نگاهی به فیلم سینمایی «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران»
حکایت یک دورهمیِ از دست رفته!
محمد قمی
دیر شده دیگه برای شما آقای کارگردان! دیر شده! فتأمل جیدا!
فیلم جدید بهروز افخمی «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» را میتوان یک عبور نه چندان غافلگیرانه از مرز سینمای اصیل و سکنی گزیدن در ورای علقههای سینماورزانه دانست که با تمهیدی عاطفی، لاپوشانی شده است.فیلمی که به نحوی زمخت و لخت در گیرودار ادای دین به یک زندگی به ظاهر از دست رفته باقی میماند.
فیلم نه فیلمنامه محکمی دارد و نه انسجام درستی. شخصیتهای باسمهای و رها در قاب بی هویت دوربین افخمی، تنها ادای چیزی را درمی آورند بی آنکه ورزداده شده باشند و البته به تماشاگر حقنه میشوند.نوع جعل زندگی و ستایش دیرهنگام از همه آن چیزهایی که گویی یک زمانی فیلمساز اعتقاد چندانی به آنها نداشته و حالا در پیرانه سری بدانها دست یافته و فهمش کرده.و این موقعیت بیش از آنکه بشاشیت و فرهمندی و فرحت داشته باشد، رقت انگیز و ترحم آمیز است.
دام درام برای این شخصیتهای جعلی و مقوایی، بی فایده است ، نه گرهی میافکند و نه گرهی میگشاید.نه قصهای در کار است و نه نقطه عطفی؛ نه بارقهای از هویتی و نه حرکت بر مدار درستی.همه چیز به یک تابلوی شتابزده و نیمهکاره میماند که با کلی رنگ و لعاب، تزیین شده است.به همین دلیل هم هست که نه با مخاطب خاص سینما درگیر میشود و نه برای عموم مردم چیزی به ارمغان میآورد.
و این همه شاید علاوه بر کارگردانی کژ و معوج، به موضوع اقتباس هم مرتبط باشد که هست.ظاهرا فیلمساز بیش و پیش از آنکه متوجه کارکردهای اقتباس و نیازها و لوازم و امکانات بایسته و شایستهای باشد که باید در متن مورد اقتباس و فضای سینمایی اثر موجود باشد، امید واهی و اتکا و اطمینان نادرستی به یک داستان کرده است.داستانی که خود از مولفههای درام، چندان غنی نیست و در بستر فضاسازیهای ذهنی و نه به منصه ظهور رسیده نویسندهاش دور میرند.
«آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» یک تصویرگری ناتمام و الکن سینمایی است از اثری ادبی که نه در ماهیت و نه در اجرا، نتوانسته حق مطلب را ادا کند.آن هم با این همه ارجاع و استعاره فرامتنی و توجه و تنبه دادن دهان پرکن و سخت به مباحث جدی هستی شناختی و فلسفی و موضوعات بغرنج انسان امروز؛ از غم غربت و سوز هجر و حسادت مدرن و کنایههای ارتجاعی به سنت گرفته تا همجنسگرایی در غرب و... .
خلاصه اینکه در یک محدوده ادبی- سینمایی شتابزده و ورزنیامده، با یک مانیفست و ارجاع حجیم و کلی حرف در گلومانده کارگردان در باب زندگی در انواع و اقسام موقعیتهای متعالی و نازلش روبه روییم: از عشق و هویت و فهم مشترک گرفته تا طعم کباب در ویلای خانوادگی!
البته به همه اینها باید اضافه کرد بازیهای به کلی بد و ملال آور اکثر نقشهای فیلم، خصوصا امیرعلی دانایی و مرجان شیرمحمدی که به طرز رقت آوری توی ذوق میزنند و خارج.به نظر میرسد ما در «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» بیش و پیش از آنکه با سینما و داستان و درام و فضا و لذت از دنیای بدیع ونوآورانه یک فیلمساز مولف روبه رو باشیم با محاکات ابتر مانده و پیرهنگام یک موجود زمینی روبه روییم که جابجا شده و سینما را با اصل زندگی و احیانا سالها پیش زندگی را با اصل سینما اشتباه گرفته!
حکایت «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» با این همه ضعف ساختاری و عیب و ایراد فیلمنامهای و بازیهای بد و کشداری و زمختی و الکن بودنش، حکایت یک میوه نارس است که نه میتوان خورد و نه میتوان دید.