جایگاه عقل عملی در مباحث اخلاقی (خوان حکمت)
خداي سبحان فرمود: ما هر چه را آفريديم، زيبا آفريديم. هم فرمود: اَللّهُ خالِقُ كُلِّ شِيء(1)، هم فرمود: اَحسَنَ كُلِّ شِيءٍ خَلَقَه (2). ما ميخواهيم بفهميم نظام اخلاقي را خداي سبحان چگونه به نحو اَحسن به ما داده است. براي اينكه هر کدام ما متخلّق بشويم و در نتيجه جامعه ما متخلّق بشود؛ به چهار اصل نيازمنديم. اين اصول چهارگانه را خداي سبحان به اَحسن وجه به ما داد، به اين شرط كه ما اينها را غبارآلود نكنيم، زنگزده نكنيم، نيرنگ نكنيم و مانند آن.
(شناخت قانون)، اوّلين اصل در اخلاق
اوّل كرسي قانونشناسي است كه چه بد است، چه خوب است. صاحبان اين كرسي را خداي سبحان در درون ما ايجاد كرد. برخي از شئون نفس ما، اينها با الهام الهي كرسي فُجور و تقواشناسي دارند؛ چه بد است، چه خوب است؛ چه قبيح است، چه حَسن است؛ چه خير است، چه شرّ است؛ چه حق است، چه باطل است؛ چه صدق است، چه كذب است؛ اينها در درون ما هست: فَاَلهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقواها(3)؛ قانونشناسي، نه قانونگذاري. قانونگذاري وقف ذات أقدس إله است و لا غير؛ هيچ كسي در جهان حقّ قانونگذاري ندارد، ولي قانونشناسي براي بشر هست. قانونگذار بايد والي باشد؛ كسي كه موضوع را خلق كرده، لوازم ذاتياش را خلق ميكند، محمول را خلق كرده، لوازم ذاتياش را خلق ميكند، ربط موضوع و محمول را خلق ميكند؛ اين كار خداست.
عقل ما به نحو سالبه كلّيه هيچ سهمي در قانونگذاري ندارد، فقط قانونشناس خوبي است كه چه بد است، چه خوب است. عقل، عالم به قانون است، نه والي است؛ ولايتدار نيست كه چنين بكند و چنين نكند! زيرا نه اشياء را آفريد، نه لوازم آنها را. مثل چراغ؛ چراغ كاري انجام نميدهد، فقط روشن ميكند. كجا راه است، كجا چاه است؛ اين كار صراط آفرين است، نه كار سراج! سراج كارش اين است كه بفهمد كجا چاه است، كجا راه.
شناخت داور و مجري قانون، اصل دوّم و سوّم در اخلاق
بعد از قانونشناسي برخي از شئون عهدهدار اجراي قانونند؛ يا شهوت و غضب است يا عقل عملي است؛ اينها بايد اين قوانين الهي را اجراء بكنند. كرسي سوّم و بخش سوّم آن است كه ببيند اين كسي كه مجري قانون است، مطابق با قانونشناسيِ آن قانونشناس اجراء كرده يا تخلّف كرده؛ اين همان دستگاه قضاء است. يك شأن است كه قانونشناس است، يك. برخي از شئون نفساند كه مجري قانونند، دو. برخي از شئون نفساند كه داورند، اجراي اين قانون را با خود آن قانون شناخته شده تطبيق ميكنند، تا معلوم بشود اين درست عمل كرد يا درست عمل نكرد، سه.
ثواب و جزا، چهارمين اصل در اخلاق
اگر درست عمل كرد، بايد پاداش بدهند؛ برخي از شئون نفساند كه پاداش ميدهند و اگر درست اجراء نكردند، بايد كيفر ببينند، مجازات ببينند؛ برخي از شئون نفسند كه مجازات دستشان است، تازيانه دستشان است؛ اين چهار. يك كشور وقتي سالم است كه اين عناصر چهارگانه را داشته باشد. تمدّن هم در همين است، تفكيك قوا هم در همين است. ذات أقدس إله در درون ما اين كارها را كرده. به ما شأني از شئون نفس عطا كرده كه فجور و تقوا را به خوبي تشخيص ميدهد. بيراهه رفتن را بر كودك تحميل ميكنند وگرنه هيچ كودكي دروغ نميگويد؛ هيچ كودكي خلاف نمي كند، مگر اينكه بعد تحميلش بكنند. كنار اين قانونشناسي شئون فراواني است كه عهدهدار اجراي اين قوانينند. يك نفس لوّامهاي به ما عطا كرده كه اين نفس لوّامه ملامت ميكند، اين ملامت كردن فرع بر داوري است. اگر مشاهده كرد، ديد آن نيرویي كه مجري است برابر با قانون شناختهشده عمل نكرد، او را سرزنش ميكند؛ و اگر برابر با آن قانون شناختهشده عمل كرد، او را تشويق ميكند. اينكه ميبينيد بعضيها خجالت ميكشند، پيش خود شرمندهاند و گريه ميكنند، محصول همان قانون چهارم و نيروي چهارم دروني است. بعضيها هم خيلي خوشحالند، ولو نخندند، امّا راضِيَهً مَرضِيّه؛ براي همان است كه به دستور خدا عمل كردند. اين خوشحالي دروني پاداش درست عمل كردن است، آن شرمندگي دروني كيفر درست عمل نكردن است؛ همه اينها را خدا به ما داد، اين ميشود نظام اَحسن. اگر ما دست به اين شئون چهارگانه و اركان چهارگانه و كرسيهاي چهارگانه نزنيم، ميشويم يك انسان متخلّق. امّا اگر بيائيم، اينها را كم و زياد كنيم، نيرنگي بكنيم؛ حق را باطل كنيم، باطل را حق كنيم: يُخادِعُونَ اَنفُسَهُم(4)، اين تعبير نوراني قرآن كريم است كه خدعه كنيم، نيرنگ كنيم، در درون خود، خود را فريب بدهيم؛ آنگاه گاهي حق را باطل، باطل را حق و مانند آن ميكنيم. فن اخلاق براي آن است كه انسان اين چهار كرسي را شناسایي بكند و حقّ هر كدام از اين كرسيهاي چهارگانه را ادا بكند.
تبيين جايگاه عقل عملي در مباحث اخلاقي
مطلب بعدي آن است كه ميگویيم و ميگويند (دل) اينچنين است و (عقل) آنچنان. در تعبيرات ادب فارسي كلمه دل و صاحبدل كم نيست؛ صاحبدلي به مدرسه آمد، صاحبدلي چنين گفت، صاحبدلي چنين ديد؛ از او به (صاحبدل) ياد ميكنند. در قرآن كريم فرمود: لِمَنْ كانَ لَهُ قَلبْ اُو اَلقَي السَّمعَ وَ هُوَ شَهيد(5)، كسي كه داراي دل است؛ در تعبيرات فارسي ميگویيم: صاحبدل؛ اين دل چي است؟ اين دل كدام است؟ آیا اين دل همان عقل است كه مطالب را درك ميكند؟ نه، چون درك با مفاهيم كار دارد و اين بزرگان كه ميگويند: قلب، منظور چيزي است كه مشاهده كند، كشف كند؛ يعني علم حضوري. آنچه را كه عقل متصدّي اوست، علم حصولي است؛ تصوّر است و تصديق و اينگونه از قضايا. با مفهوم مشكل حل نميشود؛ اين مفهوم يك حجابي است بين ما و خارج. اين دل چيست؟ آیا اين همان عقل نظري است كه مطالب را ميفهمد؟ اينكه كارش علم حصولي است و مفهوميابي.
تبيين جايگاه «عقل نظري» در مباحث اخلاقي
آیا ما غير از عقل عملي و عقل نظري يك چيز ديگري داريم به نام دل و قلب؟ نه، يك چنين چيزي نيست. منظور از اين قلب همان «عقل عملي» است. اين عقل عملي همان است كه در تعبيرات ديني ما به اين صورت وصف شده است كه مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحمنْ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الجِنان(6). اخلاق را عقل عملي رهبري ميكند. ما با «عقل نظري» اشيایي را ميفهميم، يعني حوزه و دانشگاه كارشان با عقل نظري پيش ميرود. هر چه را انسان ميفهمد؛ يا بديهي است، يا نظري منتهي به بديهي و مطالب را درك ميكند. اينها راه انديشه است، راه جزم است، نيمي از سعادت و كمال است؛ بخش مهم سعادت و كمال در انگيزه است، نه در انديشه؛ در عزم است، نه در جزم! آنجا كه جاي عزم و اراده و نيّت و اخلاص است، آنجا جاي سعادت است. اين را عقل عملي به عهده دارد، نه عقل نظري! اين عقلي كه عُبِدَ بِهِ الرَّحمنْ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الجِنان، اين رهبري عزم و اراده و نيّت و اخلاص را دارد. اگر كسي مخلِص ميشود، به بركت همين عقل عملي است؛ و اگر رشد ميكند، به حدّ مخلَصين ميرسد، به بركت همين عقل عملي است؛ و اگر شيطان در حرم اَمن مخلَصين اصلاً راه ندارد، به بركت همين عقل عملي است.
اين عقل عملي كارش عزم است، بعد سر از عرفان در ميآورد؛ يعني كار از شهود. آن عقل نظري صدها سال هم درس بخواند در حوزه و دانشگاه، كارش مفهوميابي است.اگر كسي اهل عقل عملي بود، اوّل عمل ميكند؛ همين عقل عملي با عزم، يعني با عمل كار دارد، نه با انديشه، با انگيزه كار دارد. چون موجودي است مجرد؛ كمكم ميشود شاهد. اين است كه در كتابهاي فلسفي ميگويند: تَجلِيَهٌ تَخلِيَهٌ تَحلِيه ثُمَّ فَنَا مَراتِبُ مُرتَقِيِّه، همه اينها را در مرتبه عقل عملي ميگويند. فنا مال عقل عملي است، بقاي بعد الفناء مال عقل عملي است، شهود مال عقل عملي است؛ اين همان است كه در ادبيات فارسي ميگويند: (دل) و اگر كسي به اين مقام رسيد، ميشود (صاحبدل)؛ و در بحثهاي عربي ميگويند: لِمَنْ كانَ لَهُ قَلبْ. اين ميشود «قلب»، آن ميشود «عقل». قلب با مصداق كار دارد، عقل با مفهوم كار دارد. مصداق چون عين خارجي است، قابل زوال نيست. مفهوم چون قابل تطبيق است، يك سلسله امور ذهني است، رخت بربستني است! اخلاق با اين قسمت كار دارد. البتّه بحثهاي عقل نظري و انديشه زمينه است براي اين كار.
بيانات حضرت آيتالله جوادي آملي (مدظلّه) در جلسه درس اخلاق در ديدار با جمعی از طلاب، فضلاء، دانشجويان و اقشار مختلف مردم ـ قم؛ 11/ 9/1389
------------------------------------------------
(1) زمر/ 62- (2) سجده/ 7- (3) شمس/ 8- (4) بقره/ 9 ـ با تلخيص- (5) ق/ 37- (6) الكافي/ 1 / 11
خوان حکمت روزهای یکشنبه منتشر میشود.