بازی با نامها
پژمان کریمی
در سطح رسانههای معاند فارسیزبان و غیرفارسی زبان، وقتی سخن از ادبیات معاصر ایران میشود، «نامهایی» پیش کشیده میشوند که دارای ویژگی روشن و یکسان و غیرقابل کتمانی هستند.
گزینش و طرح عرضه این «نامها» رو به مخاطبان ایرانی و غیر ایرانی، نه برخاسته از شاخصها و معیارهای رسمی و پذیرفته شده فنی و کاملا حرفهای است و نه مبتنی بر آوازه آن نامها و میزان نفوذشان در ذهن و دل مخاطب ادبیات فارسی! بلکه ... نامها بر آمده از «میزان دوری نسبت به ارزشها وحاکمیت دینی» معنا میشود.
در دوران سیاه موسوم به اصلاحات که هم برخی از دولتیان و هم معاندان خارجنشین به صراحت و تمام قد به نفی ارزشهای دینی و انقلابی مشغول بودند، صفحات روزنامههای زنجیرهای و اجارهای سرشار از گفتوگو با نامهایی بود که مخاطب ایرانی، یا شناختی از آنها نداشت و یا این شناخت عمیق وروشن نبود. زنجیرهایها که گستاخانه و با اصرار و آب و تاب فراوان،آثار «ناشناختهها و کمتر شناخته شدهها»ی محبوب خود را منتشر میکردند، به اندازهای و به شکلی به برجستهسازی «اینان و آثارشان» همت میکردند که گویی جمله نامها و آثار منسوب بدانها، اتفاقی شگرف و بزرگ و تاریخساز در پهنه ادبیات فارسی به شمار میآیند و بدون این نامها، تاریخ ادبیات و ادبیات فارسی و ایران زمین بیمعنا و بیفروغ است.
همین نامها - برخیشان – موضوع فیلمهای مستند داخلی و خارجی قرار میگرفتند تا به عنوان پرچمدار ادبیات حرف بزنند و ارائه دیدگاه و عرضه طریق کنند.
برخیشان به عنوان داور و یا اهل قلم برگزیده و نخبه فرهنگی به آیینهای ادبی فرنگی فرا خوانده میشدند تا با زبان بیزبانی هم شهرت یابند و این چنین برای آنها جایگاه ادبی جعلی دست و پا شود.
رادیوها و تلویزیونهای معاند هم چیزی کم نمیگذاشتند تا شاعران و نویسندگان خاص به اصطلاح ایرانی، برکشیده شوند، قد کشند و صدایشان کلفتر و رساتر گردد. از رادیو زمانه بلندگوی سازمان جاسوسی هلند بگیرید تا به بیبیسی و صدای آمریکا و رادیو فردا و «چه و چه»!
و باز همین نامها بودند که میتوانستند به راحتی و بدون هزینه و بلکه با دریافت دستمزد، کتابهای- اغلب فارسی- خود را در خارج از ایران منتشر کنند وغر بزنند و مدعی شوند و هوار بکشند؛ قلمشان در داخل ایران در توقیف است. آنها این بخت را هم داشتند که به خاطرهگویی مشغول شوند و از «خاطرات نداشته» خود بگویند و پای مخاطب را به گذشته و محفل خصوصی خود باز کنند.
گفتیم؛ «بازی با «نامها» بر مدار دوری از ارزشها و حاکمیت دینی بوده و هست!
شما در کجای مطالب درهم رسانههای معاند « داخلی و خارجی» و «فارسی و غیرفارسی» به نام امیرحسین فردی- قله ادبیات انقلاب برمیخورید؟
کجا، نامی از طاهره صفارزاده بانوی شعر متعهد را میبینید؟
در کدام روزنامه زرد اصلاحطلب اجارهای از نام رضا رهگذر تمجید میشود؟
حمید سبزواری، محمود شاهرخی، مهرداد اوستا، محمد میرکیانی، علیرضا قزوه، احمد شاکری، رضا اسماعیلی، مصطفی محدثی خراسانی، حسین اسرافیلی، عباس براتیپور، جواد محقق ....آیا اینها نامها و قلمهای کوچکی بودند و هستند؟
تعداد آثار این نامها زیاد است یا تعداد آثار نورچشمیهای رسانههای معاند؟
اندیشه در آثار کدام طیف برجستهتر، انسانیتر وانسانسازتر و شریفتر است؟
اندیشه کدام گروه از نامها و صاحب قلمان، الهی و متعالی است؟
تعداد مخاطبان کدام گروه بیشتر است؟
مردم عناوین آثار کدام گروه از اهالی قلم را ترجیح میدهند و به یاد سپردهاند؟
رسانههای معاند، بیپروا و با گستاخی قلم بر نامهای بزرگ ادبیات معاصر میکشند تا اندیشه و رسالت آنها را سانسور کنند!
نامهای کوچک و بیبنیان از اندیشه الهی بزرگ میشوند تا نامهای متعهد منزوی گردند.
همانهایی دست به سانسور نام بزرگان میزنند که سانسور و تیغ سانسور و دست سانسورگر را - که ما عنوان ممیزی و ممیز میشناسیم- به چالش فرا میخوانند و فعل ممیزی و ممیزان را ناسزا میگویند!
اندیشه سانسور شده؛ نادیده انگاشته شده؛ مگر چه اندیشهای و حامل چگونه پیامی است که باید در مسلخ تلخ انزوا سوق داده شود؟
«اندیشه الهی و مروجان آن»: آنچه که معاندان از آن واهمه دارند!
شک نباید کرد که در نظر نامهای جعلی و حامیان رسانهای آنها، داشتن اندیشه الهی گناهی نابخشودنی است.
اینان بر این باورند که اساسا، اندیشه الهی مانع نفسپروری و جولاندهی نفس است. اندیشه الهی، نافی طواغیت است و خواب سنگین اسیران شهوت را بر هم میزند و دنیا را از دنیازدگان غافل پس میگیرد. پس نباید زیر بار اندیشه الهی و هر آنچه حامل این اندیشه و مامور بدان است، قرار گرفت.
شما نگاه کنید به زندگی اندیشهگریزان!
چه نقطه سفیدی در کارنامه سیاه و پرنکبت آنان پیداست؟
آنها چه وجهی از اندیشهگریزی ندارند؟
آنها چه راهی جز هواخواهی و طاغوتپرستی رفتهاند؟
از «آنها» مثال میزنم!
مثال را از میان آن نامها برمیگزینم که سری در میان سرهای معاندان داشتند:
اسماعیل خویی! شاعرک ملحد و هتاکی که ننگ الحاد را با طعم انگلیسی پذیرفته است.چنین نامی، که در باتلاق «خشم و شهوت» دست و پا میزند، چگونه میتواند گوهر اندیشه الهی و حاملان و منادیان آن را در ساحت هنر و یا بهتر بگوییم «هنر قدسی» تاب آورد؟
ابراهیم گلستان! او در زمان استبداد پهلوی دوم، با فیلمهای تبلیغاتیاش، چپاول نفت ایران به دست انگلیس را توجیه و کاری ناگریز و به نفع ملت ایران توصیف میکرد. او با پول لندنیها استودیوی گلستان را دایر کرد تا هذیانهای ذهنی خود را به تصویر درآورد. در نهایت هم به انگلیس رفت تا ثابت کند هوای جزیره به مذاق او خوشتر از «هوای وطن» است.
عبدالحسین ساعدی! او ابتدا در ژست یک کمونیست مبارز علیه امپریالیسم ظاهر شد. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی جامه یک شاه دوست تمامعیار را به تن کرد و به عضویت شورای مهار انقلاب درآمد. وی در دهه60 به خارج از ایران فرار کرد و به شورای مرکزی گروهک مسعود رجوی پیوست. این نویسنده در پاریس به دلیل مصرف بیش از اندازه مشروبات الکلی مرد.
سیاوش کسرایی! این عنصر به عنوان عضو سازمان چپی حزب توده به شمار میرفت. اما او وقتی در گزارش ساواک سر و کلهاش پیدا میشود، چنین توصیف میگردد:
«همسر و دختر وی در خارج از کشور است...او به دلیل... از حیث سیاسی خطرناک ارزیابی نمیشود...»
این فرد پس از فرار از تهران، به جمع معاندان پیوست و سرانجام در حالی که ننگ پشت کردن به مردم و انقلاب را به دوش میکشید، مرد.
اما ... نامهای بیتعهد، تا همیشه خوشایند اربابان رسانهای خود واقع نمیشوند. در واقع ابدا خوشایند نیستند. مهم استفاده ابزاری از آنهاست.
این نامها وقتی در ایران هستند و مدام غر میزنند و نظام دینی و شاعران و نویسندگان متعهد را هدف هتاکی قرار میدهند، عزیزند.اما پس از گذشت چند ماه از حضورشان در فرامرزها، نقطه پایان مصرفشان فرا میرسد.در این موقعیت، ای کاش فراموش شوند. ای کاش تنها عروسکی شوند که هر از گاهی جلوی دوربین یا برابر میکروفون یکی از رسانهها علیه مملکت خود پرت و پلا گویند. گاه اما...«کشته شدن» این افراد برای دشمن موضوعیت مییابد.
سالها پیش، یک شاعر و شومن که مدتها در اروپا زندگی میکرد پس از اینکه با بنبست فکری مواجه میشود تصمیم به بازگشت میگیرد که به ایران برگردد. اما دشمن با ترور او، آخرین استفاده - یا بهتر بگوییم آخرین سوء استفاده - را از یک نام یا یک عنصر به اصطلاح ادبی و فرهنگی میبرد.
به هر روی؛ مهم این نیست که رسانههای «بیگانه بیگانه» و «بیگانه داخلی»- مانند روزنامههای زنجیرهای- چه خوابی برای ادبیات ایران دیدهاند. مهم نیست که آنان برای منزوی کردن ادیبان متعهد، چه بر سر خود میکوبند و چه نامها و شاعرکها و چه به اصطلاح نویسندگانی را علم میسازند.
چرا مهم نیست؟
چون مردم ایران به خوبی میدانند کدام نام و اهل قلم و کدام اثر، آینه باور الهی است و روی به دغدغههای ایرانیان دارد و کدام نام و اهل قلم و کدام اثر، در مرداب عفن نفسانیت تقلا میکند و چشم به التفات اجنبی،رو به مردم ایران، متفرعانه در امتداد توهم و خیانت و بیغیرتی و سقوط، قدم میزند.