یادی از شهید سعید قهاری، سردار گمنام و بیادعا
کوههای غرب، مقهور ایستادگی قهاری شدند
بزرگي ميگفت شهدا مانند شيشه عطري ميمانند که با شکستن قفس و عروج، عطرشان فضاي هستي را پر ميکند و آنگاه همگان به گوهر وجودشان و زيبایي راهشان پي خواهند برد. سردار سرتیپ پاسدار شهید سعید قهاری فرمانده شجاع لشگر 3 نیرو مخصوص حمزه سیدالشهداء(ع) از جمله سرداران گمنامی است که شاید نامش را کمتر شنیده باشیم، اما او نیز همچون همت، خرازی، متوسلیان، باکریها و دیگر سرداران سرافراز این مرز و بوم از همه آنچه داشت گذشت تا میهن اسلامی استوار بماند.
او دوست و یار دیرینه شهید حاج حسین همدانی بود و به قدری این محبت بین آنها عمیق بود که حتی پس از شهادت وی همیشه یکی از محلهایی که حاج حسین همدانی در آنجا حاضر میشد مزار این شهید بزرگوار بود.
سردار سعید قهاری، پس از سالها صبر و انتظار مخلصانه، حضور خود در جمع ربانیون را به اثبات رساند و در تاريخ چهار اسفند 1385 در اروميه و در ارتفاعات جهنم دره مرز بين ايران و تركيه در درگيری با اشرار و گروهک پژاک همراه با 14 تن ديگر از پاسداران لشكر3، دعوت حق را لبيک گفت و لیاقت یافت که «عند ربهم یرزقون» را برای خود معنا کند.
سید محمد مشکوه الممالک
شهید قهاری
به روایت همسر شهید
* سنگ صبور بسیجیان و خانواده شهدا بود
فرحناز رسولی همسر شهید قهاری میگوید: شهید قهاری خصوصیات اخلاقی بسیار والایی داشتند، ایشان به ورزش علاقه زیادی داشت، همیشه برای اهل علم و روحانیت احترام ویژهای قائل بود، به تقویت علمی جوانان کشور اهمیت میداد و سنگ صبور بسیجیان و خانواده معظم شهدا بود. خلوص در عبادت او زبانزد بود، به صدقه دادن بسیار اعتقاد داشت و هر روز خود را با صدقه آغاز میکرد. با قرآن انس ویژهای داشت و تلاوت قرآن از برنامههای روزانه او بود. همیشه هنگام خروج از منزل دعای عهد را زمزمه میکرد. عاشق ولایت بود و در اطاعت از ولی فقیه بسیار اهتمام داشت. هر کس که حتی با او یک برخورد هم داشت جذب اخلاق و شخصیت او میشد. پدر و مادر حاج سعید انسانهایی آزاده و در مسیر ولایت بودند. این طور که تعریف کردهاند در سال 1351 ضمن مشورت با بعضی افراد صاحبنظر، دو سال از عمر شریف خویش را تحت عنوان یک سرباز مکتبی و با نیت خدمت به میهن و کسب رضای حق در ارتش طاغوت سپری کرد.در سال 1353 پس از اتمام خدمت مجدداً ادامه تحصیل دادند و با آگاهی از جلسات انقلابیون در سالهای 54 و 55 در کنار روحانیون برجسته همدان و دیگر مبارزان انقلابی تلاش مستمر خود را در راه به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی شروع کردند، به گونهای که در طول این مدت چندین بار توسط عمال رژیم طاغوت دستگیر و متحمل شکنجههای روحی و جسمی بسیار شدند.
* گوش به فرمان امر رهبر بود
همسر شهید قهاری ادامه داد: پس از پیروزی انقلاب، حاج سعید سر از پا نشناخته و هر کجا که احساس نیاز میشد به عنوان فردی که آموزش نظامی دیده بود حاضر میشد و با شناختی که از جریانهای فکری و سیاسی داشت در مقابله با گروهکهایی که در آن زمان برای مبارزه با نظام نوپای اسلامی قد علم کرده بودند از هیچ کوششی دریغ نمیکرد. بعد از تشکیل کمیته انقلاب وارد این نهاد شد، تا اینکه پس از چندی که تعدادی از بچههای همدان به منظور راهاندازی سپاه پاسداران همدان مقدمات کار را فراهم آوردند ایشان نیز به عنوان عضوی در این مجموعه ایفای نقش کرد. حاج سعید از فعالان زمان پیروزی انقلاب و نخستین گروه تشکیلدهنده سپاه در فروردین 58 در همدان بود و در اوج جوانی مفتخر به پوشیدن جامه سبز پاسداری شدند. همزمان با شروع فتنه و آشوب ایادی استکبار در کردستان به اتفاق تعدادی از برادران سپاه به منظور مقابله و رویارویی با ضد انقلاب به منطقه اعزام و در جریان درگیری با ضدانقلاب در منطقه دهگلان و قروه سنندج مجروح و برای بستری شدن و مداوا به بیمارستان همدان منتقل شدند. حضور در صحنههای نبرد، از او فردی معتقد، متین و آرام ساخت؛ او قرب الهی را با جدیت در دستور کار داشت و مدارج فرماندهی را تا سطوح عالی به سرعت پشت سر گذاشت، اما همیشه مراقب بود که این مقام و درجات مانع حرکت معنوی او نشود. هر گاه مسئولیت مهمتر و بزرگتری را تحویل میگرفت، اگر خوشحال میشد به این دلیل بود که دامنه خدمت وسیعتری دارد و همیشه موفقیت را در رضایت مجموعه و زیردستان خود میدانست.
* سرباز راستین انقلاب
این همسر شهید در ادامه گفت: سردار قهاری از زمانی که ردای پاسداری از انقلاب را به دوش انداخت تا زمان شهادت، همیشه یک پاسدار حقیقی بود، همیشه در مقابل هر صحنهای میسنجید که پاسدار در این موضوع وظیفهاش چیست و همیشه بیش از زمانی که در اختیار داشت، تلاش میکرد. اما هیچ گاه خود را نسبت به عملکردش راضی نشان نمیداد، سرباز راستین انقلاب بود و برای پاسداری آن سر از پا نمیشناخت. همیشه با تأثر و تأسف ویژهای که خاص افراد امثال خودش بود، از نرسیدن و بازماندن از شهادت یاد میکرد، زمانی کوتاه پس از شهادت سردار کاظمی گردش ایام این چنین چرخید که سردار قهاری به حکم فرمانده جدید نیروی زمینی سپاه برای فرماندهی مجدد لشگر 3 از یزد فراخوانی شود تا مسئولیتی را که فرماندهان کمتر در مواقع تکرار میپذیرند، پذیرا شود. در مراسم معارفه، آرزوی شهادت را در سخنان خود محور قرار داد و چقدر زود این آرزو برآورده شد.
خاطراتی
از زبان سردار قهاری
* شکنجه ناجوانمردانه پاسداران توسط گروهکها
حدود 15، 16 نفر از همدان، به سمت ستاد غرب رفتیم و در آنجا سازماندهی شدیم. بعد از اینکه آموزش تمام شد ما به عنوان اسکورت راه کرمانشاه- پاوه انتخاب شدیم. در یکی از مأموریتها که به سمت پاوه حرکت کردیم کمی آن طرفتر از روانسر در گردنه مله پلنگانه آرام آرام درگیری با گروهک ضد انقلاب شروع شد. چون فاصله درگیری زیاد بود ما به حرکت خود ادامه دادیم تا به گردنه شمشیر رسیدیم. قبل از گردنه شمشیر سر دوراهی باینگان مجدداً درگیری شروع شد. شدت درگیری آن قدر بالا بود که سیستم و اتحاد ما از هم پاشید و قدرت مقابله ما ضعیف شد. طوری که ماشینها داخل جاده ماندند و ما به اطراف پراکنده شدیم. از بچههای همدان من بودم، خدا بیامرز حسن تاجوک، رسولی، قاسمی و بحرینی، با اوج گرفتن درگیری متواری شده و در کوههای اطراف پناه گرفتیم. نزدیک به چهار الی پنج ساعت بدون آرایش نظامی در ارتفاعات اطراف ماندیم و مقاومت کردیم تا اینکه بیسیمچی اطلاع داد و دو هلیکوپتر برای کمک به ما به منطقه آمد. با آمدن هلیکوپترها بچهها توانستند خودشان را به ماشینها برسانند وضعیت خیلی نامناسب بود. بچهها اکثراً فشنگهایشان تمام شده بود. سوار ماشینها شدیم و از روستای شمشیر رد شدیم. بین این روستا و روستای دوریسان مجدداً کمینی بود که گروهک ضد انقلاب از آنجا به ما حمله کرد و این کمین ضعیفتر از کمین قبلی بود و با مقاومت بچهها این کمین ظرف دو ساعت شکسته شد. در این کمین هم تعدادی از بچهها به شهادت رسیده و تعدادی نیز اسیر شدند. البته ناگفته نماند در کمین قبلی با توجه به غلبه دشمن شهدای زیادی تقدیم انقلاب کردیم. بعد از اتمام درگیری وقتی ما از تپههای اطراف به محل کمین رسیدیم دو جسد متعلق به بچههای خودی را پیدا کردیم که تیر خورده بودند اما یکی از آنها پاهایش از بدنش جدا شده بود و دیگری بدنش کاملاً شکافته بود که بعداً بومیهای منطقه یا به عبارتی پیشمرگهای کرد که طرفدار سپاه و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بودند گفتند که گروهک ضد انقلاب این دو شهید را از یک طرف به جیپ و از طرف دیگر به لندرور بستند و از دو جهت مخالفت هم کشیدند تا اعضای بدنشان از هم جدا شده و به شهادت رسیدند.
* نجات از محاصره دشمن
نام امام جمعه شهر پاوه که به او ماموستا میگفتند، ملاقادر بود. منزلش مقر بچههای رزمنده سپاه بود. به پاوه که رسیدیم مستقیماً رفتیم منزل ملاقادر و تقریباً چهار تا پنج ساعت مهمان ماموستا بودیم و بعد به مقر اصلی بچههای سپاه که همان لانه ساواک(سابق) بود رفتیم. امکانات خیلی ضعیف بود، جلوی بیمارستان پاوه چهار تا پنج سنگر را به عنوان مقر نگهبانی درست کردیم که بچههای مسلح در آنجا نگهبانی میدادند. یکی از نگهبانها هم خودم بودم. به دستور امام جمعه، پشت بامها را گونی چیده بودند. تا اینکه چند روز مانده بود به پیام و فرمان امام در خصوص آزادی مردم پاوه که درگیری با ضد انقلاب شروع شد، ما هم در دو کیلومتری محور پاوه- کرمانشاه ابتدای شهر جلوی بیمارستان مستقر بودیم. بیمارستان شدیداً نیاز به دارو و اقلام بهداشتی داشت که تا حدودی به وسیله برادران پیشمرگ کرد تأمین میشد اما یک سیستم نظامدار برای پشتیبانی نیروها وجود نداشت. غذا و آبی هم که به وسیله پیشمرگهای کرد تأمین میشد جیره بندی شده بود. با وجود چنین وضعیت نامناسبی باز هم بچهها از نماز شب غافل نمیشدند. درگیری 3 الی 4 روز طول کشید و پس از سه روز درگیری شدید گروهک ضد انقلاب با توان تسلیحاتی قوی نزدیک و نزدیکتر میشد، تا اینکه مقر ما را دور زدند و 5 نفر از بچهها شهید شدند.فرمانده دستور داد عقب برویم. فشار ضد انقلاب هر لحظه بیشتر میشد، تصمیم بر این شد که به مقر اصلی سپاه یا منزل ملاقادر حرکت کنیم که با حمله سریع ضد انقلاب راه بر ما بسته شد. مجبور شدیم در داخل بیمارستان پناه بگیریم، فشنگها تمام شده بود وقتی وارد بیمارستان شدم به سمت راست بیمارستان رفتم که دیدم مسیر بن بست است لذا خواستم برگردم دیدم نیروهای دشمن وارد بیمارستان شدند، در انتهای راهرو تعدادی کارتنهای خالی را دیدم و آن جا را به عنوان مخفی گاه انتخاب کردم. نیروهای دشمن وقتی وارد بیمارستان شدند با شلیک گلوله به سمت چپ بیمارستان رفته و افرادی که داخل بیمارستان بودند را شهید کردند. البته بعداً شنیدم افرادی را که اسلحه داشتند، کشتند و بقیه مجروحها را که عمدتاً سپاهی بودند در محوطه بیمارستان با کاشی و شیشه سر بریدند. بعد از 2 الی 3 ساعت توقف در داخل کارتنها وقتی که صدای تیراندازی خوابید و بیمارستان خالی شد من به باغی که در آن طرف بیمارستان بود، وارد شدم به قصد اینکه راهی برای نجات پیدا کنم که به یک باره با جیغ و داد یک خانم تقریباً میانسال مواجه شدم. با سر و صدای این خانم مردی بیل به دست که مشغول آبیاری بود به آنجا آمد وقتی پرسید کی هستی؟ گفتم پاسدار آیتالله خمینی(ره) هستم، وقتی خیالش راحت شد با مهربانی از من پرسید گرسنه یا تشنه نیستی؟ گفتم 3 الی 4 روز است که چیزی نخورده ام، اگر مرا تا منزل ملاقادر راهنمایی کنید بزرگترین کمک را به من کردهاید. مرد کشاورز مقداری روغن حیوانی و شیره محلی آماده کرد و برایم آورد و پس از صرف غذا به سمت خانه ملاقادر حرکت کردیم. راستش میترسیدم که نکند مرا تحویل گروهک ضد انقلاب بدهد، بالاخره به منزل ملاقادر رسیدیم. آن شب هیچ کدام از اهالی تا صبح نخوابیدیم همه در مقر سپاه و منزل ملاقادر چه پیشمرگ و چه غیره سنگر گرفته و تا صبح بیدار بودیم. بعد از چند روز درگیری بچهها اطلاع دادند که امام دستور آزادی مردم پاوه را داده است. ما در پشتبامها مستقر شدیم، طی دو شب بعد از فرمان امام تقریباً 20 شهید دادیم. تا اینکه نیروها رسیدند و در شهر مستقر شدند و تقریباً تسلط ما بر شهر کامل شد. در این ایام بود که زمزمه ورود شهید چمران به شهر پاوه به گوش میرسید، ولی طی این مدت من دکتر را ندیدم. البته آمدو شد هلی کوپترها را میدیدم اما چون منطقه ناامن بود اجازه فرود پیدا نمیکردند. منطقه تقریباً امن شده بود، خواهر دباغ همراه چند نفر دیگر وارد منطقه شدند.چون ایشان بنده را میشناخت مقداری پول به من داده و فرمودند اینها را بین رزمندگان تقسیم کنید. که تقریباً هزارتومان میشد وقتی من برای اجرای دستور رفتم بچهها خیلی ناراحت شدند. میگفتند ما چند صباحی برای دفاع از مرز و بوم و مملکتمان اینجا هستیم وقتی هم که جنگ تمام شود برمی گردیم و باز هم به کار و زندگی میرسیم. پس همه به اتفاق تصمیم گرفتیم کل مبلغ را به برادر انور احمدی که فرمانده گردان بود بدهیم تا به نیازمندانی که میشناسد بدهد.
شهید قهاری
به روایت همرزمان
*شجاعت و بیباکی بینظیر یک سردار
سردار عظیمی، فرمانده لشکر بعثت درباره شهید قهاری میگوید: سال 65 زمانی که سردار قهاری جانشین سپاه جوانرود بود، در منطقه شاخ شمیران ارتش رژیم بعث، حرکتی به نام دفاع متحرک را با هدف تصرف یک ارتفاع بلندی که به تمام منطقه مشرف بود، آغاز کرد. در ابتدای عملیات خط خودی را شکسته و رخنهای ایجاد کرد. شرایط بسیار سخت بود. بار آتش عراقیها بسیار سنگین بود و نیروهای ما به نوعی غافلگیر شده بودند. پس از گذشت چند ساعت رزمندهها توانستند بخشی از نیروهای دشمن را عقب بزنند. اما در این بین ارتفاع بود که نیروهای دشمن با تمام قوا از آن دفاع میکردند و مصمم بودند که این ارتفاع را حفظ کنند چرا که در صورت از دست دادن این ارتفاع بخش عظیمی از منطقهای را که گرفته بودند باید تسلیم میکردند.
نزدیک ظهر بود که یک سرکشی از پایین ارتفاعات به عمل آوردیم تا وضعیت نیروهای خودی و دشمن را ارزیابی کنیم. به آخرین خط آفندی که رسیدیم سوال کردم آیا از شما جلوتر به سمت دشمن نیرویی هم وجود دارد؟ گفتند ما آخرین نیروها هستیم اما ظاهراً 100 متر جلوتر از ما به سمت دشمن روی تپه یک نفر است که شدیداً مقاومت کرده و دشمن را در تنگنا قرار داده است که نمیدانیم چه کسی است؟ جلوتر که رفتیم دیدیم با فاصلهای بسیار نزدیک به عراقیها سردار قهاری روی تپه قرار گرفته و به تنهایی با نیروهای تا دندان مسلح عراقی که بسیار هم مصمم به حفظ موقعیت بودند مبارزه میکرد و آنها را در تنگنا قرار داده بود.
مسلم نصرالهی، خواهرزاده سردار قهاری از خاطرات شهید میگوید: سال 63 حدود ده سال داشتم که ایشان فرمانده سپاه سنقر بودند، دموکرات در آن منطقه فعالیتهای خرابکاری انجام میداد. اطلاعات سپاه به سردار خبر دادند که امشب قرار است به منزل شما حمله و شما را ترور کنند. خانههای سازمانی دارای حیاط بزرگی بودند، ایشان میخواست درون حیاط بخوابد که موقع هجوم منافقین آنان را دستگیر یا به هلاکت برساند. با اصرار مادرم، بنده و مادرم در حیاط خوابیدیم سردار کلی سفارش کرد که به هیچ عنوان شما از این حالت دراز کش بلند نشده و تغییر موضع ندهید. خودش و همسرش هر دو مسلح در اتاق دو طرف پنجره به حالت آماده باش ایستادند. ساعت 1 بامداد بود که یکی از دموکراتها خود را از درب بالا کشید و تا آمد که به حیاط بپرد همسایه دایی ام (سردار حسنی) به گمان اینکه سردار و خانواده اش در حیاط خوابیدهاند لامپ خانه شان را روشن کرده و شروع به تیراندازی به سمت منافقین نمود.
آن منافق سریع به کوچه پریده و با موتور فرار کردند که دایی بنده به سردار حسنی نهیبی زدند که میخواستیم آنها را غافلگیر کرده و دستگیر کنیم شما با این کارتان آنها را فراری دادید. این خاطره در سن ده سالگی برای من بسیار با هیجان و جذاب بود و علاقه مرا به شهید دو چندان میکرد.
خاطره دیگر بنده مربوط به اسفند سال 1393 است که چند یادواره برای شهید حاج سعید قهاری برگزار شد در دو برنامهای که بنده در غرب تهران و در همدان حضور داشتم. سردار سرتیپ پاسدار حاج حسین همدانی سخنران مراسم بود. گویا میخواست در آخرین سال عمر با برکتش و قبل از ملاقات سردار قهاری در رضوان الهی، حجت را بر همه ما تمام کرده باشد که میبایست رهرو راه شهیدان بود و یا اینکه برای رسیدن به یار دیرینه اش بیقرار بود و با این کارش از سردار قهاری درخواست میکرد که ملاقاتشان در آن جهان را از خداوند منان طلب کنند.
*مناجات نامه سردار حاج سعید قهاری
خدای متعال را بینهایت شاکرم که توفیق سربازی ولایت امر را به من داد. توفیق داد تا در عصری باشم که با معاویههای زمان و شیطانهای بزرگ بجنگم؛ جنگیدن بر علیه شیطان بزرگ آمریکا یک توفیق و یک کار بزرگ است که هم شهدا خوشحال میشوند و هم آقا.
خواستهای بزرگ این حقیر مرگ در راه حق است که انتظار آن را میکشم، نا امید نمیشوم زیرا با خدایم پیمان بسته ام تا به وقت خودش به یاران شهیدم بپیوندم. از خداوند مهربانم میخواهم جزء کاروان شهداء باشم. گر چه دیر شده و اواخر خدمتم را میگذرانم ولی به لطف و عنایت الهی دل بسته ام میدانم یاران شهیدم منتظرم هستند.خدای من! اگر با رفتن بنده حقیر، به اسلام و انقلاب کمکی خواهد شد، پس آماده ام باقی مانده عمرم را به آقا (رهبر معظم انقلاب) هدیه نمایید. سرباز خاکی ولایت،سعید قهاری