوداشتغالی کاسبی راه بیندازد و از دختر پنج ساله‌اش نگهداری کند. اما فعلا پسرهایش که در تهران کار  می‌کنند هر از چندی اندکی پول برایش می‌فرستند که خرج خودش و آیدا را تامین کند.
«شهین» ۳۹ ساله. چند سالی است که از تهران برگشته است و با شوهرش «آقا سید» در خانه قدیمی زندگی می‌کند: «از ترس وجود مار در سقف خانه می‌ترسد و چند شب همین‌طور بیدار می‌ماند که مارها بچه‌ها را نزنند.» خودش و شوهرش سال‌هاست که معتاد هستند. می‌گوید می‌خواهد ترک کند. حالا به همت خیّرها برایش خانه جدیدی ساخته شده، اگر ترک کند، می‌تواند وام خوداشتغالی بگیرد و پرورش بلدرچین راه بیندازد و تخمشان را بفروشد.
«گل‌صنم» هم‌ ۳۷ ساله است و مادر ۵ تا بچه. پنج کلاس بیشتر درس نخوانده است اما یکی از پسرهایش را فرستاده شهر که درس بخواند.  «شوهرم یک وانت پیکان قسطی خریده است و روی آن کار می‌کند. دو گوساله دارد  و چند درخت اجاره‌ای گردو که خرجشان را درمی‌آورد.
«گل‌صنم» دیگر هم، یادش نمی‌آید که چندساله است. فارسی نمی‌داند و تنها می‌تواند با زبان لَکی حرف بزند. می‌گوید سال‌ها پیش شوهرش مرده و حالا تنها مانده است.
«سهیلا» ۲۸ ساله است. ‌ تا کلاس پنجم بیشتر درس نخوانده و دو تا دختر دارد که هر دو در مدرسه ابتدایی هستند. بافتنی می‌بافد و منتظر است که خیّرها برایش نخ کاموا بیاورند. درخت گردو دارد و بار آن را می‌فروشد.
در این منطقه از ایران فرسایش خاک آنقدر شدید و پوشش گیاهی به قدری ضعیف است که دولت بیش از 20 سال پیش ناچار شده است برای توقف گوسفندچرانی در منطقه و جلوگیری از تخریب بیشتر خاک، تمام چراگاه‌ها را از مردم بخرد. بعضی‌ها با پولی که گرفته‌اند راهی تهران شده‌اند، بعضی‌ها درخت گردو خریده‌اند و بعضی‌ها با ماشین کار می‌کنند. حالا 40 سال بعد از تقسیم اراضی مالکان بزرگ بین مردم روستایی و 20 سال بعد از ممنوعیت گوسفندچرانی در اراضی‌ای که ملی شده‌اند، بسیاری از مردم سیاه‌دره، مثل خیلی از روستاییان دیگر ایران، هنوز نمی‌توانند درآمد کافی برای رتق و فتق امورشان داشته باشند. خیلی‌هایشان زیر سقف‌های خراب، چشم به کمک آدم‌ها و وام‌های بلاعوض مسکن روستایی دارند تا از زمستان بیزار نباشند.
 «سیاه‌دره»ای‌ها با مشکلات عدیده‌ای دست و پنجه نرم می‌کنند و چشم به کمک انسان‌های نیکوکار دارند. یکی از نیکوکاران نهاوند مدتی است که دست به کار شده و شروع به ساختن خانه‌های جدید برای اهالی روستا کرده است.
اهالی این روستا صدای غریبه را که می‌شنوند یکی یکی سر از آلونک‌ها بیرون می‌آورند و دنبال تازه‌وارد راه می‌افتند به امید آنکه کمکی از راه رسیده باشد.