مرور خاطرات مبارزان انقلاب از روزهای سخت و سرد زندانهای طاغوت (بخش دوم) (گزارش روز)
از پوشش گدایی در زعفرانیه تا شکنجههای وحشتناک ساواک
وارد سیوپنجمین فجر انقلاب اسلامی ایران شدهایم، فجری که با تحمل مرارتها و سختیهای فراوانی از سوی مبارزان و مجاهدان واقعی انقلاب اسلامی به دست آمده است.
وارد سیوپنجمین فجر انقلاب اسلامی ایران شدهایم، فجری که با تحمل مرارتها و سختیهای فراوانی از سوی مبارزان و مجاهدان واقعی انقلاب اسلامی به دست آمده است. درک فضای شکنجه، خفقان و سانسور در رژیم طاغوت برای نسل چهارم انقلاب خیلی راحت نیست مگر آنکه خاطرات تلخ و فراموش ناشدنی آن شبها و روزهای مخوف از زبان بازماندگان سلولهای انفرادی و بازجوییهای کمیته مشترک ضدخرابکاری (ساواک) بازگو شود و بارها و بارها صفحات سرخ تاریخ تورق خورد تا جوانان آگاه باشند که این انقلاب اسلامی به راحتی به دست نیامده است.
پیروزی انقلاب اسلامی سختیها، مرارتها و شکنجههای زیادی را به دنبال داشته است و مبارزان آن اعم از زن و مرد و پیر و جوان شبها و روزهای سختی را برای رسیدن به پیروزی پشت سر نهادهاند.
مبارزه علیه طاغوت در شرایط خفقان
نسل امروزی که فقط خاطرات آن روزهای سرد و سخت را میشنود یا میخواند شاید به دشواری بتواند آن همه مشقتهایی که برای به ثمرنشستن انقلاب کشیده شده را درک کند. ولی دراین میان رسالت عظیمی برای بیان واقعیتهای آن روزها بر دوش رسانههای مکتوب و دیداری و شنیداری است و علاوه برآن رسالتی بزرگ تر بر دوش جوانان برای پاسداشت آن همه ارزشها که به سختی به دست آمده است، میباشد.
خانم مرضیه حدیدچی (دباغ)؛ از زنان مبارز و از چهرههای شناخته شده انقلاب است. وی درسال 1318 در همدان متولد شد و در خانوادهای مذهبی و فرهنگی رشد و نمو یافت و درسال 1333 با محمد حسن دباغ که الان 90 سال سن دارد ازدواج کرد. ازدواجی که سرآغاز تحولات زندگی وی بود. فعالیتهای سیاسی خود را از سال 1346 آغاز کرده است. او پا به میدان مبارزه گذاشت و همزمان به ادامه تحصیلات علوم دینی پرداخت. مبارزاتش زمانی اوج گرفت که مادر هشت فرزند بود.
هر زمان که با مسئول دفتر ایشان برای انجام مصاحبه تماس گرفتم و وقت خواستم بدون نامهنگاریهای مرسوم امروزی در اولین زمان ممکن خدمت خانم دباغ میرسیدیم و این بار هم کمافیالسابق بدون معطلی و بارویی گشاده وقت مصاحبه دادند.
وی از شاگردان شهید آیتالله سعیدی است و پس از شهادت ایشان درسال 1349 به مبارزه و تبلیغ خود علیه رژیم شاه شدت بخشید . درسال 1352 توسط ساواک دستگیر شد و در کمیته مشترک به همراه دخترش رضوانه شدیدترین شکنجهها را تحمل کرد و بعد به سختی بیمار شد و زمانی که امیدی به زنده ماندنش نبود، درسال 1354 از زندان آزاد شد. خانم دباغ با اشاره به اینکه سختی و مشکلاتی که در زمان طاغوت بوده و الان قابل وصف نیست و حتی برای جوانان نمیتوان مطرح کرد چون از نظر آنها غیرقابل قبول است. به بیان شرایط دشوار آن زمان میپردازد و میگوید:«در شرایطی ما مبارزه کردیم که زنان در خانه از شوهران خود واهمه داشتند و یا شوهران از زنان خود هراس داشتند که مبادا یکی از آنها ساواکی باشد و اسرار زندگی را از خانه بیرون ببرند. در آن دوران هیچ اعتمادی بین رفت و آمدها، نشست و برخاستها و حتی اقوام نزدیک نبود. چون آن زمان ساواک به شکل وحشتناکی هراس در درون خانهها ایجاد کرده بود و مشکلاتی را به وجود میآورد که با شنودهایی که در نقاط مختلف در خانه، مساجد و جلسات کارگذاشته بودند، تمام رفتار و حرکات مردم را زیرنظر داشتند و پسر از مادر و مادر از پسر خود میترسید و این نشان دهنده جو خفقانی بود که در آن زمان بین خانوادهها حاکم بود.»
خانم دباغ در ادامه میگوید:«وحشیانهترین مسئلهای که این مسائل را به وجود آورده بود ساواکیها بودند که در انگیس و اسرائیل و طبق گفته خودشان در برخی از کشورها آموزش دیده و بدترین شکنجهها را روی ما انجام میدادند. از ناخن کشیدن و شلاق زدن بگیر تا زندانی را در سرما و گرما آزار دادن و به تخت بستن و آب جوش تنقیه کردن.»
مسائلی در زندان اتفاق میافتاد که هرکس از زندان بیرون میرفت جرأت نداشت پیش زن و بچه و مادر و همسر خود آنها را بیان کند.
خانم دباغ به یکی از شکنجههایی که در مقابل چشمانش انجام داده بودند اشاره میکند و میگوید: «جوانک قمی که 14-13 سال بیشتر نداشت و ماهیچه پایش تیر خورده بود را جلوی من آوردند تا شکنجه روحی شوم و هرآنچه آنها دوست دارند بگویم، آن جوان ناله میکرد و ضجه میزد، دوبار با دیدن این صحنه از هوش رفتم و با صدای ناله پسر به هوش آمدم که داد میزد سوختم! سوختم! حضرت معصومه(س) به فریادم برس. ابتدا فکر کردم پایش را سوزاندهاند، دقت کردم دیدم بیوجدانهای حیوان صفت آبجوش به این نوجوان تنقیه میکردند و رودههای او میسوخت که این طور فریاد میزد و از حضرت معصومه(س) کمک میطلبید. در آن موقعیت هیچ نفهمیدم و مرا بیهوش از اتاق بازجویی بیرون بردند.»
دباغ در ادامه به شکنجههای دیگر ساواکیها از جمله پرس کردن بیضهها، سیلی زدن و فک و دهان کج کردن مبارزان اشاره میکند و میگوید: «25 ساله بودم که در مبازرات چریکی و مسلحانه مرا دستگیر کردند و هر نوع آزار و شکنجهای که تصور کنید بر سرم آوردند.»
به او میگویم چطور شد رضوانه دخترتان را دستگیر کردند؟ میگوید: «رضوانه شعری از رادیو صدای عراق نوشته بود که وقتی ساواک به منزل ما ریخت این دست نوشته را پیدا کرد و متوجه شد خط رضوانه است. او 4 ماه در زندان بود و مورد بازجویی و شکنجههای سخت قرار گرفت و دوماه او را در زندان قصر نزد زنهای کثیف بردند و بعداز آن او را آزاد کردند».
از خانم دباغ میپرسم چند سال برای شما زندانی بریدند، میگوید: «ابتدا 15 سال زندانی بریدند و چون مشکل عفونت و سرطان مطرح شد پس از چندسال مرا آزاد کردند و بعد که موضوع جراحی پیش آمد از بیمارستان به انگلستان رفتم و در آنجا مبارزه شکل دیگری به خود گرفت.»
اینجا تهران است، صدای جمهوری اسلامی ایران
وقتی خانم دباغ از شکنجهها و خاطرات تلخ آن دوران سخن میگفت و اشک میریخت خیلی منقلب شدم و طاقت نداشتم. نمیخواستم بیشتر از این با یادآوری آن دوران اذیتشان کنم.
اما وی در ادامه میگوید:«پس از آزادی از زندان با کمک شهید محمد منتظری از کشور خارج و فعالیتهای مبارزاتی خود را در سوریه و لبنان تحت نظر شهید چمران ادامه دادم. در پایگاههای نظامی واقع در مرز لبنان و سوریه آموزشهای رزمی و چریکی را طی کرده و در بسیاری از فعالیتهای مبارزان درخارج از کشور شرکت فعال داشتم.»
خانم دباغ میگوید: «وقتی خبر رفتن حضرت امام به فرانسه رسید، حاج مهدی عراقی در فرانسه خدمت حضرت امام رسید و اطلاعاتی از من داد. قرار شده بود پلیس زن در خانه حضرت امام بگذارند که البته اول مخالفت شده بود ولی در نهایت با موافقت کارهای خصوصی حضرت امام در فرانسه با بنده بود.»
وی از خاطرات روزهای 12بهمن و بازگشت حضرت امام به ایران میگوید و میافزاید: «حضرت امام در حیاط خانه نوفل لوشاتو مهیای آمدن به ایران بود و خبرنگاران زیادی در خانه جمع شده بودند تا با امام صحبت کنند و چون ایشان فهمیده بودند فرودگاهها بسته است فرمودند اگر شده فرودگاه به فرودگاه برویم به ایران میرویم چون برای همیشه نمیتوانند فرودگاه را ببندند. در همان هنگام بود که از پشت دیدم خبرنگاری با دوربین از روی دیوار پایین پرید و به طرف حضرت امام آمد. با او برخورد کرده و جلویش را گرفتم، دوربینش شکست و او را دستگیر کردند. من بیهوش شده در بیمارستان بستری شدم. هفته بعد حاج احمدآقا به بیمارستان آمد و گفت حضرت امام فردا (12 بهمن) پرواز دارند و فرمودند هیچ خانمی به جز شما نباید در پرواز ایشان باشد چون امکان دزدیده شدن یا درگیری وجود دارد و امام نمیخواهند هیچ خانمی خدایی ناکرده آسیبی ببیند. ولی قضیه شما فرق میکند و این برای من باعث افتخاری بزرگ بود که حضرت امام در مورد من این طور فکر میکردند. ولی متاسفانه پزشک معالج اجازه پرواز به من نداد و از این فیض بزرگ محروم شدم. اما فعالیتهای دیگری در فرانسه و در خانهای دیگر برعهده داشتیم و آن گوش کردن رادیوهای دیگر از جمله رادیو مونت کارلو بود که اخبار آن را باید به تهران گزارش میدادم. البته انتظار برای ما بسیار سختتر بود انتظاری که با دلشوره همراه بود و در نهایت وقتی صدای گوینده رادیو که گفت اینجا تهران است صدای جمهوری اسلامی غریو شادی سر دادیم و در پوست خود نمیگنجیدیم.»
گدایی در خیابان زعفرانیه
در ادامه به خانم دباغ گفتم در خاطرات شما خواندم زمانی نقش یک گدا را در خیابان زعفرانیه بازی کردید، دلیل آن چه بود؟ دفتر خاطراتش را دوباره این طور برایم ورق زد: «زمانی بود که برای انجام ماموریتی باید رفت و آمدها را زیرنظر میگرفتم و لذا لازم بود در خیابان زعفرانیه مقابل کاخ سعدآباد کنار جوی آبی که کمتر کسی هم رفت و آمد میکرد بنشینم. یک بقچه نون و پنیر داشتم و مثلا گدایی میکردم. یک هفته این کار را انجام دادم و مسئلهای که برایم پیش آمد این بود که لازم است جوانان امروز به آن توجه کنند و آن نماز خواندن در شرایط سخت بود.»
خانم دباغ با اشاره به اینکه الان برخی جوانان فکر میکنند نمازخواندن چقدر سخت است میگوید: «ما در شرایط بسیار دشوار واجبات دینی را فراموش نمیکردیم مثلا وقتی در حال ماموریت بودم نزدیک غروب از آب جویی که از کاخ سعدآباد بیرون میآمد وضو گرفتم و نمازم را در حال نشسته خواندم و در این مورد با شهید سعیدی صحبت کردم. ایشان گفت ان شاءالله خدا میبخشد ولی روزی میآید که این نمازی را که با این دلهره و نگرانی خواندهاید، کنار افرادی قرار میدهند که به خاطر یک شب عروسی یا مهمانی و هزاران بهانهجویی نماز نمیخوانند. بنابراین توصیه میکنم جوانان به هیچ قیمتی نماز را ترک نکنند.»
از خانم حدیدچی معروف به دباغ که نام خانوادگی همسرش میباشد و آن را به خاطر قدردانی از زحمات ایشان و دینی که برگردن خود دارد برای خودش انتخاب کرده، میخواهم پیامی برای نسل چهارم انقلاب داشته باشد، میگوید: «همیشه پس از نمازم از خداوند باریتعالی میخواهم نور نماز، حجاب، قرآن و شناخت انقلاب و حفظ دستاوردهای انقلاب را به حق پنج تن به قلب همه جوانان کشور بدمد.»
خانم دباغ این دعا را با اشک و از صمیم قلب برایمان بیان میکند و در ادامه میگوید: «این انقلاب به سادگی به دست نیامده است که به راحتی بخواهیم آن را از دست بدهیم. جوانان ما باید واقعیتهایی را بدانند تا قدردان باشند، جوان ما باید بداند قتل پسربچه 6ماهه توسط کوملهها که اسلحه کمری را در دهان او گذاشتند و بچه آن را به جای شیشه شیر مکیده و آنها در دهانش شلیک کردند، چقدر دردناک است یا آن دختر بچهای که در کانکس کتاب به همراه کتابها سوخته و پدر و مادرش مشغول خواندن نماز بودند و نتوانستند کاری برای نجات او انجام دهند چقدر دشوار است.»
مبارزه مسلحانه و غیرمسلحانه علیه رژیم طاغوت
«هر انسانی در اصل جهانبینی خود را با دیدگاههایی که دارد تنظیم میکند و بر آن اساس کارهایش را دنبال و زندگی را ترسیم میکند و برخی قبل از انقلاب و در طول تاریخ این چنین کردند و منتظر شدند و این چنین شد که دیدیم برخی به صورت گروهی یا برخی جداگانه به صورت مسلحانه یا غیرمسلحانه علیه ظلم و طاغوت مبارزه کردند و به لطف خداوند همه در محور حضرت امام قرار گرفتند ودر کنار ایشان با مجاهدتهای فراوان نهایتا انقلاب در برابر طاغوتی که هم کشور را دست بیگانگان داده بود و هم برای مردم ارزش قائل نبود، با وحدت و یکپارچگی به پیروزی رسید». متن بالا بخشی از مقدمه صحبتهای اسماعیل کوثری، نماینده مردم تهران و عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی است که در گفت و گو با گزارشگر کیهان در میان میگذارد. وی نظراتش را در مورد راهکارهای حفظ دستاوردهای انقلاب و وظیفه نسل سوم و چهارم انقلاب در برابر سختیها و شکنجههای مجاهدین و مبارزان انقلابی این طور بیان میکند: «ملت در آن دوران خفقان یکپارچه شدند و حول محور حضرت امام خمینی با درایت و فرمانبرداری از ایشان علیه رژیم پهلوی و طاغوت و آمریکا و اسرائیلی که محمدرضا شاه را حمایت میکرد، مبارزه کردند و با ورود حضرت امام در 12بهمن 57 همه چیز برای تشکیل دولت جمهوری اسلامی فراهم شد.»
این عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس میگوید: «اگر قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در دوران طاغوت جوان یا دانشجویی مختصر بود یا باید در کشور آمریکا و اروپا برای اربابان طاغوت و رضاشاه در آنجا خدمت میکرد چون در کشور خودمان پایگاهی نداشتند و کسی از آنها حمایت نمیکرد و تشویق و ترغیبی برای پیشرفت کشور در زمان طاغوت وجود نداشت و یک ملت مصرفکننده بودیم چون طاغوت میخواست، ولی به لطف خدا و با ورود حضرت امام ورق برگشت اما باز دشمنان بیرونی که منافع زیادی از این کشور برای خود قائل بودند نهایتا دست آنها قطع شد و 50 تا 80 هزار مستشار امریکایی که در ایران بودند پا به فرار گذاشتند و اداره امور کشور به دست ملت خودمان افتاد.»
کوثری میگوید: «دشمن به انحای مختلف کاری کرد که نظام را از بیخ و بن برکند ولی با ایستادگیهای مردم پشت سر رهبر تمام توطئههای آنها نقش بر آب شد و الان جوانان این مرز و بوم باید بدانند این کشور با همه زحماتی که پشت سر گذاشته توسط یک نسلی به رهبری حضرت امام به پیروزی رسید و کشور به صورت مستقل و با رهبری حضرت آیتالله خامنهای در اختیار ملت است.»
وی میگوید: «جوانان باید آگاهانه و بانشاط و با توکل به خدا و محور قراردادن اسلام ناب محمدی مسیر راه شهدا را که با همه سختیها توانستهاند از این تلاطمهای زیاد نجات دهند و امنیت حاکم شود را به درستی ادامه دهند تا یک کشوری الگو برای جهانیان با دیدگاه اسلام ناب محمدی به دنیا ارائه دهند.»