مرا خدا نکند او کنار بگذارد(چشم به راه سپیده)
نصیب من بیقرار، چشمی کن
اگر که پیچ و خم روزگار بگذارد
اگر که سختی این انتظار بگذارد
هنوز هست سری تا که دستهایش را
به دست خاک قدمهای یار بگذارد
خدا نصیب من بیقرار چشمی کن
که روی خویش به پای نگار بگذارد
مرا به حکم دل امکان ندارد این خورشید
میان ظلمت شبهای تار بگذارد
به من نمیرسد آن غمزهای که وقتش را
کنار یک دل شب زندهدار بگذارد
اگر که خلق رهایم کنند حرفی نیست
مرا خدا نکند او کنار بگذارد
برای گریه به دست بریده سقا
میان مجلس روضه قرار بگذارد
خدا کند که بیاید اگرچه بعد از ما
برای فاطمه سنگ مزار بگذارد
محمدعلی بیابانی
چقدر در پس پرده حضور پنهانی؟
در امتداد خزان، روزها زمستانی
و در غیاب شما، آفتاب زندانی
جسارت است ولی یک سوال میپرسم
چقدر در پس پرده حضور پنهانی؟
ببین برای شما جمعه ندبه میخوانند
نوادگان زمین خسته از پریشانی
چه وقت میرسد آقا نگاهتان باشد
برای شبزدگان آیت غزلخوانی؟
چرا نمیرسی ای منتقم ببین امروز
به نیزهها شده قرآن به دست شیطانی
دوباره پنجرهها، زل زدن به غربت شهر
در انتظار شما ای طلوع پایانی
علی سلیمانی
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که درین دشت، خوشه چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی
ما را گدایی تو و مکنت برابر است
وقتی که زیر چتر تو دل سایه میشود
خورشید هم چو شایعه بیپایه میشود
برق نگاه تو به جهان نور میدهد
در هر محله زیور و آرایه میشود
آدینهها دوباره میآیند و میروند
قرآن انتظار پر از آیه میشود
ما را گدایی تو و مکنت برابر است
روزی رسد که فقر توام مایه میشود
هر چند بین ما و تو دیوار میکشند
تازه دلم برای تو همسایه میشود
بهروز ساقی
من سالهاست که میوه خوبی ندادهام
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا
گاهی غبار جاده لیلا، کنی مرا
کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست
قطره شدم که راهی دریا کنی مرا
پیش طبیب آمدهام، درد میکشم
شاید قرار نیست مداوا کنی مرا
من آمدم که این گرهها وا شود همین!
اصلا بنا نبود ز سر واکنی مرا
حالا که فکر آخرتم را نمیکنم
حق میدهم که بنده دنیا کنی مرا
من، سالهاست میوه خوبی ندادهام
وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا
آقا برای تو نه! برای خودم بد است
هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا
من گم شدم؛ تو آینهای گم نمیشوی
وقتش شده بیایی و پیدا کنی مرا
این بار با نگاه کریمانهات ببین
شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
علیاکبر لطیفیان