kayhan.ir

کد خبر: ۷۵۸۴۱
تاریخ انتشار : ۰۵ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۵۰
قرآن و خطوط قرمز در روابط با غیرمسلمانان

ممنوعیت رابطه با 3 دسته از بیگانگان(بخش دوم و پایانی)


 منصور پورخلیلی
در نخستین بخش از مقاله حاضر به برخی خطوط قرمز روابط با غیرمسلمانان براساس آیات قرآن و نیز انگیزه‌های رابطه با کافران اشاره شده است. اینک در بخش پایانی ادامه مطلب را پی می‌گیریم.
حالات رابطه مومنان با کافران
از طرف دیگر، رابطه با کافران حالاتی دارد که به برخی از مهمترین آنها در این بخش اشاره می‌شود:
1. تولی یک جانبه: به این معنا که مومن یا جامعه اسلامی، سرپرستی و ولایت کافر یا کافرانی را بر خود بپذیرد. براساس آموزه‌های وحیانی قرآن، چنین رابطه تولی، باطل و حرام است و خداوند بصراحت می‌فرماید: ولن یجعل الله للکافرین علی المومنین سبیلا؛ و خداوند هرگز بر زیان مومنان، برای کافران راه تسلطی قرار نداده است. (نساء، آیه 141) پس هیچ‌گونه ولایتی برای کفار علیه مسلمانان نیست. اگر خداوند هیچ ولایتی را برای هیچ کافری بر هیچ مومنی قرار نداده است، این بدان معناست که هیچ مسلمانی حق چنین کار ناروایی را ندارد و نمی‌تواند سلطه کافری را بپذیرد و یا تن به آن دهد. بنابراین مقابله با سلطه ولایی کافران واجب و فریضه است و مومنان  و جامعه اسلامی باید با چنین ولایت به مقابله و مبارزه برخیزند و زمینه و شرایط آن را از  میان بردارند؛
2. تولی دو جانبه: به این معنا که هر یک از مومن و کافر،  دیگری را ولی، ناصر یا محب خود بداند. این قسم نیز براساس آیه 144 سوره نساء  ممنوع و ناروا است؛ چون مصداق عنوان «من دون المومنین» است. زیرا جامعه ایمانی، ملتی واحد است و کسی که عضو این جامعه باشد، نباید همکیشان خود را رها کند و با دیگران رابطه داشته باشد؛ خواه این رابطه در سطح مودت، یا تولی یا اتخاذ ولی باشد، حرام و ممنوع است. بنابراین کسی که همکیشان خود را رها و با کافران پیوند ویژه برقرار کرده، معصیت کرده است و باید بداند از تهدید الهی در امان نبوده و مغضوب خداوند است. باید یادآور شد که خداوند در آیات قرآن مومنان را اولیاء  یکدیگر دانسته و رابطه تولی متقابل و دو جانبه را برای آنان اثبات کرده است. (توبه، آیه 71) پس به جای تولی دو جانبه میان مسلمان و کافر، باید این تولی دو جانبه میان مومنان برقرار شود نه میان مومنان و غیرمومنان.
نفی رابطه نصرت
چنانکه گذشت روابط میان جامعه اسلامی با بیگانگان نباید در قالب مودت، تولی یا اتخاذ ولی باشد. اما ممکن است کسی بگوید که آیا می‌توان در قالب یاری و نصرت این رابطه را پذیرفت یا براساس آموزه‌های قرآن آن را تجویز کرد؟
در پاسخ باید گفت: براساس آموزه‌های وحیانی قرآن، رابطه نصرت و کمک با کافران نیز ممنوع است و مومن و جامعه و دولت اسلامی نباید کاری کند که اعمال و فعالیت‌های ارتباطی‌اش به تأیید بیگانگان و تقویت آنان بینجامد. بنابراین هرگونه حرکت و فعالیتی که موجب نصرت دشمنان و تقویت آنان شود، حرام و ممنوع است.
ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا معاملات تجاری و بازرگانی و نقل و انتقال کالاها نیز به سبب تقویت دشمنان و بیگانگان و نصرت ایشان حرام و ممنوع است؟ در پاسخ باید گفت: اگر این تعاملات و معاملات موجب نصرت و تقویت دشمن و تضعیف مومنان و جامعه اسلامی باشد، حرام است، اما اگر چنین نباشد و نصرت دو جانبه از طریق معاملات و تبادل کالا تحقق یابد، مشکلی ندارد؛ زیرا این نصرت دو جانبه است، نه یک جانبه.
به سخن دیگر، هر گونه تعامل و معامله با دشمن در قالب روابط اقتصادی و غیراقتصادی که منجر به تقویت یک جانبه دشمن یا تأیید مکتب فکری و گفتمان آنان باشد، ممنوع و حرام است؛  اما  اگر این تعاملات و معاملات، مایه تأیید مکتب باطل کافران نیست و یا موجب گسترش ظلم آن نسبت به انسان دیگر نمی‌شود، چنین تعامل و معامله‌ای حرام نیست و حرجی در آن راه ندارد.
نفی رابطه ستمگری و ستم‌پذیری
چنانکه گفته شد، اسلام دین انزوا نیست تا جدا از جهان و مردمان جهان زندگی کند. همچنین اسلام نه دین سلطه‌پذیر است و نه سلطه‌گر. پس هم اصل انزوا را باطل می‌داند و هم سلطه‌گری را امضاء نمی‌کند و هم سلطه‌پذیری را ننگ می‌داند؛ زیرا معیار و شاخص روابط در اسلام، اصولی چون قسط و عدل است که میزان و درجه و سطح روابط را تنظیم می‌کند. بنابراین اگر رابطه براساس قسط و عدل تدوین و تنظیم شد، انسان نه از قدرت خود سوءاستفاده می‌کند و نه اجازه می‌دهد مقتدری از قدرت او بد استفاده کند.
در اسلام، رابطه با کافران در شرایطی دارای مجوز است؛ اما با سه گروه اصولا هیچ‌گونه رابطه جایز نیست. این سه گروه عبارتند از:
1. مستکبران: از نظر قرآن نمی‌توان با کسی که عنوان استکبار بر آن بار می‌شود، رابطه‌ای داشت؛ زیرا مستکبران با تکبر خویش گروهی را مستضعف قرار داده و به آنان ظلم می‌کنند. خداوند در آیه 75 سوره نساء نه تنها رابطه با مستکبران را نفی می‌کند، بلکه فرمان می‌دهد تا مومنان و دولت و جامعه اسلامی به جنگ آنان رفته و برای دفاع از مستضعفان اسلحه بردارند.
2. ستمگران: همان طوری که لازم است علیه مستکبران اسلحه برداشت، باید به نفع مظلوم علیه ظالم اسلحه برداشت و به جنگ آنان رفت و به حمایت مظلوم برخاست. (نساء، آیه 75)
3. رهبران کفر: خداوند هر گونه رابطه مسالمت‌آمیز با رهبران کفار را منع کرده و نه تنها اجازه نمی‌دهد؛ بلکه خواهان جنگ با آنان است.
به سخن دیگر، خداوند در همان حال که در سوره مبارکه «ممتحنه» رابطه با کافران را امضاء کرده، ولی در سوره‌های نساء، و نیز «انفال» و «توبه» رابطه با مستکبران و ظالمان را امضاء نکرده است؛ چون زندگی مسالمت‌آمیز با کافر ممکن است؛ ولی با مستکبر و ظالم چنین امکانی نیست؛ زیرا کافران، گرچه اصول الهی را نمی‌پذیرند، ولی اصول انسانی را قبول دارند؛ این در حالی است که ظالم و مستکبر نه اصول الهی را می‌پذیرد و نه اصول انسانی را.
باید توجه داشت که خوی استکبار، پیمان‌شکنی است. از این رو قرآن، در همان حال که فرموده است شما می‌توانید با کافران زندگی مسالمت‌آمیز داشته باشید، از مومنان خواسته است با مستکبران و ظالمان همواره در نبرد باشید؛ زیرا خوی آنان تجاوز و استضعاف مردم است. (نساء، آیه 75)
خداوند در آیات قرآن میان دو دسته از کافران جدایی افکنده است:
1. کافرانی که فرمانروا و رهبر هستند؛
2. کافرانی که فرمانبر و پیرو هستند.
 از نظر قرآن، می‌توان با کافران پیرو و فرمانبر تعامل و معامله داشت؛ اما با کافران رهبر نمی‌توان چنین رابطه‌ای را برقرار کرد بنابراین، باید با آنان جنگید. خداوند در تعلیل و بیان چرایی جنگ با آنان می‌فرماید: فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم لعلهم ینتهون؛ پس با پیشوایان کفر بجنگید، چرا که آنان را هیچ پیمانی نیست، باشد که ]از پیمان‌شکنی[ باز ایستند. (توبه، آیه 12) پس علت جنگ با آنان، همان پیمان‌شکنی و نقض عهدی است که از سوی آنان به عنوان یک خصلت و رویه وجود دارد.
براساس این آیات باید با سه گروه: 1- ظالمان و ستمگران چه مسلمان و چه کافر؛ 2- مستکبران، چه کافر و چه مسلمان؛ 3. رهبران کفر جنگید. به سخن دیگر؛ خداوند می‌فرماید: باید با ظالمان و مستکبران جنگید؛ اما نه برای اینکه کافرند بلکه چون ظالم و مستکبرند. همچنین با رهبران کفر باید جنگید؛ چون همواره خود را بر دیگری تحمیل می‌کنند و به هیچ پیمانی احترام نمی‌گذارند.
باید توجه داشت مسلمانان دستور دارند در صورت کسب قدرت، هرگز به کافران، ستم نکنند؛ زیرا خوی ظلم و استکباری بد است و یک مسلمان نباید حتی به کافران ستم کنند. به سخن دیگر، از حقوق بشر این است که به او ظلم نشود و همان طوری که مسلمان هیچ حق ندارد تا به حیوانی- خواه حرام گوشت باشد یا حلال گوشت-، ستم کند؛ همچنین حق ندارد به هیچ انسانی چه مسلمان و چه کافر ستم کند. پس از نظر قرآن، ظلم در هر جا مصداق پیدا کرده، ممنوع است؛ زیرا قرآن کریم روابط را براساس قسط و عدل تنظیم می‌کند و عدالت را فلسفه و هدف بعثت پیامبران می‌داند (حدید، آیه 25)؛ لذا نه اجازه می‌دهد که کسی از قدرتش سو استفاده کند و ظالمانه رفتار کند و نه اجازه می‌دهد کسی سلطه‌پذیر باشد: «لا تظلمون و لا تظلمون؛ نه ستم روا می‌دارند و نه ستم می‌پذیرند». (بقره، آیه 279) مگر آن که مقدورش نباشد که ستم و ظلم را دفع کند، در این حال، چون دفع ظلم و ستم، خارج از قدرت اوست، براساس آیات قرآنی مورد تکلیف وی نخواهد بود. خداوند می‌فرماید: لا‌یکلف الله نفسا الا وسعها لها؛ خداوند نفسی را جز به میزان وسع و قدرتش تکلیف نمی‌کند. (بقره، آیه 286 و نیز آیه 233؛ انعام، آیه 152).
به هر حال، با سه گروه ظالم،‌ مستکبر و رهبر کفر، نمی‌توان هیچ گونه رابطه مسالمت‌آمیزی برقرار کردو باید با آنان جنگید.
به سخن دیگر، ممکن است کسی به اصول الهی معتقد نباشد؛ ولی به اصول انسانی پایبند باشد. چنین کسی کافر است؛ چون خدا را قبول ندارد؛ اما می‌توان با او زندگی مسالمت‌آمیز داشت؛ اما اگر کسی مستکبر بود یعنی نه اصول الهی راپذیرفت و نه اهل عبادت و اطاعت و مبدأ و معاد بود و نه پایبند اصول انسانی، چنین شخصی چون اصول انسانی را هم زیر پا می‌گذارد و رعایت امانت و قسط و عدل و پرهیز از ظلم و جور و مانند آنها را نمی‌کند، نمی‌توان باچنین کسی زندگی و رابطه فرهنگی و تجاری و اقتصادی و سیاسی برقرار کرد؛ چون او به هیچ کدام از این حقوق بشر احترام نگذاشته و به هیچ میثاقی متعهد نبوده و همواره میثاق را یک‌جانبه نقض می‌کند. از این رو اسلام اجازه روابط محدود را با کفار داده، ولی اجازه رابطه با این سه گروه را نمی‌دهد. بلکه فرمان جهاد و جنگ علیه آنان را صادر می‌کند. این در حالی است که کافران به خدا و قیامت باور ندارند، ولی خداوند مجوز داده تا در پناه دولت اسلامی زندگی کنند، اما اجازه نمی‌دهد تا این سه گروه در امنیت باشند؛ زیرا بقای آنان علیه اصول بعثت و مبانی اساسی آن و خلاف اصول انسانی است.
باید توجه داشت که اصل قرآنی مخالفت با ستمگری و ستم‌پذیری یعنی «لا تظلمون و لا تظلمون؛ نه ستم روا می‌دارند و نه ستم می‌پذیرند». (بقره، آیه 279) اختصاص به مسائل مالی، ربوی و مانند آنها ندارد، بلکه یک اصل جامع و کلی است که همه ابواب فقهی و ساحات زندگی را در بر می‌گیرد.
بیزاری و برائت‌جویی از مستکبران و کافران
براساس آموزه‌های اسلامی مسلمان و جامعه و دولت اسلامی باید نسبت به مستکبران و ظالمان و کافران اعلام برائت کنند. این برائت جویی نسبت به اعمال آنان همانند افکار و عقایدشان انجام می‌گیرد. پس همان طوری که آنان حاضر به پذیرش عقاید و اعمال مؤمنان نیستند، مؤمنان نیز باید این گونه عمل کنند.(یونس آیه 41)
دشمنی میان مؤمنان و این گروه‌ها همیشگی است. اصولاً ایمان چیزی جز حب و بغض نسبت به دشمنان نیست. بنابراین، مؤمنان این بغض و دشمنی را نسبت به مستکبران و ستمگران خواهند داشت و شکی نیست که شرک و کفر از بزرگ‌ترین ستم‌هایی است که بشر نسبت به کسی انجام می‌دهد. (لقمان، آیه 13)
خداوند در سوره ممتحنه که به مسأله روابط میان مسلمانان و کافران پرداخته، می‌فرماید: قطعاً برای شما در پیروی از ابراهیم و کسانی که با اویند، سرمشقی نیکوست: آن‌گاه که به قوم خود گفتند: «ما از شما و از آنچه به جای خدا می‌پرستید بیزاریم. به شما کفر می‌ورزیم و میان ما  و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شده تا وقتی که فقط به خدا ایمان آورید.» (سوریه ممتحنه آیه 4)
پس این اعلان تبری از کافران مستکبر به عنوان یک اصل حاکم، باید در روابط مسلمانان با بیگانگان مطرح باشد. این اصل، هم موضع ابراهیم خلیل است و هم پیروان او و خدا است. از این رو، در قرآن آمده است مسلمانان پیرو پیامبر(ص) باید از این اصل ابراهیمی پیروی کنند.(آل عمران آیه 68)
اینکه خداوند هرگونه ارتباط با کافران را نفی می‌کند، به سبب اهدافی است که آنان از این ارتباط توقع دارند. قرآن کریم می‌فرماید: «ودوا لو تکفرون کما کفروا فتکونون سواء» (نساء آیه 89)؛ یعنی کافران مستکبر می‌خواهند شما را مثل خود کنند نه آنکه بخواهند با این رابطه خودشان را همانند شما کنند. بر اساس این آیه، هر گونه دلسوزی و ارتباط مهر و لطف با مستکبران و کافران حرام است.
قوانین مهم در تنظیم روابط بین‌الملل
دو قانون در اسلام مطرح است که هر دو در جریان تنظیم روابط بین‌‌الملل مهم هستند:
1. اسلام، گذشته از اینکه مسلمانان را به اصولی دعوت می‌‌کند و همه موحدان، اعم از مسلمان و یهودی و مسیحی را به خطوط کلی توحید فرا می‌خواند، موحدان و ملحدان را هم به اصول مشترک دعوت می‌کند؛ یعنی از نظر اسلام، مسلمان و کافر می‌توانند با هم زندگی مسالمت‌آمیز داشته باشند که هیچ کدام سلطه‌گر یا سلطه‌پذیر نباشد، این قانون با خط اصلی روابط بین‌الملل هماهنگ است.
2. قانون برائت از مشرکان است که جزء برنامه‌های رسمی حج ابراهیمی می‌باشد و آنها که حج را اقامه می‌‌کنند اصل برائت از مشرکان را هم اجرا می‌کنند.
فرق اصلی دو قانون یاد شده آن است که کافر از آن نظر که کافر است گر چه مسلمان قلبا از وی تبری دارد؛ چون مکتب او را باطل می‌داند ولی با او زندگی مشترک انسانی را امضا می‌کند؛ اما مستکبر آن کافر سلطه‌گری است که دستش اگر به خون و عرض و مال مردم برسد در تجاوز به آن کوتاهی نمی‌کند و چنین فرد یا گروهی از هیچ حقی برخوردار نیست؛ نه حق الهی چون خدا را قبول ندارد؛ و نه حق انسانی؛ زیرا اصول انسانی را هم نمی‌پذیرد و می‌خواهد به هر شکلی حکومت کند. از این رو قرآن کریم میان کافر و مستکبر فرق گذاشته و فرموده است: مستکبر کافر یعنی همان رهبر کفر کسی است که به هیچ عهد و پیمانی احترام نمی‌گذارد. و اگر سوگندهای خود را پس از پیمان خویش شکستند و شما را در دینتان طعن زدند، پس با پیشوایان کفر بجنگید، چرا که آنان را هیچ پیمانی نیست، باشد که از پیمان‌شکنی باز ایستند. (توبه، آیه 12)
حضرت ابراهیم خلیل که پدر ملل اسلامی شمرده می‌شود در عین حال که با کافران زندگی مسالمت‌آمیز داشت با مستکبران در نبرد و ستیز بود. در جریان برائت از مشرکان آیه نخستین سوره مبارکه «توبه» سندی زنده است که در آنها آمده است با مشرکانی که با آنها پیمان عدم تعرض امضا کرده‌اید کاری نداشته باشید، زیرا خون انسان در اختیار هیچ کس نیست و فقط در اختیار خداست. پس اینکه کدام گونه خون ریختن حلال یا حرام است، این امر را باید خدا معین کند. خداوند نیز فرموده است با کافرانی که به میثاق و عهد احترام نمی‌‌گذارند و نقض عهد می‌کنند و پیمان‌شکن هستند، شما هم مجازید که پیمان آنها را هم بزنید و به آن عمل نکنید. پس تا وقتی که کافر به مرز استکبار نرسیده است عهد با او گرامی است.
قرآن کریم بعد از اینکه از این گروه فارغ شد فرمود آن مشرکان که مستکبرند، خدا و پیامبرش از آنها بیزار است و شما هم که به پیامبرتان تأسی می‌کنید باید برائتتان را از آنها در روز حج اکبر که حج در مقابل عمره است، اعلام کنید. (سوره توبه آیه 3)
این اعلان را پیامبر باید به گوش جهانیان برساند که همه در آن مراسم گرد آیند و آن اعلان این است که پیامبر خدا(ص) به تبعیت از خدا از مشرکان برائت می‌جوید؛ چرا که این مشرکان هیچ عهد و پیمان و میثاقی را پاس نمی‌دارند. پس در حقیقت این برائت از مستکبرین است، نه کافران یا مشرکان متعهد به میثاق؛ البته از نظر اعتقادی فرقی بین آنها نیست؛ زیرا همگی باطل هستند ولی از نظر رفتاری برخی، اهل فسق و فجور بوده و برخی دیگر به برخی از اصول انسانی و اخلاقی پایبند هستند.
دلیل بر اینکه این برائت نسبت به کافران و مشرکان مستکبر و کافر است، از آن روست که بسیاری از افراد در کشورهای اسلامی زندگی می‌کنند که متاسفانه معرفت خدا برای آنها حل نشده است. اینان حتی دنبال تحقیق و پژوهش شناختی قدمی برنمی‌دارند و همچنان در شک و حیرت به سر می‌برند؛‌ با این همه خون و مال و عرض آنان محفوظ است؛ چرا که آنان در پناه دولت و کشور اسلامی زندگی می‌کنند. پس مراد از برائت‌جویی از مشرکان در حقیقت برائت از مستکبران است. باید توجه داشت زندگی با هر ملت و نحله‌ای لوازمی دارد که از جمله آن تبادلات و روابط تجاری است؛ بنابراین باید گفت که برائت‌جویی به معنای نفی تجارت و معامله با این افراد تحت ذمه دولت اسلامی نیست.
جنگ با ظالمان و مستکبران و رهبران کفر
بر اساس آیات پیش گفته دانسته شد که با کسانی که دارای عناوین سه‌‌گانه ظلم و  استکبار و امامت کفر هستند نه تنها روابط جایز نیست، بلکه باید با آنان جنگید. این جنگ‌ها هرگز ابتدایی نیست، بلکه یک جنگ دفاعی است؛ زیرا این گروه‌ها با اقداماتی در قالب ظلم و استکبارورزی و رهبری کفر به جنگ اسلام و ایمان آمده‌اند. بنابراین، مسلمانان و جامعه و دولت اسلامی در مقام دفاع و تقابل با حملات ستمگرانه و استکباری ظالمان و مستکبران و رهبران کفر، دست به سلاح برده و به جنگ برمی‌خیزند.
پس اگر بیگانه‌ای حمله کند، بر هر انسان آزاده‌ای واجب است که از حریم خود دفاع کند، خواه مسلمان باشد یا نامسلمان، صاحب خانه برای جلوگیری از تجاوز و تهاجم مهاجم به خود و اهلش و مالش می‌تواند کاملا دفاع کند، هر چند به کشتن و کشته شدن او ختم شود؛ چون چنین انسان مهاجم خونش تباه و مهدورا‌لدم است؛ و چنانچه صاحب خانه در زمان دفاع از حریم خود کشته شود شهید شمرده شده و ثواب شهید را دارد. بر اساس قوانین عقلایی بین‌المللی و اخلاقی، دفاع جایز و حکم کلی انسانی است. البته باید توجه داشت جنگ با گروه‌های سه‌گانه فوق تنها منحصر به جنگ نظامی نیست و شامل عرصه‌های دیگر چون جنگ نرم، جنگ فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی نیز می‌شود.
این گروه‌های سه‌گانه در زندگی خود دو کار می‌کنند: 1- با فطرت خداجوی خود در جنگند؛ 2. نمی‌گذارند دیگران اسلام و ایمان آورند. (نساء، آیه 61)
آیت‌الله جوادی آملی می‌فرماید که از نظر قرآن اگر دفاع مردان الهی نباشد، عده‌ای مراکز مذهب را ویران می‌کنند و وقتی مراکز مذهب ویران شد تبلیغ مذهب نیز رخت برمی‌بندد و هنگامی که تبلیغات مذهبی به دست نسیان سپرده شد، جامعه به فساد کشیده می‌شود. (حج، آیه 40) و همچنین تباهی و فساد در زمین گسترش می‌یابد. (بقره، آیه 251)