روایتی از اربعینهای انقلاب اسلامی -13
حکایت آن روزهای قم (پاورقی)
محسن حسینی نهوجی
Research@kayhan.ir
طلاب پیرو امام خمینی که فلسفه وجودی خود را حضور در صحنههای نبرد نهضت اسلامی میدانستند، تمامی شبهای جمعه این دوران پس از نماز مغرب و عشاء در مسجد اعظم وحرم حضرت معصومه(س) به سردادن شعار حمایت از امام و تنفر از شاه میپرداختند و قبل از سر رسیدن دژخیمان ساواک محل را ترک میکردند. البته گاهی هم به چنگ مامورین میافتادند. اغلب آنان حداقل یک بار دستگیر شده، تحقیر و تمسخر متکبرانه دژخیمان را تجربه کرده بودند. پروندهسازی و اخذ تعهد مبنی بر عدم انجام اعمال خرابکارانه، حربهای بود تا آنان را از حضور در صحنههای انقلاب اسلامی بازدارند. اما پیروان خمینی پذیرای هزینههای بیشتری بودند و خود را برای روزهای سخت و لحظات سرنوشتساز موعود، آماده کرده بودند. علاوه بر مطالعات و ارتقای درک مبانی نظری اسلام و اندیشه سیاسی حضرت امام، پیاده روی و کوهپیماییهای شبانه و ورزشهای رزمی از برنامههای اصلی آنان بود. شبهای جمعه دشت و ارتفاعات قم تا کوه خضر و از آنجا تا جمکران و قم به ندرت از شنیدن صدای گامهای مصمم طلاب انقلابی محروم بود. گروههای مبارز خودجوش براساس مشی امام یکی پس از دیگری پا به عرصه میگذاشتند و به نحوی بازتاب موجودیت آنان در قم قابل احساس بود.سلمان صفوی که آن روزها به زندگی مخفی و مبارزه قهرآمیز روی آورده بود برای جذب متفکران و متخصصان فلسفه و ایدئولوژی اسلامی به قم مراجعه میکرد و من به علت سن کم و در عین حال آشنایی با شیوههای مخفیکاری، واسطه ارتباط او و آقای اربابی خراسانی و رضوانی بودم. محمد بروجردی نیز برای مشاورههای عملیاتی و جذب متخصصان علوم نظامی به قم میآمد که واسطه ارتباطی آن و شهید والامقام آقای سیدیحیی صفوی من بودم و متصل شدن اینان را که یکی بر مزار آیتالله بروجردی و دیگری در نانوایی سنگکی مقابل پل آهنچی، حضور مییافتند، برعهده داشتم.
قم و طلاب پیرو امام درچنین شرایطی قرار داشتند که شامگاه روز شنبه 17 دیماه 56 به محض اینکه سلام نماز عشاء در مسجداعظم قم داده شد مقابل در سمت حرم حضرت معصومه(س) حدود سی، چهل نفر از طلاب خشمگین با سروصدای تحرکشان، توجه نمازگزاران را به خود جلب کرده بودند. پس از فرستادن صلوات بلند در حالی که همزمان وهماهنگ پای بر زمین میکوفتند، شعار درود بر خمینی، خمینی خمینی خدا نگهدار تو، بمیرد بمیرد، دشمن خونخوار تو، سر دادند. این شعار قدمتی دیرین داشت و با اینکه ده سال بود به فراموشی سپرده شده بود، از دو سال پیش به مناسبتهایی درحرم حضرت معصومه(س) و مسجد اعظم، طنین آن صحنها و اطراف را فرامیگرفت و پس از مدتی به سکوت میگرایید، اما از اوائل آبانماه 1356 پس از شهادت فرزند امام خمینی متناوبا با خروش بیشتری سر داده میشد. شبهای جمعه این حرکت اوج می گرفت و با هجوم ماموران و بستن درها برخی از شعاردهندگان به چنگ دژخیمان میافتادند. اما امشب آنها حالتی عجیب داشتند. با عصبانیت پای بر زمین میکوبیدند و صفحات روزنامه اطلاعات را پس از چرخاندن بر بالای سر پاره کرده، بر تکههای آن پای میکوفتند و با حالتی محزون فریاد میکشیدند مسلمین اسلامتان از دست رفت. مراجع، مراجع، اسلامتان از دست رفت. در این وضعیت ناگهان فریادی خشمگین همه گوشها را متوجه خود کرد: با چنین اهانتهایی به مرجع و قائد داغدار زندگی ونفس کشیدن برای ما مفهومی ندارد چه برسد به درس و مباحثه و حوزه. حوزهای را که بلندمرتبهترین استوانه علمی و مرجع تقلیدش این چنین مورد اهانت قرار گیرد و دم برنیارد بر سر ما آوار گردد بهتر است. چنین حوزهای بود و نبودش به حال اسلام تفاوتی ندارد. از فردا درس و تدریس تعطیل است. از فردا هر جا تدریس و تحصیل برقرار باشد، آن مدرسه را همچون مسجد ضرار ویران خواهیم کرد! طلبه وارستهای، متواضعانه گفت فردا در منزل مراجع عظام عزاداری میکنیم تا تکلیف مشخص شود. شعاردهندگان افراد ثابت چنین تجمعاتی بودند و برایمان تازگی نداشت. رجزخوان خشمگینی که هشدار تخریب هر مدرس دایر را فریاد میکشید به راحتی شناختم. با اینکه با قدکوتاهش در بین جمع مخفی میشد و فریاد میکشید، اما زبانش که هنگام ادای حرف ر، کمی لکنت داشت، او را نزد دوستانش لو میداد. غلام، همیشه تندروی میکرد و بر سر اصولی که بین خود داشتیم نمیماند و از خط حد تعیین شده عبور میکرد. با اینکه مشخص شده بود هنگام دستکاری در شبکه برق نمایشگاه کتاب دارالتبلیغ تاریکی چه اقداماتی باید صورت پذیرد و چه کتابهایی مصادره شود، او زیادهروی کرده تخریب و مصادره کتابش گسترده بود. زمانی که از استاد بزرگوار آیهالله محمدی گیلانی تقاضا شد به لحاظ استفاده غالب مردم از آب آشامیدنی لولهکشی، قسمتهای باقیمانده آن مبحث، آب چاه را حذف و تدریس بابالحجج، بابالجهاد و یا بابی دیگر را آغاز فرمایند، معظمله با این استدلال که نیمهکاره رها کردن هر کاری غلط است و از باب احترام به فقه و شارح، باقیمانده موضوع را به صورت تلخیص و فشرده در چند جلسه به اتمام میرسانیم، از مختومه کردن آن باب خودداری فرمودند. ولی غلام برای مجبور کردن استاد به پذیرش درخواست مطروحه، در جلسه بعد، کفشهای استاد را مخفی نمود و استاد نیز برای همیشه از تداوم تدریس در آن کلاس خودداری کرد. این تندرویهای احساسی متأسفانه غلام را از همراهی با دوستانش بازداشت و عاقبت راه بدفرجامی را در پیش گرفت.
منابع در دفتر روزنامه موجود است