یک مرد، هزار و صد و اندی است که تنهاست...(چشم به راه سپیده)
تاوان
خورشید چشمهای تو کتمان نمیشود
این قدر آفتاب که پنهان نمیشود
«در ماورای مشکل» حالا نیامدن
انگار حکمتی ست که آسان نمیشود
مویت و انتظار به تکرار خوردهاند
صدها گره که چاره به دندان نمیشود
دردی که در کشاکش دوری کشیدهام
قطعا نصیب گرگ بیابان نمیشود
چندی ست گریه میکنم و خیس و خسته از
اوضاع این سری که به سامان نمیشود
فریاد کشوری شدهام در گلو، بیا!
نه، با دعای گربه که باران نمیشود
برگرد مهربان که ستونهای سینهام
یارای حجم این همه تاوان نمیشود
میرحسین نوبختی
***
هوای کربلا
زین کن به هوای کربلا، مرکب را
بشکاف به تیغ، جادههای شب را
باید برسی میان این منتظران
تسکین بدهی داغ دل زینب را
سارا سادات باختر
***
ناحیه غزل
دلم قرار ندارد که کم کنم گلهها را
پر از صفای تو دیدم تمام هرولهها را
هزار سال حضوری، به قدر هجری نوری
نشد رصد بکنم این حدود فاصلهها را
ورق ورق شده تقویم و جمعه جمعه گذشته
خوراندهاند به تقویم عمر، باطلهها را
چرا تحمل دوری شده ست این همه آسان؟
و کیست تا ببرد سر تمام حوصلهها را؟
هماره بگذرد از کربلا مسیر دقایق
گرفته دام بلایت تمامی تلهها را
فدای شال سیاهت! فدای ناحیههایت!
چگونه روضه بخوانم دوباره حرملهها را؟
دوباره روضه میدان، دوباره داغ اسیران
کدام جمعه به پایان بری تو غائلهها را
مرید تاب و تبت شد، شهید خال لبت شد
شنیده هر که به گوشش، رحیل قافلهها را
مسیر عشق ندارد «قرار»، جز به «رسیدن»
بگو که ساده نگویند بر بلا، بلهها را...
رحیمه مهربان آق کارمی
***
شبهای زمستانی
همصحبت شبهای زمستانی دلهاست
چشمان سیاه تو که مثل شب یلداست
باید به خداوند تو تبریک بگویم
اوج هنرش در رخ زیبای تو پیداست
تنها نه دل من که دل ایل و تبارم
سرگشته و آشفته آن زلف چلیپاست
ای کاش بدانند همه مردم عالم
بعد از تو خزان چلهنشین دل دنیاست
پایان غزل بوسهای از دست تو گیرم
دیوان غزلهای خداوند هم اینجاست
یک بیت دگر نیز نوشتم که بگویم
یک مرد، هزار و صد و اندی ست که تنهاست...
کاظم زهدی