طنزسوم
میروم روزی من از تهران اما در خیال
سوی روستا یا که شهرستان اما در خیال
گرچه هستم بچهی این شهر در ظاهر قشنگ
می گریزم مثل جن از آن اما در خیال
گشته ام خسته دگراز زندگی در این مکان
می فشانم اشک چون باران اما در خیال
ازکدامین غصه های آن بگویم باشما
زندگی در آن بود زندان اما در خیال
میروم آری بسوزد قلبتان همشهریان
در مکانی بهتراز رضوان اما در خیال
می کنم یک دامداری را بنا در آن دیار
میدهم خود را سروسامان اما در خیال
می خرم صدماده گاو و پانصد میش جوان
تا کنم من کاسبی آسان اما در خیال
می کنم تولید شیر و خامه و سرشیر و ماست
تا شود صادر به هر استان اما در خیال
از برای کسب سود بیشتر در ظرف شیر
آب قاطی می کنم پنهان اما در خیال
درجوارش می خرم ده باغ انگور وانار
هم سه باغ پسته خندان اما در خیال
می کنم در قسمتی زان باغ، ویلایی بنا
می دهم لم گوشه ایوان اما در خیال
مشت ومالم می دهند مستخدمینم هر زمان
با شعار چاکرم قربان اما در خیال
در حسابی با سرانگشتان خود بینم که من
گشته ام میلیاردر دوران اما در خیال
گفت با من عاقلی با این همه سرمایه ات
میروی بهر چه از تهران اما در خیال
بهترین چاره بود با صرف قدری مرگ موش
ره سپاری سوی قبرستان اما در خیال!
ح. واو. نون