ادوارد براون؛ جاسوس MI6 در پوشش «شرقشناس»
تحریف شیعه در عقاید براون
فتحالله (یکی از بابیان) به سخن درآمد و گفت حضرت فرنگي تمام اين افكار و تصورات كه شما درباره خدا داريد و هكذا ترديد و شكي، اگر داشته باشيد از شماست و شما خالق آن افكار و مقدمه ترديدها هستيد و آنها مخلوق شما ميباشند و لذا شما پروردگار آنها هستيد. بعد از اين مقدمه انتظار داشتم كه فتحالله از اين نتيجهاي بگيرد ولي او گفت حضرت مسيح روحالله بود يعني روح خداوند بر او دميد و ساطع شد و سپس روح او از وي به فرنگيها منتقل گرديد. روزي از حضرت نقطه پرسيدند كه فرنگيها چه كساني هستند و او جواب داد كه فرنگيها روح مسيح هستند و بنابراين شما امروز روح مسيح هستيد و به همين دليل خدا ميباشيد. گفتم اينطور صحبت نكنيد و خدا نكند كه من خود را مسيح و خدا بدانم برعكس من خويش را كوچكترين خدمتگزار كساني ميدانم كه به مسيح اعتقاد واقعي دارند.
شيخ ابراهيم گفت كه پيغمبر اسلام اظهار داشت بدرستي كه من بشري مثل شما هستم و منظور او از اين گفته اين بود كه بتواند ما را انسان بكند زيرا هدف تمام پيغمبران گذشته و امروز اين بود و هست كه ما را انسان بكنند و خود من در عكره از بهأ شنيدم كه گفت من مايلم كه تمام مردم مثل من بشوند و اگر كسي بگويد كه بهأ به مقامي رسيده كه ديگران نميتوانند خود را به آن برسانند جاهل بلكه ديوانه است.
شيخ ابراهيم اين را گفت و با غضب نظري به اطراف مجلس انداخت كه بداند آيا كسي هست كه با او مخالفت نمايد ولي كسي حرف مخالف نزد و او چنين به گفته خود ادامه داد: روي پيشاني هر كس يكي از اين دو جمله نوشته شده است (هذا مؤمن) يا (هذا كافر) و من اكنون روي پيشاني شما ميبينم كه نوشته شده است (هذا موء...) و هرگاه نواري را كه روي چشم خود بستهايد بگشاييد قطعاً بقيه جمله نمايان خواهد گرديد و (هذا مؤمن) كامل خواهد شد.
و بعد صداي خود را بلندتر كرد و با لحن مخصوصي گفت جناب صاحب... حضرت فرنگي وقتي كه شما به فرنگستان مراجعت ميكنيد بايد در صدد برآييد و تمام مردم فرنگستان را مؤمن كنيد.
شيخ ابراهيم مدتي به همين منوال صحبت كرد و من از حرارتي كه او از خويش نشان ميداد قدري متحير و از اظهارات و عقيده او ناراحت بودم اما از فصاحت بيان وي قدري خوشم ميآمد و درحاليكه او مشغول صحبت بود، در دل به خويشتن ميگفتم كه اينها چه ميگويند و اساس گفته و حرف حساب اينها چيست؟ در اينكه بعضي از اينها ممكن است واقعاً مؤمن بهدين خود باشند و با صداقت و فداكاري از آن طرفداري نمايند ترديد نيست ولي اگر فراموش نكرده باشم عقيدهاي كه اينها ابراز ميكنند آيا همان عقيده كهنه مزدك و المقنع نيست؟ آيا عقيده آنها به عقيده (پيرمرد كوهستان) كه در قبال برندگي خنجر طرفداران او تمام سرداران و بزرگان شرق و غرب از پا در ميآمدند شباهت ندارد. آيا اين همه كه من مايل به اطلاع از ديانت بابيها بودم بالأخره بايد به اينجا برسد كه ببينم ديانت آنها يك نوع انسانپرستي و بت پرستي است؟ يا اينكه اينها بابي نيستند بلكه كماكان مسلمان ميباشند منتها مسلماناني هستند كه مانند بعضي از متفكرين گذشته عدم اعتقاد به خداوند را در لفافه اصطلاحات مخصوص پيچانده و خود را با افكار ماورالطبيعه مشغول كردهاند.
ما تا مدتي بعد از نصف شب، مشغول صحبت بوديم و در آن موقع براي صرف شام از چهار فصل به اطاق ديگري رفتيم. وقتي كه غذا صرف شد، شيخ ابراهيم دوباره شروع به صحبت كرد ولي اين مرتبه صحبت او طوري كفرآميز بود كه من با نفرت از جا برخاستم و ميهمانان هم از جابرخاستند و همه مجدداً به چهار فصل آمديم.»
براون در توجيه بيان اين مطالب حتي مجبور به تناقضگويي ميشود و مينويسد:
«اگر چه ادله بهاييها تأثيري در من نكرد و نتوانست اثري در عقيده مذهبي من نمايد ولي بهطور كلي از اظهارات آنها راضي بودم؛ زيرا ديدم بدون پرده و از روي صداقت صحبت كردند و با اينكه نتوانستند به بعضي از ايرادهاي من جواب منطقي بدهند اما توضيحات آنها دور از خرافات بود و مرا با محبت پذيرفتند.»
با اين همه براون چهره دوگانهاش را حتي براي بابيان آشكار نميكند و وقتي به آنها ميرسد، اين گونه ابراز احساسات ميكند:
«من نسبت به آيين شما احساسات موافق دارم و ميخواهم در بارهاش بيشتر بدانم. همه اين، پيروي عيسي(ع) را به ياد من ميآورد، نه پيروي اسلام را.
و در جايي ديگر همذات پنداري را كه مسيحيان نياز دارند تا با بابيان همدردي كنند اين گونه بيان ميكند:
«فهميدم كه بهاييها بيش از مسلمين به شرح حال مسيح و انجيل وقوف دارند و مذهب مسيح را خيلي نزديك مذهب خود ميدانند.»
اين نوشته در ميان انگليسيها ـ اروپائيان چه قضاوت و نگاهي را نسبت به ايرانيان پديد ميآورد؟ مطالبي كه در ايران از سوي افراد دورانديش و فهيم نشانه نفاق و فريبكاري براون است. اما آيا اروپائيان خاصه انگليسيها ميتوانند براون را مأمور بدانند؟ و حركت او را تخريب فرهنگ و سنت و تمدن يك ملت بشمارند؟
تحريف شيعه در عقايد براون
گوبينو در كتاب «فلسفه و اديان در آسياي مركزي» مطلبي نوشته شده بود كه بعدتر توسط براون مورد استفاده قرار گرفت. گوبينو عقايد قديمي ايرانيان را درباره داشتن جنبه آسماني و الهي سلاطين ساساني ريشه اصلي عقايد شيعه در باب امامت و عصمت و طهارت ائمه اطهار(ع) دانسته و ازدواج امام حسين(ع) را با شهربانو عامل سرايت آن عقيده ايراني در انديشه شيعه بهشمار آورده است.
براون نظريه گوبينو را تأييد ميكند و مينويسد:
«نگارنده معتقد است كه حق با گوبينو بوده است، آنجا كه ميگويد ايرانيان سلطنت را حق آسماني و موهبت الهي ميدانستند كه در دودمان ساساني به وديعه قرار گرفته بود و اين عقيده تأثير عظيمي در سراسر تاريخ ادوار بعدي ايران داشته است، عليالخصوص علاقه شديد ايرانيان به مذهب تشيع تحت تأثير همين عقيده است كه محكم به مذهب تشيع چسبيدهاند، انتخاب خليفه يا جانشين روحاني پيغمبر(ص) هر اندازه نزد عرب دموكرات امري طبيعي بود، در نظر اهل تشيع غيرطبيعي مينمود و جز ايجاد بيزاري اثر ديگري نداشت و خليفه دوّم سنت و جماعت هم بدان سبب نزد شيعه مورد شماتت ميباشد كه امپراطوري ايران را نابود ساخت، كينه ايرانيان نسبت به عمر گر چه در لباس مذهب ظاهر شد، محل هيچگونه شبهه و ترديد نيست. به عقيده ايرانيان حسين بن علي(ع) كه پسر كوچك فاطمه زهرا(س) بنت نبياكرم(ص) ميباشد، شهربانو دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني را به حباله نكاح در آورد و بنابراين هر دو فرقه بزرگ تشيع (اماميه و اسماعيليه) نه تنها نماينده حقوق و فضايل خاندان نبوتند، بلكه واحد حقوق و فضايل سلطنت نيز ميباشند، زيرا نژاد از دو سو دارند. از بيت رسالت و از دوره ساساني اگر چه جريان شرقشناسي در تحريف حقايق چه در ميان اهل سنت و تشيع بر اساس ايجاد ائتلاف،تشتت، تحريف حركت ميكنند لذا علاوه بر ايندو شرقشناسي اصل جريان جنين است!»
تحليل براون در دليل گرايش و علاقه ايرانيان به شيعه تا چه حد درست و تا چه حد ناشي از بياطلاعي است؟ و آيا واقعاً ايرانيها به آن اندازه به خاندان پادشاهي و گذشته خود علاقهمند بودند كه انتساب شهربانو را به پادشاهي ايراني گرامي بدارند و خاندان علي(ع) را به واسطه اين انتساب دوست داشته باشند؟
براون اگر چه در عصر خويش نويسندهاي بزرگ شمرده ميشود و كتابهاي بسياري را درباره ايران به چاپ رسانده است، اما بايد دانست كه وي دانسته و نادانسته چنين حركتي كرد كه به نظر ميآيد عمد بودن اين نوعي «كثري» ها جز و برنامه شرقشناسي ـ اسلامشناسي، ايرانشناسي است. براي كسب آگاهي در خصوص شيعه و مسايل آن و نيز تاريخ صفويان به شدت در مضيقه بود و در نامهاي به تقيزاده مينويسد:
«اين بعض از مسايل است كه هنوز نتوانستم حل بكنم. هرگاه جنابعالي يا ديگري از ايرانيها كه مقيم آلمان ميباشند ميتوانند حل بعض از اين اشكالات بكنند بسيار ممنون و متشكر خواهم بود. اشخاصي كه سابقاً ميتوانستم از ايشان بپرسم حالا يا مرحوم شدهاند يا بيرون از حيّز مكاتبه، مثل حاجي نياز كرماني، مرحوم جناب حاجي ميرزا يحيي و غير هم از پيروان راه آزموده و سير انفس و آفاق كرده...»
براون نه تنها از اين جهت در مضيقه بوده، بلكه بديهي است كه اگر اطلاعاتي درست هم كسب ميكرد، دليلي براي درج تأكيد بر آنها نداشت؛ چرا كه او وظيفه داشت در چارچوب مقاصد انگلستان حركت كند.